از جنس کوه، از نسل دشت

از جنس کوه، از نسل دشت ‍ با من از دشت بگو قرار بود سرزمین موعود کبوتران سپید شود حالا بابونه های وحشی اش در سلول های کوچک عطاری مرگشان را نفس می کشند با من از کوه بگو بلوط های روئیده بر دامنش نگهبانانِ نجیبِ کلاه خود به سر با من از رود بگو […]

سمیرا-زمانی-منفرد

از جنس کوه، از نسل دشت


با من از دشت بگو
قرار بود
سرزمین موعود کبوتران سپید شود
حالا
بابونه های وحشی اش
در سلول های کوچک عطاری
مرگشان را نفس می کشند

با من از کوه بگو
بلوط های روئیده بر دامنش
نگهبانانِ نجیبِ کلاه خود به سر

با من از رود بگو
این اشک های جاری
بر گونه ی خشک زمین
که چون زنی تنها
در ازدحام درد
نجیبانه تن به سنگ می کوبند
به امید دریا
در زلال یک پیوند

از گندم
که گنجشک های سفره مان را
به درد می آورد

بِنِشین
می خواهم بگویم

از مادرم
که زمین بایری بود و در آن
شقایق های وحشی
بابونه های وحشی
و گندم می رویید

پدرم
مردی چفیه بر دوش
که فصل برداشت را به انتظار می نشست

عطر تن خواهرانم
می پیچید لای موهای دخترکان زیباروی شهر

و شاید همان گلوله ایی که گنجشک ها را شهید می کرد
تا نقطه ی سیاهی بر سینه ی سرخ برادرانم شلیک می شد

بنشین
با من بگو
با تاول دستهایت
که پا به پای بغض هایم
می ترکند در حس شفاف نوازش
و تنم
و دست هایت
و شعرهایم
بوی سرخ انار می گیرند

 

شاعر: سمیرا زمانی منفرد