بوطیقای شعر لکی/ لطیف آزادبخت

  بوطیقای شعر لکی/ لطیف آزادبخت   در رابطه با یک سنت ادبی بدون نوشتار چگونه می‌توان ازمفاهیمی چون متن، اثر ادبی، خوانش یا مسایل دیگری از این دست سخن گفت؟ با وجود متن محور بودن مطالعات ادبـــــــی چگونه می‌توان با لحنی چنین صریح، زمینه‌ی مبهم و پر از اما و اگری چون ادبیات بومی […]

latif-azadbaxt

 

بوطیقای شعر لکی/ لطیف آزادبخت

 

در رابطه با یک سنت ادبی بدون نوشتار چگونه می‌توان ازمفاهیمی چون متن، اثر ادبی، خوانش یا مسایل دیگری از این دست سخن گفت؟ با وجود متن محور بودن مطالعات ادبـــــــی چگونه می‌توان با لحنی چنین صریح، زمینه‌ی مبهم و پر از اما و اگری چون ادبیات بومی را که در واقع ادبیاتی شفاهی است، به حیطه‌ی تحلیل ادبی کشاند؟ چنین تحلیلی پس از رفع دشواری‌هــــای ناشی از پرسش اول چگونه می‌تواند خود را از ارجاعات و انتظارات فرامتنی که در آن ادبیات نه زمینه، بستر و هدف تحلیل بلکه صرفاً ابزار و رسانه‌ای برای ابلاغ یک پیام انگاشته می‌شود، برهاند؟ اگر خوانش ادبی آفرینش‌های هنر و ادبیات بومی هم‌چون فرصت و ابزاری برای معنادار کردن یک گذشته تاریخی سراسر خاموش محسوب شود، این معنای رمزگانی شده در نشانه‌هـــای زبانی چگونه باید کشف شود؟ اگر متن ادبی برای نیل به این معنا با خواننده و تحلیل‌گر همراهــی نکرد، تکلیف چیست؟ درآن صورت آیا متن باید نادیده انگاشته‌شود؟ این پرسش‌ها و پرسش‌های دیگری از این دست هم‌چون شاخصی نشان می‌دهد که مطالعات زبان و ادبیات بومی ما هنوز حداقل‌هایی را که برای ایجاد گفتمانی زنده و پویا در این زمینه لازم اســت، فراهم نکرده‌است. این اولین بار نیست که ادبیاتی که هنوز تکلیف خود را با نوشتار از یک ســــو و با نقد و تحلیل ادبی از سوی دیگر مشخص نکرده‌است، در آغاز راه خود برای بدل شدن بــــــــه ادبیاتی شاخص، در چنگک علامت‌های سؤال افتاده است. ادبیات بومی ما تا از این علائــــــم و موانع به سلامت عبور نکند تا گفتمان خود را هم‌چون هر سنت ادبی اصیل و ریشه‌دار دیگــــری برقرار نکند، تا نتواند گسست‌های ناشی از برخورد با نوشتار را با امکانات و ظرفیت‌های زبانی خود پرکند، هرگز به جایگاهی که گمان می‌رود مستحق آن است، نایل نخواهد شد. این در حالی‌است که بسیاری از علاقه‌مندان زبان و ادبیات بومی (ادبیّات لکی ولری) چنین تلقـــــــی می‌کنند که این عرصه کلکسیونی از شگفتی‌هاست که دوست‌داران ادبیات سایر جوامع زبانی را انگشت به‌دهان خواهد کرد. این فرض مخدوش نتیجه‌ی باز تولید موفقیت‌های چند ساله‌ی اخیر موسیقی بومی در عرصه‌ی ادبیات است. تعمیم دهندگان با این فرض که هنرمند بزرگی چون ایـــرج رحمان‌پــــور توانسته است ظرفیت‌های موسیقی بومی لرستان را با نبوغ رشک‌برانگیز خود به یکی ازشاخص‌ترین و پرشکوه‌ترین سرشاخه‌های موسیقی امروز کشورمان بدل