ترس از يوسف زاده مي ترسيد/ بررسي زندگي و خاطرات شهيد حسن رضا يوسف زاده
شهید حسن رضا یوسف زاده تاریخ تولد: 1345 محل تولد: کوهدشت تاریخ شهادت:22 شهریور 1365 مسؤولیت در زمان شهادت: فرمانده گردان امام علی بن ابیطالب(ع) محل شهادت: ارتفاعات حسین آباد بخشی از وصیت نامه شهید: اینک که خداوند در حق بنده حقیر و گنه کارش لطفی نموده که در کنار مخلص ترین انسان های […]
شهید حسن رضا یوسف زاده
تاریخ تولد: 1345
محل تولد: کوهدشت
تاریخ شهادت:22 شهریور 1365
مسؤولیت در زمان شهادت: فرمانده گردان امام علی بن ابیطالب(ع)
محل شهادت: ارتفاعات حسین آباد
بخشی از وصیت نامه شهید:
اینک که خداوند در حق بنده حقیر و گنه کارش لطفی نموده که در کنار مخلص ترین انسان های روی زمین و در سرزمین خون آلود کردستان باشم ، این سرزمین که شاهد پرپر شدن عزیزترین جوان های مخلص و از هستی گذشته بوده، بسیار خوشحالم و شکر گذارم از اینکه در سرزمین غریب و در غربت به سر می برم.
از این خوشحالم که در خطه ای محروم و در میان مردمی مستضعف که دستهایشان از شدت کار پینه بسته، می باشم.
خاطرات جناب آقای حاج حسن باقری از شهید یوسف زاده
یوسف زاده تو خانوادش تک بود. دلاوری فوق العاده بود. مرمدار بود.مردم اون خطه یعنی بوکان، عاشق یوسف زاده بودند.بچه های کرد حاضر بودند که خودشونو فداش کنند.
سال 64 یا 65برای اولین بار منو بعنوان فرمانده تیپ بوکان معرفی کردند. وقتی رفتم بوکان، اولین کسی روکه دیدم حسن رضا یوسف زاده بود که فرمانده گردان امام علی واز بچه های کوهدشت بود.خیلی خوشحال شدم، احساس کردم دیوار محکمی پشت سرمه، تکیه گاه بسیار خوبی برای من بود.
ترس از یوسف زاده میترسید.از ساعت 12.5 تا 5 صبح در یکی از روستاهای کردستان، تحت محاصره حزب دموکرات بود.تا صبح ما با هم در تماس بودیم.می خندید و می جنگید.وقتی یکیشون رو میزدند با آرامش کامل می گفت: داونر یکی اژن مو.
از راست نفر سوم
یکی از خصوصیات فوق العاده یوسف زاده، تواضع و فروتنی اش در مقابل نیروهای خودی ومردم بود.اونجا کردها در مقابلش تعظیم میکردند.فرمانده کل منطقه بود و کل منطقه تو دستش بود.با مردم و نیروهای زیر دستش بسیار متواضع بود.خیلی محبوب بود، طوری که اگر کسی شکایتی داشت می اومد و به یوسف زاده می گفت. حتی اگر فرمانده مقری مشکل ایجاد کرده بود مردم اینقدر با یوسف زاده راحت بودند که می اومدند پیش یوسف زاده وشکایت می کردند.
اونجا یه پسری بود، که جزو بچه های خوب و در حد معاون یوسف زاده و فرمانده گروهان ضربت بود. اسمش سالار بود. بچه بوکان بود وسنی بود. یک بار لباس سفید پوشیده بود .وقتی دیدمش ،خندیدم و گفتم سالار این چه وصفیه؟ تو با این شکل به استقبال شهادت میری؟ خندید و گفت من بابام یا بابابزرگم ماموستا (روحانی)بوده، منم امشب شدم ماموستا.سالار کسی بود که میشه گفت پیش مرگ یوسف زاده شد.یوسف زاده و سالار خیلی به هم وابسته بودند.
نشسته از چپ نفر اول
نیروهای ما در ارتفاعات حسین آباد درگیر شده بودند. ارتفاعات حسین آباد جایی بود که ما برای سومین مرتبه به آنجا نیرو می فرستادیم. بچه های استخوان داری از ما رفته بودند وشهید شده بودند.یوسف زاده هم رفت اونجا.روز درگیری ارتباط بی سیمی ما قطع شده بود وما هرچی صدا می زدیم موفق نمی شدیم با هم صحبت کنیم. حزب عمدا اومده بود روی شبکه و روی شاسی هایprc فشار می داد و زوزه می کشید و نمی ذاشت صداهای ما به همدیگه برسه.
درگیری شدید شده بود ،بچه های کرد اصرار می کردند که یوسف زاده بیاد عقب و اون ها بمونند و مقاومت کنند ،ولی یوسف زاده قبول نمی کنه و میگه که باید کنار شما باشم. سه تا از بچه ها می رن برای گشت و محاصره می شن و درگیری میشه. وقتی یوسف زاده برای نجات بچه ها رفت از پشت محاصره شد. بخاطر نجات اونها یوسف زاده ، تپه ای رو پیشروی میکنه و در نهایت نیروهای دشمن می آن بالای سر یوسف زاده و در حالی که از ناحیه پا زخمی شده بود با شلیک چندین گلوله اون رو به شهادت می رسونند.
سمت راست
یوسف زاده ماندگار بود.قبل از من اومده بود و اگر شهید نمی شد بعد از من هم می موند.اومده بود کار انجام بده، تکلیف انجام بده.
