شعر سپید
پراکنده ام میان روزهای آمده و نیامده ای خاک خوب دوردست مرا جا بده میان آرواره های نجیبت پناهم ده از این تبسم نابکار که دندان ها را برایم تحمل پذیر کرده است وقتی کودک بودم در سربازی می خواستم تفنگ را به شعرهایم ترجمه کنم صدا را از استخوانم جدا می خواستم و […]
پراکنده ام
میان روزهای آمده و نیامده
ای خاک خوب دوردست
مرا جا بده میان آرواره های نجیبت
پناهم ده
از این تبسم نابکار
که دندان ها را برایم تحمل پذیر کرده است
وقتی کودک بودم در سربازی
می خواستم تفنگ را به شعرهایم ترجمه کنم
صدا را از استخوانم جدا می خواستم
و برای کشتن بادام های تلخ دهانم
اضافه کشیک می دادم
تحملم کردم
سرم را به دیوار خانواده کوبیدم
برای دیدن روزهای خوب آینده
پراکنده شدم میان من و تو و سیستم
تا ورم دیوار را بخوابانم
گنجشک ها به خوابم آمدند
و چنارهایشان را در سرم کاشتند
ای روز خوب آینده
مرا به تماشای آب ها ببر
بگذارم لای کلماتی پنهان
و صدایم را از رویم بردار
خسته ام
مثل تیرک های دور پادگان
که سیم های خاردار را نگه داشته اند
خسته ام بد
از دستم خسته ام
شاعر: میرسلیم خدایگان
شعر از نظر سبک وساختار بسیار شبیه شعرهای سهراب است (صدای پای اب)اما از نظر زاویه دید ونوع نگاه به شدت به اثار شاملو تنه میزند.نگاهی برگرفته از تفکرات چپ ارمانخواه که شاعران این نوع نگاه از وضع مو جود همیشه ناراضی و دلزده اند.فضا در این گونه اثاردایما حول واژه هایی همچون دیوار،خفقان و…در سیلان است.نکته بسیار مهم در این شعر اینست که شعر با این که سپید وساختاری روایی گونه دارد، اما تقریبا تمام اجزای شعر به طور مجزا شعرند (صدایم را از رویم بردار،پراکنده ام واجزایی از این دست. در ادامه باید گفت که گر چه شعر لزوما آغاز و پایان نمی خواهد،اما این شعردردام اپیدمی پایان های باز امروزی که یکی از بزرگترین مشکلات هنرهای نوشتاری و دیداری ماست(سینما وادبیات)نیفتاده،بدین معنی که بسیاری ازآفرینندگان آثار امروزی چون انجام اثر را با بقیه ان نمیتوانند چفت کنند از این راه حل دم دستی بهره میبرند.ناگفته پیداست عده ای نیز در خدمت اثر دست به چنین تمهیدی میزنند .شعر بسیار کوبنده ودر عین حال گزنده شروع میشود(پراکنده ام )اما این پریشانی و تشویش به جای اینکه خاطری مجموع وآرام را با توجه به ساختارسهراب گونه اش رقم بزند به دلخستگی اندیشه های چپ( شاملویی،کسرایی و..) میرسد.با این همه شعر به هیچ وجه تقلیدی و ملغمه ای نیست.بنده آقای خدایگان را نمی شناسم اما اگر این عکس را هم نمیدم ،کاملا ازفضای اثر بوی آگاهی و اندیشه را استشمام میکردم.بیش از این اطاله کلام است ،جز این سخن که دست مریزاد،مرحبا
[پاسخ]
هوای حرف تو آدم را
عبور می دهد از کوچه باغ های حکایات
ودر عروق چنین لحنی
چه خون تازه ی محزونی.
سهراب
-ممنون که ما را در لذت شعرت شریک ساختی
مخاطب بجز این مگر چه می خواهد
[پاسخ]
بگذارم لای کلماتی پنهان
و صدایم را از رویم بردار
خسته ام!
عالی بود…
فکر میکنم که ی شعر خوب خوندم.و از این بابت خوشحالم.ممنون.
اما چرا اسم شاعر(جناب خدایگان)رو ذکر نکردید؟!
[پاسخ]
ممنونم از دوستان عزیز که مرا خواندند:
جناب ابراهیمی عزیز و وفایی نازنین
[پاسخ]
سلام خدایگان عزیز
از شعرهای زیباتون در وبلاگ و این شعر زیبا هم لذت بردم مانا باشید.
این برف آب نمیشود
آتشی به پا کن به اندازهی آغوشت
هیزم اگر نیست
استخوانهای من خشک است
[پاسخ]