کند، لاجرم شعر بومی ما هــــم از چنین توانشی برخوردار خواهد بود‌. البته در چنین ادعا و تعمیمی چیزی که نادیده گرفته می‌شود آن هوش، نبوغ، آن مناسبت یا آن عامل ایکسی است که متون بومی باید از خلال آن بگذرد تا بـه افق‌های شگفتی نزدیک شود. واقعیت این‌است که انگیزه‌های فرامتنی و تعلقات اجتماعی و فرهنگی و مناسبات حاکم بر محیط‌های پژوهشی که شدیداً زیرتأثیر روشن‌فکری چند دهه‌ی اخیر است، بخش زیادی از فرصت‌ها و ظرفیت‌های مطالعات زبان و ادبیات بومی را به سمت و سویی هدایت کرده‌است که بازگردانــدن آن به جایگاه واقعی خودش به امری دشوار و حتی ناهنجار بدل شده‌است. از سویی ادبیات بومـی نه تنها در استان ما بلکه در سطح کشور تا کنون به‌عنوان بخشی از مطالعات مردم‌شناسی مــــورد بررسی قرار گرفته و هرگز به‌عنوان عرصه‌ای مستقل در دستور کار پژوهندگان قرار نگرفتــــــه‌است. این کم‌توجهی با توجه‌ به این‌که نسل اول مردم‌شناسان برجسته‌ی کشورمان خود از چهره‌های برجسته‌ی ادبی بوده‌اند حقیقتاً عجیب و دور از انتظار است. امروزه هم جهت‌گیری غالب در گفتمان زبان و ادبیات بومی که از سوی بخشی از موجه‌ترین هنرمندان بومی پشتیبانی می‌شود ناظر بر دیدگاهی است که همواره سهم مطالعات زبان و ادبیـات بومی را در کاسه‌ی پژوهش‌های اجتماعی، فرهنگی و تاریخی گذشته و از این طریق ادبیات و هنر بومی را غالباً به گونه‌ی آرمان مشترکی تلقی می‌کنند که بایستی تمامی گسست‌ها وگسل‌های ناشی از برخورد خرده فرهنگ‌ها با ماشین عظیم و غول‌پیکر رسانه‌ای دوران مدرن و فرامدرن را ترمیم کند با این انتظارات و مناسبات در مطالعات بومی جنبه‌های زیبایی‌شناختی هنر و ادبیات بومی و اساس و مناسبات ساختاری این آثار به شکلی تقلیل‌گرایانه اما آرمانی و غایت‌مند به ســـــود انگیزه‌ها و تعلقاتی که ربط وثیقی با هنر و ادبیات بومی ندارند مصادره می‌شود. از این رهگذر غالباً جولان نشانه‌شناختی دال‌های ادبیات و شعر بومی به مدلول‌هایی نسبت داده می‌شود که هیـــچ تعلقی به جامعه‌ی بومی و بدوی ما که مصدر آفرینش این آثار بوده‌اند ندارد. نگاهی که هنــــر و ادبیات بومی را ابزار سودمندی برای ترمیم زخم‌های ناشی از دوران فروپاشی مرجعیت‌های قومی می‌داند، با آن‌که نگاهی سخت دردمند، اصیل، شایسته‌ی احترام و در بیش‌تر جنبه‌های خود حق به‌جانب است اما در پاره‌ای از رویکردهایش عملاً در جهتی حتی خلاف خواسته‌ی خود قدم بـــر می‌دارد. این نگاه به شکلی چاره ناپذیر ناچار است برای به روز کردن مفاهیم مندرج در متون بومی، معنایی به این متون بدهد و از مفاهیم و مناسباتی برای تعمیم دادن این معنا استفاده کند که اصولاً به سامانه‌ی معرفتی دوران مدرن تعلق دارد. علاوه برآن، این انتظارات تا آن‌جا که بــه ادبیات و هنر بومی و به طور خاص به شعر لکی و مجموعه‌ی متنوع “بومی سرودها” مربوط است، ناخواسته باعث