من کوهدشتم!

کجایند مردانی که به اسم من و از دل من به شهرت رسیده اند و می توانستند برایم کاری بکنند ولی نکردند آن مردانی که وعده تهی کوهدشتی آباد را سر دادند تا من امروز سرم را جلوی هر ایرانی پایین بگیرم.

محمدیان

شریفه محمدیان/ اختصاصی کشکان:

من کوهدشتم،قدمتم ازسنگ نگاره های هومیان ومیرملاس،پیشینه ام از مردان و زنان بزرگی که در دل من خوابیده اند، زیبایی خدادادی ام زبان زد خاص و عام و آدمهایی که باعث سربلندی ام شده اند بسیار. ولی چه کنم با این همه داشته ها در خودم،شرمسارم از اینکه امروزه هرجا اسمم می آید مرا به تمسخر می گیرند و تنم می لرزد نکند دوباره اتفاق ناگواری برایم افتاده.

سوال هایی که وجودم را لبریز از عرق شرم و پشتم را خم کرده از چه کسی بپرسم؟

هر روز با کلنگ و هیولاهای آهنی بدنم را زخم می کنند به بهانه سربلندیم ولی رهایم می کنند با همان زخم و چرکین می شود برای آیندگانم. روزگاری غوغایی در من بود همه عکس به دست برای سرنوشتم تا صبح نمی خوابیدند، شعارهایی برای من سر می دادند آبادت میکنیم کوهدشت………………………و وعده های دروغینی که به من داده اند راه آهن،پتروشیمی،خودروسازی،ذوب آهن،معشوره و………………………………………………………………

ولی بعد ازمدتی سکوت همه جا را فرا می گرفت تا چند سال بعد……………………………………………………..

دلم گرفته از این همه نبود، از تنگی نفسم(سوختن بلوط ها) که هیچ کس به من نفس نداد تا بمانم و سدی باشم برای سیلابی که آدرینا را در من غرق کرد. دست خودم نبود اگر بلوطم نمی سوخت سیلاب اشک جاری نمی شد.

تنگی نفسم یک طرف، داغ عزیزم و تیشه به ریشه ام طرف دیگر.

کاش می توانستم کاری بکنم برای جوانانی که آینده سازان من هستند تا در کوهدشت بمانند و برای تهیه مخارج زندگی اسیر کلان شهرها در رستورانها و خیابان ها و…….آن نشوند. عده ای هم از سر ناچاری دست به هر کاری میزنند که نام مرا خراب کرده اند.شرم دارم از اینکه قتلی در من به وجود آید و آوازه آن باعث بدنامی من می شود.

وقتی اسمم را در داخل روزنامه ها دیدم که کوهدشت…………………………..دوسداشتم زمین دهن باز می کرد و مرا در خود فرو می برد. هرکجا که میروم و میفهمند کوهدشتی ام از من فاصله میگیرند مگر با من چه کردید؟ همه با چشمی دیگر مرا می بینند. گاهی وقت ها فکر میکنم کاش اسمم را عوض کنم تا هر جایی که میروم کسی مرا نشناسد.

کاش می توانستم زخمم را ترمیم کنم و کاری کرده باشم تا شاهد مرگ مردمانم در دیار غربت نشوم.

مردمانی که به خاطر تآمین مخارج زندگی آواره کلان شهرها شده اند.

دردهایم را به که بگویم وقتی مردمانم با من همراهی نمی کنند و به فکر من نیستند و زمان انتخابات برای پست و ریاست صندلی هایی که به کسی وفا نکرده اند تلاش می کنند و دیگر هیچ! با این کار فقط اسم مرا به عنوان سیاسی ترین شهر بر سر زبان ها می آورند.

نمی دانم به خودم ببالم که رتبه یک بیکاری را دارم و مردمی که بخاطر بی تدبیری مسئولین مهاجرت می کنند و از من فاصله میگرند. یادم نرفته و هیچکس فراموش نخواهد کرد یک روز ۱۷ نفر از عزیزانم را یکجا به خاک من سپردند که از سر ناچاری برای تآمین هزینه زندگی و تحصیلشان به تهران رفته بودند. بعد از آن فاجعه دردناک مسئولین برای من چکار کردند. هنوز یادم نرفته خبر گازگرفتگی و خفه شدن نخبه هایی که برای کار در زمستان آواره غربت شده اند.

فراموش نمی کنم زخم آتش سوزی عزیزانم بخاطر بیکاری و افسردگی که آوازه آن به گوش همه دنیا رسید،زخم اسیدپاشی بر زنان و دخترانم،غرق شدن استعدادهای نخبه هایم، درد نابودی میراث و طبیعتم را چطور بازگو کنم که می توانست زیبایی مرا به دنیا نشان دهد. چگونه بگویم از بی امکاناتی هایم که باعث شده مردم برای کوچکترین آن به شهرهای دیگر بروند.

باز هم بگویم

از آرامشم، از ظاهرم، از بلاهای خانمان سوز بر سر مردمانم، از جاده های درونم که قربانگاه عزیزانم شده.

شرم دارم وقتی غریبه ای به خاک من پا بگذارد………………………………

از خودم بیزارم که اگر در خودم چیزی داشتم شاید چنین اتفاقاتی نمی افتاد.

آتش درونم با چشم می توان دید که چطور شعله ور شده وقتی می بیند پروژه هایم در شهرهای دیگر است.

کجایند مردانی که به اسم من و از دل من به شهرت رسیده اند و می توانستند برایم کاری بکنند ولی نکردند… آن مردانی که وعده تهی کوهدشتی آباد را سر دادند تا من امروز سرم را جلوی هر ایرانی پایین بگیرم.

تا کی انتظار نداشته هایم را بکشم. آیا تا به حال فکر کرده اید چرا پیشرفت نکرده ام یا تا حالا پیشرفت مرا دیده اید که به آن افتخار کنید. اگر بخواهم تمام نداشته هایم را بگویم تمام قلم های دنیا را برایم بیاورند کم است.

در تمام خانه های من نخبه هایی نهفته اند از اینکه نتوانستم برایشان کاری  بکنم سرم را پایین میگیرم.

تنم خشک شده و ترک برداشته، صدای من باید به گوش چه کسانی برسد تا مرهمی باشد بر تن زخمی ام.حتما باید اتفاقی بیفتد تا صدایم به گوش مسئولین برسد به من سری بزنند؟! هرچقدر هم در مورد بدبختی هایم بگویم کم است.

مقصر اصلی کیست؟ آیا سیاست مرا اینطور نابود کرده یا مسئولین شاید هم مردم یا خودم…

مردم، مسئولین عزیزم و فرزندانی که روزی از دل من بوده اید و مرا ترک کرده اید، حالم خوب نیست،من مستحق این همه بی مهری نیستم شماها از درون من به جایی رسیده اید و سرنوشتم دست شماست.

بیایید برای یکبار هم شده برایم خوب تصمیم بگیرید تا من هم  سرم را بالا بگیرم به خودم افتخار کنم که کوهدشتم.

مردمان نازنینم مرا سربلند نگه دارید تا سربلند بمانید.