یک کپی از تمام شکلات ها / مرتضا خدایگان

  مرتضا خدایگان در “روشتا” نوشت:   “یک کپی از تمام شکلات هایی که”* به دست خودمان ساخته ایم، به دست بچه های بازی برسانیم و یک عالمه هوا برای نفس کشیدن درخت ها و آدم ها اختراع کنیم. فکر می کنم کمی هم از وقتش گذشته . دارد دیر می شود ، آن هم […]

DSC_0161

 

مرتضا خدایگان در “روشتا” نوشت:

 

“یک کپی از تمام شکلات هایی که”* به دست خودمان ساخته ایم، به دست بچه های بازی برسانیم و یک عالمه هوا برای نفس کشیدن درخت ها و آدم ها اختراع کنیم.

فکر می کنم کمی هم از وقتش گذشته . دارد دیر می شود ، آن هم چه زود .

حالا باید تمام کنیم و به موقع آغاز کنیم. آبادی و آزادی در این امروزه ی ما – امروزه ی پر رقیبِ ارتباط محور- نیازمند استفاده از خِرَد است، آن هم از نوع جمعی . دنیا – این چارچوبِ مدور- با این همه فرود و فراز و زشت و زیبا ، برای ماست. نظر من این است که برای زندگیِ پرلبخند در این دهکده ی فراخ ، این دهکده ی جهانی ، باید “ویران کردن” را تمام کنیم و بی درنگ “ویران ساختن” را آغاز.

و اگر غم لشگر انگیزد ، ما آبستن آنیم که با ساقی به هم سازیم و کارهای خیلی بزرگ بکنیم. این سرزمین ماست که شدیدن به آن محتاجیم و او هم به ما.  شهر ما تشنه ی خیزش است. خیزشی از آلیاژِ سختِ پیروزی.

ما آمده ایم و آماده ایم تا طرحی نو دراندازیم و در سایه ی خرد جمعی “شده”های انگشت شمار را ببینیم و بگوییم ، “نشده”های بی شمار را بگوییم تا ببینید و ببینند و آن چه را “باید بشود” به همین ترتیب. به درستی که کاری دشوار است اما این دشواری با پشتوانه ی “همه” به سادگی بَدَل می شود و به دور از تشنج و چندگانگی و نخواستن ها و نخاستن ها به آن بالای “روشتا” برسیم.

چند صدای رسا در این شهر، حنجره و پنجره ی مردم شده اند تا آوازشان را از زیر آوار ورم کرده “کو گوش شنوا” بازتابش دهند. صداهایی که هر کدام شان دورخیز کرده اند تا با هم افزایی و نه تفریق انرژی و نه واگرایی و نه موازی کاری، پیله ی سکون و سکوت را بشکافند. اگر روشتا نباشد، هومیان نباشد، میرملاس و لکنا نباشند، هنا نباشد، سیمره و پیشوک نباشند “بعضی چیزها” می میرند . اما اگر روشتا کاری کند هنا نباشد، اگر میرملاس دستی بر دهان لکنا شود یا هومیان روشتا را نخواهد و نشنود، “همه چیز” می میرد. تاریکی در شهر راست راست دروغ می گوید و سیاهی می درخشد.

حالا که آمده ایم، با خوی حرفه ای و نگاه انسانی، فضایی باز کنیم تا تمام بسته ها روبان های پیچیده دور گلویشان باز شود و لبخندی هدیه کنیم به صورت زخمی این شهر ناشاداب. “بگذاریم احساس هوایی بخورد” و پیش از آنکه اتفاقی تسلیت دار، فکر افتادن به سرش بزند، ما خود اتفاق شویم و توافق بین چراغ و باغ را گواهی بدهیم.

“یک کپی از تمام شکلات هایی که” به دست خودمان ساخته ایم، به دست بچه های بازی برسانیم و یک عالمه هوا برای نفس کشیدن درخت ها و آدم ها اختراع کنیم.

آنها که پر از دغدغه و درد مشترک اند خوب می دانند که چقدر ما به هم محتاجیم. می دانند جاده هایی که به خورشید می رسند، ” در دورترین جای جهان” آماده ی آمدن اند. جاده هایی در دورترین جای جهان. درست کنار خودمان.

دستمان را از جیب راست شلوارمان بیرون بکشیم و در جیب چپ پیراهن مان ببریم. جایی که قلب زیر آن می خواند. سکه های قلب را به جیب جوب بیندازیم و کلمه به هم هبه کنیم. رسانه و رسانا باشیم تا جریان بگیریم. وارسته و به دور از دور زدن.

بیاییم برای یک بار هم که شده، آمده باشیم.

بوسنده ی قلم تمام دست هایی که از مغزهای دانا تغزیه می کنند تا تمام “من” ها آگاه شوند که می شود آگاه بود؛

 

* : آه تو یک کپی هستی از تمام شکلات هایی که تا حالا خورده ام  ( ریچارد براتیگان )