می‌گردد که زمینه‌ی گفتمان از حوزه‌ی ادبیّات به حوزه‌ی مطالعات اجتماعی فرهنگی و مردم‌شناسی و تاریخ پژوهی نقل‌مکان کرده و مسایلی چون مناسبات زبانی و نحوی و رمزگان‌های نشانه شناختی و دیگر ظرفیت‌ها و قابلیت‌های شعر بومی به‌عنوان زمینه و بستری ژرف و قابل بحث در گفتمان پژوهشی زبان و ادبیات بومی درپشت شماری از ارجاعات و انتظارات فرامتنی محصور بماند. طبیعی است که با ورود به این زمینه و بستر پیشاپیش بایستی این مباحـــث و انتظارات از حوزه‌ی مطالعات ادبی بیرون گذاشـــــــته شود و این رویکرد بســیاری از فرض‌های پیش‌گفته را مخدوش می‌کند. به باور نگارنده راه میانه آن‌است که ما مطالعات ادبیــات و شعـر بومی را از همان ابتدا تفکیک کرده و افق انتظارات خود را براساس زمینه‌ی بحث مطرح‌کنیم. بر این اساس مطالعات مذکور و به‌خصوص پژوهش‌های شعر بومی در دو حیطه‌ی تئوری ادبی و خوانش یا تأویل متون امکان طرح خواهنــد داشت. بدیهی است که هرگونه بحثی از ادبیات بومی که با تئوری ادبی و بوطیقای ادبی سروکار داشتـــــــه باشد، ظرفیت‌ها و داشته‌های ادبیات بومی را در رابطه با قراردادها، مناسبات نحوی، رمزگان و ادبیات نشانه‌شناختی این متون مورد مطالعه قرارداده و در زمینه‌ی تأویل این متون هم که می‌تواند از سرچشمه‌های هرمنوتیک مدرن سیراب شود، به صراحت بحث خوانش ادبی درمیان اســــــت در این صورت حتی افق انتظاراتی هم که در این نوشتار آن‌ها را “فرامتنی” نامیدیم نیز به‌عنــوان خوانش‌هایی از متون بومی امکا ن‌پذیر خواهد‌بود. اما کدام متون؟ براساس چه قاعده یا تعریفی می‌توانیم آثا رفولکلوریک بومی را “متن” بنامیــم؟ ادبیاتی که به‌واقع شفاهی است و هنوز در آن مرز مشخصی میان “گفته” و”گفتن” وجــــود ندارد، ادبیاتی که تازه می‌خواهد نخستین چالش‌های رو در رو شدن با حضورمادی و مهیب نوشتار را تجربه کند، چگونه می‌تواند متن تلقی شود؟ “متن” بودن صفتی نیست که یک آفرینش ادبی و هنری پیشاپیش از آن برخوردار باشد. یعنــی علامت، اثر یا ویژگی خاصی نیست که پیشاپیش بر برخی از آفرینش‌های ادبی و هنری اطـــلاق شود و بر برخی دیگر نه. متن، با تمام ارجاعاتی که امروزه دارد مفهومی مدرن است که مــــرز میان کار هنری به عنوان اثری مادی و کار هنری به منزله‌ی موضوعی برای گفتمان را مشخص می‌کند. متن را شاید بتوان “ما به ازا”ای دانست که از اثر ادبی و هنری سرریز می‌کنــــــد و پیوسته پیرامون نشانه‌ها در جولان است. “رولان بارت” از” لاکان” نقل می‌کند که واقعیت عیان است اما امر واقعی نیاز بــــــه اثبات دارد. “بارت”معتقد است که”… متن به زبان باز می‌گردد و همانند آن ساختار دارد، اما فاقد مرکزیت است و بدون بند و بستار”. به نظر او” کار در کتاب‌خــانه‌ها، در بایگانی‌ها و در برنامه‌های امتحانی دیده می‌شود، اما متن را باید به اثبات رساند و بر حسب و یا بر ضد بعضــــی قواعد، از آن صحبت کرد. کار را می‌توان در دست گرفت ولی متن در زبان یافت می‌شود. متن تنها هنگامی وجود دارد که درگیر باشد”.