غزل/ بهروز پیری

تقدیم به ساحت امام عصر غزل گله مند از دوریم شیرین خوش سیمای ما کی فرستی پیرهن گم گشته ی پیدای ما مست زلفت هر سحر دیدم صبا را دلبرم صبر و عمر آواره اندر دیدنت زیبای ما مونسی بر کوه و دشت و جمله بر افلاکیان عاشقانیم از کرم بر ما گذر مولای ما […]

۱۱۱

تقدیم به ساحت امام عصر
غزل

گله مند از دوریم شیرین خوش سیمای ما
کی فرستی پیرهن گم گشته ی پیدای ما

مست زلفت هر سحر دیدم صبا را دلبرم
صبر و عمر آواره اندر دیدنت زیبای ما

مونسی بر کوه و دشت و جمله بر افلاکیان
عاشقانیم از کرم بر ما گذر مولای ما

ساقی و پیمانه و جام و سبو در چشم توست
آشنا کن دیده ات بر دیده ی رسوای ما

جان شدی بیمار گندم گون ماه چهره ات
قصد بالین کی کنی درد مرا لیلای ما

عشق بازی می کنم هر جمعه با نقش زمان
پیر گشتی طاقت و غم در سر سودای ما

دیده را دریا کنم آخر چو یعقوب از فراق
ترک صحرا تا کنی کاشانه را آقای ما

حجله ی چشمان بهروز آمدی آذین به اشک
تا فرج مهدی بسازد چاره ی فردای ما

 

شاعر: بهروز پیری