آتش بود…
(۱) نمیدانست چه دنیایی را آتش زده است زغال فروشی که کنار زغالهایش نماز میخواند…! (۲) در حالی که خون تولدم روی دستکشها خشک نشده بود فِلشها به دنبال تختی میدویدند که مادرم را تا پشت شیشههای آی سی یو دنبال میکردند (۳) آتش گَوزنی بود که میسوخت شاید بخاطر بچهای که در […]
(۱)
نمیدانست
چه دنیایی را آتش زده است
زغال فروشی که
کنار زغالهایش
نماز میخواند…!
(۲)
در حالی که خون تولدم
روی دستکشها خشک نشده بود
فِلشها
به دنبال تختی میدویدند
که مادرم را تا پشت شیشههای
آی سی یو
دنبال میکردند
(۳)
آتش
گَوزنی بود که میسوخت
شاید
بخاطر بچهای که در شکم داشت
نمیگذاشت کسی به او نزدیک شود!
(۴)
پتوهای نظامی
بیروحاند
اما سرخترین گلهای جهان
زیر تختهایشان
میروید
شاعر: ایرج نورعلی
استفاده کردیم زیبا بود
تشکر از لکنا
[پاسخ]
درود ایرج خان خیلی لذت بردم مـثل همیشه.مانا باشید
سپــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاس
[پاسخ]
زیبابود موفق باشی
[پاسخ]
آتش… گوزنى بود که مى سوخت.
درود بر شما.شاعر بمانيد.
[پاسخ]
درود بر آقاي ايرج نورعلي دوست عزيز و بزرگوارم
از كوتاه سروده هايتان بي نهايت لذت بردم
پيروز باشيد و سربلند
يا علي مدد
[پاسخ]
سلام برایرج نورعلی عزیز
بسیار زیبا بود پایا و مانا باشید.
[پاسخ]