(۱) در دامنه‌ی زمانی محاسبه ناپذیری آثار و آفرینش‌های هنری و ادبی بومی در واقع”سرریز” رویدادها و تجربیات تاریخی تلخ و شیرینی بوده‌اند که انسان بومی را در مقاطع مختلف تاریخی مهیای آن می‌کرد که سپهر معنایی گذشته را از فحوای این آثار درک کند، با این افق‌های معناشناختی آشنا شود و آثار حضورخود را نیز با دخل و تصرفی مختصر در این مجموعه‌ی ماندگار به یادگار بگذارد اما واسطه‌ی این آشنایی تنــها آثاری بود که سیــنه به سینــه به او رسـیده بود. گفت‌وگویی پیرامون آن درنمی‌گرفت، متنی در میان نبود، مؤلفی در کارنبود، تنها میراثی مبهــم بود که از نسلی به نسل دیگر می‌رسید و هم‌چون کالایی تزیینی یادمانی از گذشته بود. با بــــه میان آمدن پای”نوشتار” بود که این معادله دگرگون شد. شاید نخستین شاعر بومی لک‌زبان که توانست با کشف دنیای پر رمز و راز نشانه‌های زبانـــی، گذشته را به تمامی از آن خود کند، “ترکه میر” باشد. شاید هم شاعران بومی گمنام دیگری در دوردست‌های تاریخ، پیش از او در معرض کوران شگفت حروف الفبا قرار گرفته بودند. اما سنت تاریخی شفاهی ما آن‌ها را به یاد نیاورد. به هر تقدیر نسل امروز گویشوران لک و لــــــــر نخستین نسلی هستند که این یادمان‌های شفاهی را به”متن” بدل کرده‌اند. و برآنند که امضای خود را بر این کتیبه‌ی یادمان‌ها‌، پای گفت‌وگویی بگذارند که به شکرانه‌ی زبان مکتوب با ایـن گذشته‌ی اساطیری برقرار کنند. “گادامر”می‌نویسد:« اهمیت هرمنوتیکی این واقعیت که سنت سرشتی زبانی دارد آن‌جا بــــه روشنی آشکار می‌شود که سنت شکل مکتوب به خود می‌گیرد. در نوشتار زبان از تحقیق کامل خود فاصله می‌گیرد. هر سنتی در پیکر نوشتار هم‌زمان، زمان حال می‌شود بدین‌گونه نوشتــار در خود هم‌زیستی یکه‌ی گذشته و حال را به همراه دارد. به نظر او ما هنگامی که سنـت مکتوبی از یک فرهنگ در دست نداریم، و آن‌چه هست جز یادمانی گنگ نیست، فهم ما از آن به گونه‌ای شگفت‌آور نامتقن و پراکنده است. ما چنین اطلاعاتی از گذشته را تاریخ نمی‌نامیم. برعکـــــس متون همواره بیانگر یک کلیت هستند مواردی بی‌معنا که به نظر غریب و نامفهوم می‌آیند. آن‌گاه که بتوان آن‌ها را به مثابه‌ی نوشتار تأویل کرد، ناگهان در جزییات خود قابل فهم می‌شوند.»(۲) درک سویه‌های معنایی آثار هنر و ادبیات بومی و شناسایی انواع رمزگان‌های آن تنها با ترجمـــه یا بازآفرینی این آثار به دست نمی‌آید. این آثار به محض ترجمه‌شدن و رمزگشایی به متن بـــدل نمی‌شوند. بلکه تجربه‌ی حضور این آثار به شکل مکتوب و نوشتاری تازه قدم اول فراشـــــدی است که در صورت موفقیت می‌تواند آثار و آفرینش‌های هنر و ادبیات بومی را به جریانــــــــی ماندگار بدل کند که