فرمانده عملیاتی داشتیم به اسم آقای رنجبران که اون رو جز به خنده ندیده بودم. اگه می گفتند بابات مرد، می گفت مرد که مرد، بریم فلان کار رو انجام بدیم. اگر تلفات می دادیم یا تلفات می گرفتیم شادابی و نشاطش بود.خیلی مرد با روحیه و قوی ای بود.
رديف دوم سمت چپ
همین رنجبران وقتی که یوسف زاده شهید شد، برای یوسف زاده گریه کرد. حاج رشید که معاون بود بهش عصبانی شد و گفت جلوی بچه ها این کار رو نکن. گریه نکن.
رنجبران که برای باباش هم گریه نکرد و نمی ترسید وقتی پیکر یوسف زاده رو دید تو دلش خالی شد.رنجبرانی که زندگیش رو گذاشت،همه چی شو گذاشته بود برای جبهه، برای یوسف زاده گریه کرد.
مادر بزرگوار شهید
خیلی اهل نظافت بود.هر وقت می اومد خونه، شروع می کرد به نظافت منزل.
با کردها رابطه خوبی داشت. یکبار چهار نفرشون رو با خودش آورده بود خونمون. همه اون چهار نفر بعدها شهید شدند.
قبل از جبهه رفتنش از لحاظ جسمی خیلی ضعیف بود و من خیلی نگرانش بودم. اما بعد از اینکه رفت جبهه خیلی فرق کرد. انگار بزرگ شد.
نفر وسط
تازه براش نامزدی گرفته بودیم.خواهر یکی از دوستانش که اون هم بعدا شهید شد. چند وقتی که گذشت می خواستیم با حسن رضا تماس بگیریم که برگرده و براش عروسی بگیریم که تلفن کردند و خبر شهادتش رو به پسرم دادند.
اوایل که وارد بسیج شده بود می رفت رومشگان و برای مردم اونجا خوار وبار و این جور چیزها می برد.یکبار تو مسیر تصادف کرد. من خیلی ناراحت شدم. بهم گفت مادر ناراحت نباش.من رومشگان نمی مونم. من باید برم کردستان. حتی اگه ازدواج کنم، خانمم رو هم می برم اونجا.
سرکار خانم ژاله یوسف زاده(خواهر شهید)
یکبار که از جبهه اومده بود ومرخصی 24 یا 48 ساعته گرفته بود.شب دیدم از اتاق صدای ناله خفیفی میاد. آهسته رفتم، دیدم حسن رضا نشسته و زیر نور کم داره دعا می خونه و گریه می کنه.
سلام بر روح بزرگمردایثار و شهادتٰ واقعا او مصداق واقعی رجال صدقوا بود روحش شاد و یادش گرامی وپر رهرو باد
[پاسخ]
سلام ،اگر اشتباه نکنم شهید دستغیب فرمودند ×زیر این آسمان کبود هیچ جایی بهتر از کردستان برای خدمت کردن نیست ،یکی ازویژگیهای انسانهای بزرگ درک ضرورتهای مکانی خدمت است که این شهید والا مقام با رفتن به منطقه پر خطر کردستان این ضرورت را عمل کرد.سرتا پای وجودش اخلاص بود .اینها الگو هستند .تشکر از پایگاه لکنا
[پاسخ]
درود بر انسانهایی بزرگی که این دنیا برایشان خیلی کوچک بوده – روحش شاد
[پاسخ]
با تشکر از محقق وگرد آورنده گرامی بله همین جمله شهید دستغیب که آقای جعفری قید فرمودند در متن وصیتنامه شهید عزیز قید شده وعکس بالا سمت راست متعلق به شهید والامقام ایرج میرزایی که از دوستان وبرادر نامزد شهید یوسف زاده وعکس سمت چپ نیز مرحوم نصرت اله میرزایی که یکی از رزمندگان وبرادر شهید میرزایی است روحشان شاد وقرین رحمت الهی…………..
[پاسخ]
تـو عظيـم و اعظمـي ، عـاري ز نـقصان و عـــــدم
تــو شريف و اشرفي چون شاخ طوبي اي شهيد!
موج موج از تــو سرازيــر است بــر رگهــاي عـشق
شور سرمستي كـه در خــونست پيـدا اي شهيد!
[پاسخ]
سردار حاج حسن باقری خاطرات بسیاری از شهدای عزیز من جمله دلاور مرد با اخلاص شهید یوسف زاده را در سینه دارد . خاطرات بالا بخشی از خاطرات اوست که در روز شنبه 92/6/30 در همدان ضبط شد .
امید است دیگر عزیزان نیز از بیان و نگارش خاطرات دریغ ننمایند .
[پاسخ]
با تقدیر و تشکر از کسانی که یاد سرداران بزرگ رازنده نگه میدارند .چرا که انها رفتند تا ایران اسلامی
[پاسخ]
با تقدیر و تشکر از کسانی که یاد سرداران بزرگ رازنده نگه میدارند با نوشتن خاطرات انها .استان لرستان دلاورمردانی رانثارایران اسلامی نموده ازجمله شهید عزیز.یوسف زاده یادشان گرامی روحشان شاد..
[پاسخ]
درود بر آزاد مردانى که براى آزادگى ملت از خود گذشتند..
روحت شاد یادت گرامى
[پاسخ]
امرایی ازرومشگان بفدای سرسردارانی که اسایش امروزمان را مدیون ومرحون جانفشانی انان هستیم
[پاسخ]