امروز باد آمد

(۱) بی‌تو مرگ مداد من است و دفتر دهانم با خطوطی از گورستان مزین است این یک بار را معلم خوبی باش و املای بوسه را از لبانم بگیر… (۲) گویا دیشب مو‌هایت را کوتاه کرده‌ای امروز باد آمد بی‌آنکه آغشته به خون باشد! (۳) وقتی که تلخ از تو حرف می‌زنم بخند شاید که […]

مصطفی خدایگان
(۱)
بی‌تو
مرگ
مداد من است
و دفتر دهانم
با خطوطی از گورستان مزین است
این یک بار را معلم خوبی باش
و املای بوسه را از لبانم بگیر…


(۲)
گویا دیشب مو‌هایت را کوتاه کرده‌ای
امروز باد آمد
بی‌آنکه آغشته به خون باشد!


(۳)
وقتی که تلخ از تو حرف می‌زنم بخند
شاید که پسته‌های شهر مال من شوند..


(۴)
من تو را بوسیدم
تو باد را
باد ابر را بوسید
ابر باران را
باران درخت را بوسید
و درخت خاک را
روز بعد خدا آمده بود
با ابر و باد و باران و درخت و خاک
و با تمام مردان قبیله‌اش
و با موهای سفید و بلندش
و با عصایی چوبی در دستش
نشانی تو را می‌خواستند
..
ندادم!


(۵)
نمی‌دانم گیسوی تو
بلند است
یا کوتاه
اما باد را
همیشه آغشته به خون می‌فرستد…



شاعر: مصطفی خدایگان