هیچستان
آمد ولی با دستهای خاکی بینان آمد صدا لاغر شده در میلهٔ دندان آمد ولی با تپههای دست خاموشش آمد ولی بیاسب، بیلبخند، بیباران مردی تمام دل خوشیها را تکاند و رفت بر التهاب زانوان سنگی میدان شب رعدهای شرم نان […]
آمد ولی با دستهای خاکی بینان
آمد صدا لاغر شده در میلهٔ دندان
آمد ولی با تپههای دست خاموشش
آمد ولی بیاسب، بیلبخند، بیباران
مردی تمام دل خوشیها را تکاند و رفت
بر التهاب زانوان سنگی میدان
شب رعدهای شرم نان یکریز میکوبد
بر آسمان خشک خاک آلودهٔ ایمان
میریزد از چشم شفق پوشیدهٔ سارا
همراه تیر زخمهای سقفشان، باران
سارا فقط در پیچ و تاب شعله میرقصد
سارا فقط با ضرب دندان میشود لرزان
دستی بلند میشود، لبریز از خواهش
شاید بیاید آن سوار از پشت هیچستان
شاعر: حشمت الله آزادبخت
جناب حشمت عزیز. بسیار زیبا/ازپشت هیچستان
[پاسخ]
دردوبرحشمت عزیز.زیبامثل همیشه…
[پاسخ]
بسیار زیبا درودبراستادعزیزفان
[پاسخ]
بسیار زیبا استاد درودبرشما
[پاسخ]
ما به هیچ دلخوشیم آقای آزادبخت زیبابود
[پاسخ]
باسلام خدمت دوست گرامی جناب آزادبخت
زیبا و دلنشین است . دستتان مریزاد زنده و پاینده باشید!
[پاسخ]
بسیار زیبا دست مریزاد
[پاسخ]