نغمه شاعرانه عشق/ محمد بساطی
نگاهی به ابیات چلسرو نغمه شاعرانه عشق محمد بساطی اگر نگاهی گذرا به برگهای دفتر قطور و هزار چهرهی تاریخ بیندازیم با دلدادهگان بسیاری روبهرو میشویم که هر یک به طریقی فصلی از آنرا به خود اختصاص دادهاند. شاید هیچ سر فصلی به اندازه این موضوع (دلدادگی) بر دیگر موضوعات تاثیر ننهاده باشد؛ بهطوری که […]
نگاهی به ابیات چلسرو
نغمه شاعرانه عشق
محمد بساطی
اگر نگاهی گذرا به برگهای دفتر قطور و هزار چهرهی تاریخ بیندازیم با دلدادهگان بسیاری روبهرو میشویم که هر یک به طریقی فصلی از آنرا به خود اختصاص دادهاند. شاید هیچ سر فصلی به اندازه این موضوع (دلدادگی) بر دیگر موضوعات تاثیر ننهاده باشد؛ بهطوری که نمیتوان تاثیر ژرفش را بر هنر، ادبیات، جنگها، حکومتها، سیاست و حتی اقتصاد و … انکار کرد. ناپلئون امپراتوری که تمام تلاشش باجگیری و تسلیم حکومتها بود و هیچ عاملی نتوانست او را از این کار باز دارد، تنها عشق و علاقهی «ماریلوییز» بود که او را رام پادشاه اتریش کرد و وادار به باجدهی نمود. دلدادگی منیژه، بیژن را چاهنشین ساخت، عشق یک طرفه «نیچه» به «لوسالومه» او را تا آخر عمر تنها و عصیانگر بار آورد، دلبستگی بیجای «سودابه» همسر «کیکاووس»، «سیاوش» فرزند شاه را به تهمت ناپاکی چشم در آتش انداخت؛ زمانی یوسف به جرم تعهد به انسانیت، عفت، و پاکدامنیِ خویش، زندانی خواسته شوم زلیخا گردید؛ گاهی شیرینی سر برآورد تا فرهاد دیوانهوار به کندن بیستون همت گمارد؛ گروهی چون «گوته» پیوسته عشقشان را عوض کردند، و دستهای معیری مانند، تنها یک بار عاشق شدند. سرگذشت دلدادگان فارغ از اینکه چه سرانجامی داشتهاند، خواندنی و آموختنی است. با این همه بد نیست لختی نیز از دلدادگان گمنامی سخن برانیم که هیچ نام و نشانی ندارند و تنها یادگارشان نغمههای شاعرانه عشق و رنجنامههای پُر سوز و گدازِ دلشان است. وقتی آنها را میشنوی احساس میکنی سرایندهیشان تویی، کاملن با حال و هوایت میخوانند، میپنداری همین حالا مرغ خیالت عاشق شده و شاعر گشتهای، با خود آرام زمزمه میکنی:
بو تا بچیمن و توهکاری
توه کُل کیمن خیر ژ دلداری
معنی: بیا برویم توبه کنیم،توبهی همه کارها و همه چیز را غیر از حدیث دلداری. سراغ سراینده بیت میرویم و از زاویه عشق بر مدار «چلسرو» (چهلسرود) فرود میآییم. «چلسرو» زمزمهی عاشقی «سوزهتویلکدت»های «بالابرز» با پسران «مهنک» سوار «قیکُل» بر دوشی است که از عاشقشاعرانِ شیرینشور میجوشد و با استعاراتی چون «کَل»، «کوگ»، «گُل»، «گُولِم»، «چنار»، «چویر» و «اَرجن» تابلوی تخیلی بافته میشود که در قابِ تصویرِ خیالشان مات میمانی؛ تابلوی که نیش و نوش، تنگ و شادی، رنج و رضا، سرد و گرم، سیاه و سپید، شب و روز، گذشته و آینده، امروز و فردا و… را همه در خویش گنجانده است. تابلویی که خبر نیست، زندگی است؛ امید است؛ ایثار است؛ ناز و نیاز و نور است؛ رهایی است و عشق، زیرا به قول ویکتور فرانکل «رهایی بشر از راه عشق و در عشق است». میگویند بشر در شرایطی که خلاء کامل را تجربه میکند و نمیتواند نیازهای درونی را به شکل عمل مثبت ابراز نماید. تنها کاری که از او بر میآید این است که همانطور رنجهایش را به شیوهای راستین و شرافتمندانه تحمل میکند. میتواند از راه اندیشیدن به معشوق و تجسم خاطرات عاشقانهای که از دلدار دارد، خود را خشنود گرداند.
