17 دی ماه 1997 برنامه بزرگداشتی برای لطفی در شهر کلن آلمان برگزار شد. در این بزرگداشت هوشنگ ابتهاج (سایه) شاعر و غزلسرای معاصر غزلی را که برای دوست و همکارش محمد رضا لطفی سروده بود، خواند. این غزل به شرح زیر است: پیش ساز تو من از سحر سخن دم نزنم که زبانی […]
از تو سخن از به آرامی از تو سخن از به تو گفتن از تو سخن از به آزادی وقتی سخن از تو می گویم از عاشق از عارفانه می گویم از دوست دارم از خواهم داشت از فکر عبور در به تنهایی من با گذر از دل تو می کردم من با سفر […]
هوس فواد میرشاه ولد سبز بودم که به تیغ هرس انداختی ام سبز بودم که به تیغ هرس انداختی ام دست و پا بسته به چنگ هوس انداختی ام خواستم پشت و پناهم بشوی اما حیف سپرم کردی و در تیر رس انداختی ام جلد بامت شده بودم ،که تو بالم بدهی بال و پر […]
با این دو بال بسته در را به روی هر چه خیال است وا مکن با این دو بال بسته ام اینطور تا مکن آتش به جان عشق مینداز بیش ازین جان را به پیچ و تاب جنون مبتلا مکن من چشم بسته ام و نفس می کشم هنوز این نفس […]
كودك سرود / بهار فائزه میرزایی(زمان سرودن شعر كلاس پنجم)1390 بهاراومد،بهاراومد،بهاره که این فصل بهارآغازکاره درخت سبزدرجنگلا فراوان پراز گلهای زیبا،باغ و بستان گلا،کوچیک و رنگارنگ هستند که زردوسرخ وآبی رنگ هستند زمین پر ازگُلای ریزه میزه هوای آسمون صاف و تمیزه قناریها دارن آواز میخونن […]
داشتم خواب می دیدم تو را هم دوست دارم … مثلن همین حالا که ساعت های روز را با شعر تمام می کنم یا همین که تمام سال را منتظر چهارشنبه می مانم یک باره دوشنبه سرمی رسد همه چیز را به هم می ریزد مهم نیست خیال کن من ماهی که توی تمام […]
محمد رضا نظری دارکولی تفکر روباه سه بچه روباه به قصد استقلال در زندگي از مادرشان جدا گشتند و از آن پس ميبايست براي شكم خود غذا تهيه مينمودند؛ دو نفر از آنها خيلي زيرك، چابك و تيز پنجه بودند و هر روز با موفقيت شكار ميكردند. اما نفر سوم قبل از […]
These Roses Become dark, more muted shades of crimson as they reach their permanent wilting point Remarks about romantic weekends away one subject in a thorny bunch of talk Fretting over choices, asparagus in season potted Cromer crab or watercress soup We courted through an English drought Married in one that became a must have […]
مرا شکستی و من باز با تو بد نشدم نشد شبیه تو باشم, نشد, بلد نشدم اگرچه شد بدی ات زخم بر دلم بزند ولی نشد که خیال تو را به هم بزند بدی نمی کنم و از دلم نمی آید منی که از بدی ات هم بدم نمی آید نشسته […]
گر کسب کمال می کنی می گذرد ور فکر مجال می کنی می گذرد دنیا همه سر به سر خیالست، خیال هر طور خیال می کنی می گذرد وحشی بافقی گفتی که: «چو خورشید زنم سوی تو پر چون ماه شبی می کشم از پنجره سر« اندوه که خورشید شدی تنگ غروب […]
«مرگ افق» «در جواب شعري از دکتر بهروز مهدی زاده» آه پاییزی درونم لبانم را فسرده است لبان سرخم ، قندیلی زمستانی بسته اند! افسوس! دیگر«نمی توانی به استعاره ای از لبانم قناعت کنی» اشکهای چون الماسم سیب سرخ رخساره ام را خراشیده اند سیب هایم زرد و پژمرده اند و تو محکوم […]
ای کوه در رگ های مغزت جاری ام کن همبستر رودی که بر تن داری ام کن با من بمان زواره و تاج سرم باش یک لطف در حق من و معماری ام کن هر چند عمری رعیتم در شعر اما… با واژه های شاهی ات درباری ام کن از چشم هایت نسخه الماسی […]