قصهٔ دلتنگی

ای که از تازگی زخم دلم تازه تری یعنی از قصهٔ دلتنگی من با خبری مثل مهتاب که از خاطر شب می‌گذرد هر شب آهسته از آفاق دلم می‌گذری دیگر از بغض نمی‌گویم و از زخم تنم فقط از چشم تو می‌گویم و آن شعله وری من و این ایل به دنبال تو‌ای سبز‌ترین! کارمان […]

حجت علیپور
ای که از تازگی زخم دلم تازه تری
یعنی از قصهٔ دلتنگی من با خبری

مثل مهتاب که از خاطر شب می‌گذرد
هر شب آهسته از آفاق دلم می‌گذری

دیگر از بغض نمی‌گویم و از زخم تنم
فقط از چشم تو می‌گویم و آن شعله وری

من و این ایل به دنبال تو‌ای سبز‌ترین!
کارمان خانه به دوشی شده و دربه دری

من‌‌ همان خستهٔ پابستهٔ زنجیر شبم
تو‌‌ همان باز‌تر از پنجره‌های سحری

عشق اگر بود فقط در دل مولانا بود
ما نداریم در این راه مگر مختصری

 
شاعر: حجت علی‌پور