بوشنه دوسَکی ری فره دویرم
نیکی شوهکَت هَر هاوه ویرم
معنی: به یارم -همانکه فرسنگها با من فاصله دارد- خبر دهید و بگویید نیکیهای آن شبت (هنگامی که در آغوشت خوشبخت بودم) از خاطرم نرفته و آنها را برای همیشه به خاطر دارم. عاشق دارد خود را دلداری می دهد و تابلویی از خاطرات گذشته خویش را جلوی دیدگان میآفریند تا تلخی لحظههای فراق را با قندِ یادِ دوست، شیرین نماید، خوش دارد خوبیها و لحظههای خوش با معشوق بودن کش پیدا کند. میاندیشد و چشم بر زشتیهای (چیزی که او در دلدارش سراغ ندارد) نداشتهی او میبندد. دلداده همیشه دلارام را زیباتر از آنچه هست میبیند و میآفریند، آنچه باعث تداوم و تقدس عشق و عاشقی می باشد. زیبایی است زیرا عاشق هنرمند زیبا آفرینی است که معشوقهی خوشرنگ و رخسارِ صاحب جمالِخویش را خلق میکند و معشوقه همان بت دست ساختهی خیالِ عاشق، برایش ناز و تنعم مینماید. رهی معیری این را خوب دریافته که میگوید:
باید خریدارم شوی تا من خریدارت شوم
وز جان و دل یارم شوی تا عاشق زارت شوم
من نیستم چون دیگران بازیچهی بازیگران
اول به دام آرم تو را، وانگه گرفتارت شوم
و واقعن بایستی چنین باشد معشوقه در عین حالی که دلارام است، بایستی دلداده گردد و عاشق دلدادهای که دلارام تاب فراق و فاصله با او را ندارد.
بوشنه دوسکی دَم چوی ناواتم
تَشیشی نَکیش یَسه مِ هاتم
معنی: به دوست دهان نباتیام خبر رسانید که اضطراب و تشویش بس است، دارم میآیم.
اینجا نیز عاشق جز ملاحت و شیرینی چیز دیگر نمییابد، در عین حال بیتابی معشوقه را درک کرده و بیقرارش میگردد. شیرینِ شیدایش دارد قطرهقطره در خود ذوب میشود و احساس همین حس و حال درون ملتهب او را میسوزاند، بیصبرانه به پیشواز او میرود و پیشاپیش به او خبر میرساند که دارد میآید تا تبِ تبخیر کردن دوری، فروکش کرده و آرامش خویش را باز یابد و برای ناز و نیاز، خویشتن را بیاراید؛ هنگامی به درگاه او میرسد میگوید:
زلفه حویلهکت تالتال بِکیشم
بکمیه کولای وه سای بِنیشم
معنی: زلفان طلایی رنگات را تارتار میکشم و سایبانی میسازم و در سایهسارش میآرامم. وقتی سخن از «سا» و «کولا» به میان میآید، خودبهخود فارغبالی خاصی در ذهن تداعی شده و آرامشی ویژه بر جان مهمان میگردد، اما شاعرِ عشق پیشه به اینها قانع نمیشود، گیسوانِ طلاییِ سارش را بر چهارچوب خیالات کولایش میافکند تا خنکای سایه دوچندان شود و خورشید خُنک «زُلفه حویلهکه» بر سایه تابیده شود، در چنین سایهایست که به حرارت و گرمای بیمانند وجود یارش پی میبرد، هر چی سر به «سیفا» مینهد تا آن را با چیزی مقایسه کند، چیزی نمییابد که تاب برابری با او داشته باشد لذا گرمسیر را مخاطب قرار داده و میگوید:
بوشنه گَرمَسیر فره گرم نَکه
می دوسَکَم بای رنگهزرد نکه
معنی: گرمسیر را بگویید یارم دارد میآید، حواسش را جمع کند تا در لهیب عشقش گُر نگیرد. بسیار چامهها از حرارت و گرمای دوست و عشق و عاشقی سخن گفته اند، اما کمتر شعری سراغ دارم که در یک بیت اینچنین مقایسه و پیامی، شیوا، گیرا، رسا و دلچسب بیان نماید. نمیدانم قدرت تخیلی شاعر چنین شاهکاری را خلق کرده، یا عشق سوزان سرایندهی عاشق چنین داغ نموده که اینگونه مرغ خیال او بر بال عشق نشسته و به پر گشودن در آمده و آتش به جان قشلاق افکنده است. «رنگه زرد» کردن کنایه از خود را باختن است. شاعر به کنایه میگوید: «گرمسیر ادعای گرما و حرارت بخشی نکن زیرا دوست من دارد میآید، اگر حریف میطلبی و راست میگویی هنگام آمدن او خود را نباز. «چلسرو» زمزمهی ادیبانهی عشق را در جوی الهام ریخته و زندگی، شور، احساس، عاطفه، امید و انتظار را در سینه خود گرد آورده است تار و پودش را مغناطیسی قوی فرا گرفته، که شنونده را ناخواسته و ندانسته شیفتهی خود میسازد، جاذبهای قوی که نمیتوان آنرا به ادبیات زیبا، یا احساس، شورانگیز سراینده عشق پیشهاش نسبت داد. شاید محدودیت و حجب حیای فرا روی دلدادگانی که داغ گفتنِ دردِ عشقشان به دلدار در دلشان ماسیده و در تب عشقش گر گرفتهاند باعث عاشقانه سخن گفتن و شاعرانه زندگی کردن «چلسرو» گویان شده است.
منبع : بلوطستان
مطلب جالبی است که با قلم جانداری نگارش شده است
از لکنا به خاطر درج این نوشته زیبا سپاسگذاریم
موفق بویت
[پاسخ]