رباعی/ صفربیگی، خدایگان، دوست محمدی و آزادبخت
تنهایی و رنج و غربت و غم کرد است آن گونه که عشق و دوستی هم کرد است گفتند که رانده اند او را ز بهشت من مطمئنم حضرت آدم کرد است! (جليل صفربيگي) ……………………………………………… با غربت و تنهايي و غم دمخور بود از غصه و سوز و ساز و حسرت پر بود عصيان و سلحشوري و […]
تنهایی و رنج و غربت و غم کرد است آن گونه که عشق و دوستی هم کرد است
گفتند که رانده اند او را ز بهشت من مطمئنم حضرت آدم کرد است!
(جليل صفربيگي)
………………………………………………
با غربت و تنهايي و غم دمخور بود از غصه و سوز و ساز و حسرت پر بود
عصيان و سلحشوري و غيرت راندش من مطمئنم حضرت آدم لر بود!
(مرتضي خدايگان)
………………………………………………
در وحشت و اضطراب و ماتم تك بود بر لوح دلش شعر نماندن حك بود
پابند بهشت و حور و انگور نماند من مطمئنم حضرت آدم لك بود!
(مهدي دوست محمدي)
……………………………………………..
آن شب که پر از حضرت آدم غم بود در مزرعه پشت سایه هایی خم بود
من مطمئنم خلقت لک های شریف قبل از به وجود آمدن آدم بود!
( حشمت اله آزادبخت)
بسيار زيبا و ستودني بودند..
[پاسخ]
چی بگم
[پاسخ]
آفرين
آفرين
[پاسخ]
سپاس از دوستان عزیز
،بنظر من این عشق بود که آدم را به اینجا آورد،
رنج جناب صفر بیگی،تنهایی آقا مرتضا،اضطراب جناب دوست محمدی و غم جناب آزادبخت همش بهانه ای بیش نیست،
و اینکه …
تنهایی زاییده عشق است و عشق زاییده تنهایی است.
[پاسخ]
فانوس عزیزم خیلی زیبا تفسیر کردی وزیبا نوشتی.
از خواندن قلمت لذت بردم خیلی پخته تر مینویسی و پر معنا تر .
میدانم عشق قلمت را اینگونه میرقصاند…
مهربان
عشق همینجا ٰ
حول و حوش چشمهای تو میچرخد …
[پاسخ]
سپاس از صهبای عزیز و نگاه زیبایش
صهبای عزیز عشق از آن جهت در ما به ودیعه گذاشته شده که آن را به دیگران ببخشیم،واین عشق بودکه آدم را به اینجا آورد
و آن را به ما بخشید،
وه که چه شور انگیز و عمیق است این عشقی که آدم به جان من انداخته… این مسئولیت هم اکنون بر دوش من سنگینی میکند،صهبای عزیز کسی میتواند در پای عشق بمیرد، که پیش از آن زندگی در پیش چشمهایش مرده باشد…”
و دریغ! و دریغ که کسی در همهی عالم نمیداند که چه میگویم؟ که این عشق که در من افتاده است نه از آنهاست که آدمیان میشناسند. که آدمیان عشق خدا را میشناسند و عشق زن را و عشق زر را و عشق جاه را و از اینگونه… و آنچه با من است، نه، آنچه من با اویم، با این رنگها بیگانه است، عشقی است به معشوقی که از آدمیان است… اما… افسوس که… نیست!
معشوق من چنان لطیف است که خود را به “بودن” نیالوده است، که اگر جامهی وجود بر تن میکرد، نه معشوق من بود.
معشوق من، رزاس من، موعود بکت، “گودو”ی بکت است، منتظری که هیچ گاه نمیرسد! انتظاری که همواره پس از مرگ پایان میگیرد، چنان که این عشق نیز… هم!…”
این چنین است صهبای عزیز این عشقی است که آدم در جان من انداخته و بس…
[پاسخ]
سلام
خیلی خیلی جالب و فوق العاده بود.لک و لر و کرد رو به وجد میاره …
من مطمئنم خلقت لک های شریف/// قبل از به وجود آمدن آدم بود!
[پاسخ]
تنهایی و رنج و غربت و غم کرد است آن گونه که عشق و دوستی هم کرد است
گفتند که رانده اند او را ز بهشت من مطمئنم حضرت آدم کرد است!
(جلیل صفربیگی)
………………………………………………
با غربت و تنهایی و غم دمخور بود از غصه و سوز و ساز و حسرت پر بود
عصیان و سلحشوری و غیرت راندش من مطمئنم حضرت آدم لر بود!
———————————————
خیلی خیلی زیبا بود مخصوصا رباعی ناب جناب خدایگان………….
[پاسخ]