گناه عشق

حسین خسروی/ کشکان: “گناه عشق” سرزمینی که در آن عشق گناهی دگر است چاره ی این دل عاشق شده ی ما سفر است پس بیا رخت ببندیم و از اینجا برویم من و تو ماندنمان مایه ی صد دردسر است که در اینجا همه بر دل ستم و ظلم کنند عاشق از عاشقی و لذت […]

خسروی
حسین خسروی/ کشکان:

“گناه عشق”

سرزمینی که در آن عشق گناهی دگر است

چاره ی این دل عاشق شده ی ما سفر است

پس بیا رخت ببندیم و از اینجا برویم

من و تو ماندنمان مایه ی صد دردسر است

که در اینجا همه بر دل ستم و ظلم کنند

عاشق از عاشقی و لذت آن بر حذر است

حکم دل باطل و احکام هوس پابرجاست

قحطی مرد ولی آنچه زیادست نر است

عفت و شرم به پستوی اتاقی ست نهان

هرزه اینجا چو خدا پادشهی حکم بر است

نیست بر دوش کسی بار خیانت سنگین

همه جمعند ولی رابطه ها ضربدر است

بی خبر، از غم عشق و تب عاشق شده هاست

سرزمینی که تنش از تب غم بی خبر است

آتشی را به بلندای دماوند نهند

که به دل سر کشد و شعله ی آن تا قمر است

هیزم آتش آن ساقه ی صدها گل یاس

نفت آن اشک دوصد عاشق خونین جگر است

و کباب دل عشاق بر آتش دارد

آن دیاری که رخش از دل شب تیره تر است

واژه ی عشق در آن داد زدن در دریاست

هر چه فریاد زنی از ته دل، بی ثمر است

اثری از می و مستی خبری از دل نیست

که شرابش به غم باده گران بی اثر است

ما غریبیم در این شهر بیا دل بکنیم

ره ما سیر به مستی و ز باقی گذر است