کودکان درد!/ حشمت اله آزادبخت

  کودکان درد! حشمت اله آزادبخت ( سردبير هوميان نيوز) توروامام …اَی تورو … امکان ندارد شما هم از باریکه ی پیاده روهای کوهدشت رد شده باشید و میخ این جملات درگوش توجهتان فرونرفته باشد. درمیان این صداهای ملتمسانه به چهره ی زنانی سیاه چرده برمی خوری که درسرمای پیاده رو پهن شده اند و […]

5

 

کودکان درد!

حشمت اله آزادبخت ( سردبير هوميان نيوز)


توروامام …اَی تورو …

امکان ندارد شما هم از باریکه ی پیاده روهای کوهدشت رد شده باشید و میخ این جملات درگوش توجهتان فرونرفته باشد. درمیان این صداهای ملتمسانه به چهره ی زنانی سیاه چرده برمی خوری که درسرمای پیاده رو پهن شده اند و دست التماس به سمت عبورت دراز می کنند وگاه چنان پاچه ی شلوارت را درسماجت چنگ شان تکان می دهند که اگر دودستی کمربندت را سفت نگیری ممکن است مجبور شوی بقیه ی راه را با پای بی شلوار تا خانه بدوی…

با اجازه ی این بانوان نان آورکه مثل قارچ ، با فاصله خیابان اصلی شهر را چیده شده اند، بنده به زندگی خصوصی بیشتر آن ها سرک تحقیقاتی کشیده و مطمئن شده ام که هرکدام در ته خانه های خود شوهران گردن کلفتی دارند که بربالش های راحت اعتیاد لم داده و زندگی را به خوشی و بهروزی تمام دود می کنند . شوهرانی که هرکدام یک الی چند همسر اختیار کرده و هرصبحگاه ،که تفاوت نکند لیل و نهار ، با صدای گوش خراش شیپورخروپف هایی که از زیر لحاف های گرم و نرم به گوش می رسد ، آن ها را به خیابان های گدایی شهر بدرقه کرده تا غروب با کاسه های زرد دلخوشی به خانه برگردند …حالا این که برخی از این بانوان ماشاالله صد ماشاالله هنوز جوان تشریف داشته و از جمال بی کمال قابل توجهی هم برخوردارند فدای یک تار موی سبیل نداشته ی غیرت آقا که ایشان فقط به غروب فکر می کند و طعم غلیظ دودهایی که عمیق از سینه ی گرگرفته ی گندیده اش به هوا می پیچید.

اما آن چه دراین سناریوی قدیمی و تکراری چشم توجه مرا و شما را می آزارد کودکان شیرخوار معصوم و بی گناه بی خبری ست که گویا محکوم اند صبح تا غروب را بر لبه ی تیز سرمای زمستان طاقت بیاورند و دم نزنند ؛ جز ناله های ضعیفی که گاه درصدای زمخت التماس مادران شان خفه می شود . کودکانی که باوجود سرمای کشنده ی دی ، با لباس نازک پاره ای ،چند موزاییک را درقامت کوچک خود خم شده اند شاید دل عابری را به رحم آورده و دستی به جیب گرم ترحم فرو رود…

گاهی که از کنار پاهای لخت سیاه این کودکان می گذرم که کنار کاسه ی کوچکی مچاله شده اند باخود می گویم کاش مسئولان امرما می دانستند حقوق بشر و حمایت از کودکان یعنی چه و کجاها می توان ردی از پایمال کردنش را گریه کرد ! بچه های کوچکی که ناخواسته ماموریت دارند هروز خود را بر یخ پیاده روها به خواب بزنند تا غروب مادران شان دست خالی به خانه باز نگردند .و مادران سوخته ای که مامورند دست پرتر به عفونت خانه بازگردند تا عزیزتر از دیگری شمرده شوند.

سال هاست شاهد پرپرشدن کودکان بی شماری دردامن سرد و سنگی پیاده روها هستیم .کودکانی که یا باید از درد عفونت بمیرند یا بزرگ شوند تا برجای متعفن مادران شان بنشینند ؛ اما دریغ از تکان ابروی توجه مسئولیتی ! و بارها درخبرگزاری ها و نشریات مختلف حنجره ی فریاد خاموش این کودکان شدیم اما باز دریغ از تکان دست گرم وظیفه ای تا برسر حقوق یخ بسته ی این کودکان کشیده شده و آنان را از مرگ حتمی نجات دهد .چرا که این ها اگر از تیرکشنده ی این وضعیت جان سالم به در برند باز هم مرده اند چرا که راهی جز ادامه ی راه مادر و پدران گندیده ی خود نخواهند داشت.

اما باورکنید آن چه بشتر از لرزش مچاله ی تن نحیف این کودکان ، پیاده رودلم را می لرزاند بی توجهی سالیان مسئولانی ست که بی اهمیت و بی جواب ، از کنار دست نوشته ها و دلنوشته های نویسندگان این استان خاموش گذشته اند . که دور از دو نتیجه ی کلی نیست . یا این مسئولان حتی برای یک بار هم که شده سردرجیب نشریه ای فرونبرده و نخواهند برد یا برای نشریات تره ی اهمیتی خرد نکرده و نخواهند کرد که درهردوصورت به ضرر خود شان تمام شده و خواهد شد چرا که درهرجای دنیا مسئولی ، ببخشید، رئیسی موفق شده و خواهد شد که اهل مطالعه به وپژه نشریات بوده و صدای تیز هرانتقادی را به دل خریده است.

این دغدغه هم تمام شد اما باز هم معلوم نشد کدام مسئول باید روبه روی انگشت اشاره ی این نوشته سبابه ی مسئولیتی بالاببرد !!

 

بن مايه : هفته نامه ي سيمره