* حمیدرضا نظری: نسیم دلانگیز و شادی بخش شبانگاهی، همراه با رقص لطیف و ملایم گلها و چشمک و زمزمه شیرین ستارگان و انعکاس چشمنواز ماه در آب، به نرمی در شهر به حرکت درمیآید و پس از عبور از خیابانها و کوچههای خیس و بارانخورده و نوازش چهره مردمانی خسته اما مهربان، به […]
میخواستم برای فردین نازنین چیزی بنویسم. حاصلش غزلی شد برای او، برای ماهور، برای خودم، برای دوستان و غم مشترک، برای عشق، صلح، زندگی، موسیقی، هنر و مرگ. این اشک بود که کمک میکرد بتوانم تمامش کنم. این ماهور بود که مینوشت. عجب رقص و چَمَرگاهی که در دامان ماهور است که میداندار آن بالای […]
به گزارش اختصاصی کشکان، احسام سلطانی شاعر و نویسنده خوش ذوق کوهدشتی از آماده ی انتشار شدن دفتر شعر تازه ای از خود با عنوان “نه! نترسید تکرار کنید” و نیز کتابی با عنوان “حافظه و دیگری” که جستارهایی درباره ی شعر است خبر داد و گفت: این مجموعه شعر در واقع دومین دفتر شعر […]
نازنینم! وقتی دستهایم در میان گیسوانت از نفس افتادند همچون مسیح در میان لشکرکشی تنت به صلیب کشیده می شدم و هر لحظه آرام و معصومانه در چشم تو به قتل می رسیدم و تو می رقصیدی،فاتحانه چون چکاچاک شمشیرها در یک نبرد خونین قلب من میدان […]
سهم هرکس را جدا از دار دنیا میدهند بغض را تنها به آدمهای تنها میدهند یوسف و چاهش برای اهل کنعان ظاهرن هم محلها به زلیخا بیشتر پا میدهند اعتمادم گم شده در خاطرات کهنهام دوستان سادهام پیجیده امضا میدهند من خودم را میکشم! سلولهایت شاهدند چشمهای قاضیات حکم تماشا میدهند بعد از این کشور […]
ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺷﻮﻕ ﻗﻠﻢ، ﻗﻄﺮﻩ ﺍﯼ ﺩﻭﺍ ﻟﻄﻔﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﮏ ﺗﮏ ﺍﺷﻌﺎﺭ ﻣﻦ ﻋﺼﺎ ﻟﻄﻔﺎ «ﺳﺘﺎﺭﻩ ﺍﯼ ﺑﺪﺭﺧﺸﯿﺪ ﻭ ﻣﺎﻩ ﻣﺠﻠﺲ ﺷﺪ» ﭼﺮﺍ؟ ﭼﮕﻮﻧﻪ؟ ﭼﻪ ﺷﺪ؟ ﺷﺮﺡ ﻣﺎﺟﺮﺍ ﻟﻄﻔﺎ ﺑﯿﺎ ﺑﻪ ﻣﻮﻋﻈﻪ ﯼ ﺩﺷﺖ ﮔﻮﺵ ﺑﺴﭙﺎﺭﯾﻢ ﺑﺒﯿﻦ ﺑﻪ ﻗﺎﻣﺖ ﻫﺮ ﺑﺎﻍ ﯾﮏ ﻋﺒﺎ، ﻟﻄﻔﺎ ﺳﮑﻮﺕ ﺭﻭﯼ ﻟﺒﺖ ﻧﺎﺷﮑﻔﺘﻪ ﻣﯽ ﭘﻮﺳﺪ ﺑﻠﻨﺪ ﺩﺍﺩ ﺑﺰﻥ، […]
ای که از تازگی زخم دلم تازه تری یعنی از قصهٔ دلتنگی من با خبری مثل مهتاب که از خاطر شب میگذرد هر شب آهسته از آفاق دلم میگذری دیگر از بغض نمیگویم و از زخم تنم فقط از چشم تو میگویم و آن شعله وری من و این ایل به دنبال توای سبزترین! کارمان […]
انبوهی از این بعد از ظهرهای جمعه را به یاد دارم که در غروب آنها در خیابان از تنهایی گریستیم ما نه آواره بودیم، نه غریب اما این بعد از ظهرهای جمعه پایان و تمامی نداشت میگفتند از کودکی به ما که زمان باز نمیگردد اما نمیدانم چرا این بعد از ظهرهای جمعه باز میگشتند […]
(۱) زینام را باز کنید همچنین افسارم را میخواهم شیهههایم آزاد بمیرند (۲) پدرم مُرد مرگ از سوراخ کفشهایش دنبال مچالگی لبهای چند عاشق میگشت شاعر: ایرج نورعلی
باید که ز داغم خبری داشته باشد، هر مرد که با خود جگری داشته باشد حالم چو دلیری ست که از بخت بد خویش در لشکر دشمن پسری داشته باشد! حالم چو درختی است که یک شاخه نااهل بازیچهٔ دست تبری داشته باشد سخت است پیمبر شده باشی و ببینی فرزند تو دین دگری داشته […]