در عرصه‌ی زبان و ادبیات فارسی حرف‌های زیادی برای گفتن داشته باشــد . ادبیات و هنر بومی تا در چرخه‌ی تولید فکری قرار نگیرد تا مادامی که به چالش کشیده نشـــود و تمامی جنبه‌ها و زوایای آن زیر تیغ جراحی نقد قرار نگیرد قابلیت بدل شدن به ادبیاتی نیرومنـد و تناور را نخواهد داشت. جمع‌آوری، ترجمه یا بازسرایی و رمزگشایی اشعار بومی مقدمه‌ی فرآیندی است که خروجـــی آن حتی امکانات و ظرفیت‌های شعر فارسی را نیز ارتقا خواهد داد. این آثار به خودی خــــود تنها مجموعه‌ای از اشعار بومی هستند که هیچ مزیت و رجحان قابل تعـریفی نسبت به سایر آثـار بومی کشورمان نخواهد داشت. چیزی که به این اشعار قدرت می‌دهد، آن ویژگی و خاصیتــی که این اشعار را ممتاز می‌کند، دقیقاً برخاسته از گویشی است که این آثار را درخود پرورانده‌است. این تک بیت‌ها با آن‌که هرکدام واجد تشخص و درخشش یک شعر موجز و ناب هستند، اما به محض ترجمه به متنی معمولی و پیش پا افتاده بدل می‌شوند. بنابراین منشأ امتیاز و درخشش این آثار همانا گویش لکی است. به همین دلیل است که بوطیقای شعر لکی تنها هنگامی بــــــــه درستی درک خواهد شد که سویه‌های رازناک و اساطیری این گویش باستانی با مطالعات جامع زبان‌شناختی و نشانه‌شناختی کشف شود. ترجمه‌ی اشعار لکی به زبان فارسی نشان می‌دهد که ظرفیت‌های زیبایی‌شناختی این اشعــار هم‌چون بافتاری در سویه‌ی زبانی و نشانه‌شناختی آن بافته شده‌است. بدین ترتیب نه ظرفیت یا افق معنایی، بلکه مناسبات نحوی، آرایش واژگانی و پیچیدگی‌ها و قراردادهای زبان شناختی شعـر لکی است که منشأ قدرت و زیبایی این آثار است. با این وجود چگونه می‌توان بدون ترسیــــــم افقی تاریخی از تحولات این گویش و بدون شناسایی و استخراج ویژگی‌های زبان شاعرانه ی لکی به شناخت افق‌ها، ابزار، صنایع و آرایه‌های زبانی این اشعار امیدوار بود؟ اگر این فضــــــا هم‌چنان مبهم بماند، ادبیات بومی ما بعد از ترجمه یا بازسرایی برای خوانندگان دیگر گویش‌ها و زبان‌ها چه حرفی برای گفتن خواهد داشت؟ ادبیات بومی ما بر همین مبنأ و به واسطه‌ی این نیاز بی‌چون و چراست که باید بوطیقای زبان شاعرانه‌ی خود را توصیف کند و آن را در تمام سویه‌های معناشناختی‌اش به گویشـــــوران سایر جوامع زبانی بشناساند. در این صورت امید آن خواهد بود که حتی تاریخ نانوشته و شفاهی ما از زیر غبار سالیان بخشی از ناگفته‌های خود را برملا کند. درآن صورت به‌راستی می‌توان هم‌آوا با “هگل” گفت:« که تاریخ با پیدایش خواست انتقال میراث‌ها، با پیدایش خواست سنت و پایایی خاطره آغاز شد.»(۳)

پانوشت‌ها:______________________ -۱ سرگشتگی نشانه‌ها، گزینش و ویرایش مانی حقیقی، چاپ اول- ۷۴ – نشرمرکز- ص۱۸۱ -۲ هرمنوتیک مدرن (گزینه‌ی جستارها)- مترجمان بابک احمدی و دیگران- چاپ سوم -۸۱ نشر مرکز-صص۲۱۲و۲۱۳ -۳ همان منبع

منبع : سیمره