غزل/ به چنگ مژه به تنبور چشم هات بزن

حشمت اله آزادبخت: رسیده ام به دو چشمت برای دربدری تویی که آخر نازی، خدای عشوه گری بیا شکوه قفس از برابرم بردار تویی که در شب پیله طلوع بال و پری تمام هیبت تاریخ در تو یکجا هست قلم به لب بگرفته مورخ طبری از آن زمان که خدا مست آفریدن شد چو شاهکار […]

bayat-azadbakht-71

حشمت اله آزادبخت:

رسیده ام به دو چشمت برای دربدری

تویی که آخر نازی، خدای عشوه گری

بیا شکوه قفس از برابرم بردار

تویی که در شب پیله طلوع بال و پری

تمام هیبت تاریخ در تو یکجا هست

قلم به لب بگرفته مورخ طبری

از آن زمان که خدا مست آفریدن شد

چو شاهکار دو چشمت ندیده کس اثری

تنت تناسب محض است و هم حروفی ناب

چه ماه چشم و شب و موی و ترکه ی کمری!!

چه عابدان شریفی به محض دیدن تو

که از بهشت گذشتند و خیر حور و پری

به چنگ مژه به تنبور چشم هات بزن

که خانقاه نگاهت خوش است و نغمه گری

تمام دار و ندارم همین غزل هایی ست

که سر سپرده به پای نگاه شعله وری

دوباره زود رسیدم به آخر غزلی

و یک شروع دوباره برای دربدری