پشت پاي تو چراغ ها سبز مي شوند/ بررسي زندگي و ابعاد شخصيتي شهيد مجتبي آدينه وند

شهيد آدينه وند در حال نگارش وصيت نامه _____________________________ زندگي نامه: شهيد مجتبی در سال 1345 ه . ش در خانواده ای متوسط و مذهبی در شهر كوهدشت چشم به جهان گشود، سالهای اول زندگانی را در حالی سپری نمود كه كشور در خفقان ستم شاهی بسر مي برد، و دوره ابتدايی را در يكی […]

03شهيد آدينه وند در حال نگارش وصيت نامه

_____________________________

زندگي نامه:

شهيد مجتبی در سال 1345 ه . ش در خانواده ای متوسط و مذهبی در شهر كوهدشت چشم به جهان گشود، سالهای اول زندگانی را در حالی سپری نمود كه كشور در خفقان ستم شاهی بسر مي برد، و دوره ابتدايی را در يكی از مدارس شهر به تحصيل پرداخته و در كنار آن با شركت در كلاسهای قرآن و معارف اسلامی و مجالس جشن و سوگواری ائمه اطهار(ع) در مسجد جامع شهر از همان ايام كودكی و نوجوانی رابطه خويش را با مسجد و روحانيت مستحكم نمود.  او بهمراه عده معدودی از دوستان خود در فعاليت های مسجد و كتابخانه آن شركت فعالانه داشت. با شروع جنگ تحميلی و تأسيس بسيج دانش آموزی در تابستان سال 1360 جزء افراد پيشرو بوده و در اولين دوره آموزشي به آموختن فنون نظامي پرداخت.  چند ماه بعد برای نخستين بار عاشقانه بسوی جبهه های نور عليه ظلمت شتافته و در عمليات افتخارآفرين طريق القدس و فتح بستان به جهاد و مبارزه با صداميان كافر پرداخت كه در آن از ناحيه كتف چپ مجروح شد، هنوز جراحت او بهبود نيافته بود كه جانباز انقلاب و شهيد زنده انقلاب بهمراه چند تن از همسنگرانش بار ديگر روانه جبهه شده و در عمليات ظفرمندانه بيت المقدس شركت نموده كه پيروزمندانه از جبهه برگشته و به تحصيل در دبيرستان امام صادق(ع) و شركت فعالانه در انجمن اسلامی مدارس ادامه داد.  سال 64 در كنكور سراسری شركت نموده و در رشته ادبيات فارسی قبول و به دانشگاه علامه طباطبايی تهران راه يافت.  شهيد سعيد ماكه از روح بزرگی برخوردار بود، دروس دانشگاه او را قانع و اشباع نكرده و همگام با دانشگاه به دروس حوزه نيز اشتغال داشته و رابطه نزديكی را با حوزه علميه قم برقرار نموده، بصورتی كه جامع بين حوزه و دانشگاه بود.  با آغاز عمليات غرور آفرين والفجر 8 طاقت نياورده و به شهر آزاد شده فاو عزيمت كرده و پس از چندماه حضور در ميان ياران به دانشگاه برگشت و در اين ميان هميشه از فراق ياران رنج می برد تا اينكه در زمستان سال 65 برای آخرين بار بسوی ميعادگاه عاشقان شتافت و در عمليات كربلای 4 كه زمينه ساز پيروزی های عظيم در عمليات كربلا 5 و 6 شد در تاريخ 65/10/4 در حاليكه بيش از 20 بهار از زندگی پربارش نمی گذشت به آرزوی ديرينه خود نائل شده و مرغ روحش به ملكوت اعلی پيوست. به اعتراف دوستان و خانواده شهيد عارف، او دارای فضائل اخلاقی بسياری بوده و در ميان يارانش از امتيازات خاصی برخوردار بود، هم از جهت تقوی و آراسته بودن به فضائل اخلاقی و دوری از رذايل و هم از جهت مطالعه و ارتباط تنگاتنگ با كتاب، بصورتی كه ايشان به نوبه خود از اهل قلم بشمار می رفتند و نوشته هايی كه از آن شهيد عزيز به يادگار مانده مؤیّد اين مطلب است. خدايش او را دراعلی درجه بهشت و در جوار رحمت خود قرارش دهد و او را از نعم بهشتی متنعم سازد.

____________________________

خاطرات نزديكان و دوستان   

 

سرکار خانم سرور آدینه وند خواهر شهید

یک صندلی برزنتی هم داشت که همیشه برای درس خوندن همراه خودش میبرد.

یک بار تعریف کرد که:  یک پیرمردی تو این باغی که من میرم درس میخونم هست. امروز اومد و گفت: تو الشتری هستی؟ گفتم: نه، برای امتحانم اومدم اینجا.

گفت: اینجا خیلی از بچه ها امتحان دارن، ولی مدام سر و صدا میکنن،از میوه های باغ برمیدارن، شیطونی میکنن، ولی تو اینجوری نیستی. حالا که واقعا بچه ی درس خونی هستی بیا ببرمت یه جای بهتر.

من رو به یه جای خیلی با صفا و خلوت برد. از اون به بعد برای درس خوندن به اونجا میرفت تا روز آخر که امتحانش رو داد و تموم شد.

روز آخر که برای خداحافظی پیش اون آقا رفت با یک پلاستیک بزرگ پر از باقلا و میوه که اون آقا بهش هدیه کرده بود برگشت. گفت هر چقدر اصرار کردم که برشون ندارم قبول نکرد. منم برای جبران اون صندلی برزنتی که ازش خوشش اومده بود رو یادگاری دادم.

زن برادرم تعریف میکرد که تابستون اون سالها مگس خیلی زیاد تر از الان بود و مردم خیلی اذیت میشدن. شبها همه توی حیاط میخوابیدن. حاجی پری و مجتبی ونبی زیر یک توری پشه بند میخوابیدن، ولی ما پشه بند نداشتیم.

یک روز که داشتم دستم رو میخاروندم مجتبی دید و علتش رو ازم پرسید و منم گفتم به خاطر پشه هاست، هیچی نگفت.

شب هر کاری کردن زیر توری نرفت و بیرون خوابید. بهش گفتم چرا این کار رو میکنی؟

گفت: شما به خاطر مگس ها انقدر اذیت بشید و من بی خیال و آسوده زیر توری بخوابم؟

02شهيد آدينه وند در جمع دوستان

آقای حجت حاتمی از دوستان شهید

یکی از خاطرات قشنگی که در جبهه با مجتبی داشتم این بود که در ارتفاعات کردستان در بانه- بوالحسن در ارتفاعات گموقرارگاه قدس بودیم که یک روز مجتبی گفت که این آب آشامیدنی که می خوریم بوی خاصی می دهد و بعضی از شب ها خواب های بد و کابوس می بینم. تصمیم گرفتیم با هم به سرچشمه آب برویم که در خاک عراق بود که حدود سه چهار کیلومتر رفتیم. به سرچشمه که رسیدیم، دیدیم که یک افسر عراقی کشته شده و جنازه اش داخل چشمه افتاده بود و چون ترکش زیادی به بدنش اصابت کرده بود، خون زیادی از بدنش وارد آب می شد و همین باعث بدی بوی آب شده بود. من و مجتبی اول فکر کردیم شاید عراقی ها تله گذاری کردند. با بررسی دقیق منطقه چفیه هایمان را در آوردیم و به هم گره زدیم و به پای جنازه بستیم و چند متری هم سیم همراه داشتیم، به آن وصل کردیم و جنازه را از داخل آب بیرون کشیدیم و همانجا جنازه را به پیشنهاد مجتبی خاک کردیم.

01

ایستاده از راست: حجت الاسلام میناپور-شهید آدینه وند/ نشسته از راست: آقای هوشیاری-حجت الاسلام رحیم جعفری(طهماسبی)

حجت الاسلام سجاد آزادی از دوستان شهید

یه مدت در فاو با هم همسنگر بودیم. ایام عید نوروز بود. توپخونه هم اطراف ما بود و مدام زیر آتیش بودیم. سنگر بزرگی بود.

یه بار نزدیک صبح که بیدار شدیم دیدیم همه ی کفش ها مرتب و تمیز در سنگر جفت شده بودن. یکی از ساداتی که اونجا بود گفت: من دیدم مجتبی وقتی که داشت برای نماز شب بیرون میرفت کفش ها رو مرتب و تمیز کرد.

تو اون شرایط و محدوده ای که ما بودیم، نماز شب خوندن، اون هم به شیوه ی مجتبی کار کمی نبود.

تو همون روزهایی که با هم فاو بودیم. حدودای یازده ظهر بود که یه عراقی به پستمون خورد که دو سه روزی میشد که گرسنه و تشنه مونده بود.

بعضی از بچه ها میخواستن کتکش بزنن و یا حتی اون رو بکشن. ولی مجتبی براش آب آورد و روی سر و صورتش دست میکشید که اون عراقی احساس آرامش و امنیت کنه.

Image0066دست نوشته ي شهيد در غم فراق شهيد مطهري بر روي كتاب تعليم و تربيت در اسلام

 

 

 درج توسط: مهديه احمدي/ دبير سرويس شهدا و رزمندگان