روشنفکری!

در ایام مدرن شدن و پا به جهان دیگر گذاشتن ایران، پیوسته لفظی در میان نوشته و ادبیات قشری از تحصیل کرده ها وارد شد که مفهومی کلی و ایضا پر باری را با خود حمل میکرد، عده ای هم سنگ و هم وزن تجدد و تجدد گرایی دانسته و پاره ای نیل و به […]

ctq0j6klawam

در ایام مدرن شدن و پا به جهان دیگر گذاشتن ایران، پیوسته لفظی در میان نوشته و ادبیات قشری از تحصیل کرده ها وارد شد که مفهومی کلی و ایضا پر باری را با خود حمل میکرد، عده ای هم سنگ و هم وزن تجدد و تجدد گرایی دانسته و پاره ای نیل و به سمت جهان غرب و غربگرایی میکردند، این لفظ چیزی نبود جز روشنفکری. این روند در زمان انقلاب و تحول سیاسی کشور که خود از نمونه تحول های مدرن جهان بود ادامه داشت، و این دیدگاه در دید های مذهبی، فرهنگ و گونه های مختلف مفاهیم اجتماعی نیز رسوخ کرد. و شاهد جا افتادن سبک و سیاق متفاوت با قرائت حاکم در همان عصر بودیم. بعد از انقلاب و در دوران استحکام ادبیات دولتی دوران جنگ، سازندگی، اصلاحات، عدالتخواهی نیز این روال وجود داشت.اما از اوایل دهه هشتاد با مفهومی سرو کار پیدا کردیم که عمدتا در میان نسل جوان رواج پیدا کرد که آن هم پست مدرنیسم بود. اندیشه ای که شاید بتوان گفت به نوعی ضد روشنفکری محسوب میشود. در این گفتار بر این نیستیم که به تقابل یا تفصیل بین مدرنیته و پست مدرنیسم سخن برانیم و حرف بزنیم ولی مفهومی است که در ساخت روشنفکری در ایران خط و خالی از خود به جای گذاشت. البته باید بر این واقف بود، از آنجایی که در ایران هنوز ساختار های روشنفکری و مدرنیسم پایه و اساس خود را تحکیم نبخشیده اند جای دادن پست مدرنیسم در اصول فکری کاری بسی عبث محسوب میشود،ولی تا هست چنین هست و مفهومی غیر قابل اغماض میباشد، چون با وجود فناوری اطلاعات و چرخش اطلاعات کاری بسیار مشکل میباشد که از این روال اجتناب کنیم. اما موضوع اصلی که همان روشنفکری هست با گذشت زمان دچار تغییر مفهوم و ساختار شد به گونه ای که دیگر نمی توان سره از ناسره خواستگاه های روشنفکری را از هم تشخیص داد. این ادعا بیشتر در حالتی رنگ و بوی صحت به خود می گیرد که ما با مشکل عوض کردن جایگاه های ارزش و ضد ارزش روبه رو میشویم. شاید تا این مرحله از سخن راندن در باره روشنفکری این سوال به وجود آید که، برای چه به آسیب شناسی روشنفکری گردن خم کنیم و با تغییر خواستگاه_البته ناصواب_روشنفکری کلنجار رفته و شاید نیل به درست کردن این نحیل عارض بر روشنفکری برآییم. در ابتدا باید گفت که دادن یک تعریف جامع با المان های مشخص برای روشنفکری کاری دشوار و شاید به نوعی رندانه ای باشد که اجحافی درحق روشنفکری میباشد. اما عمدتا روشنفکرها روند و سیری در مقابل خود میگیرند که بر اساس آن چشم و گوش جامعه محسوب میشوند و کوچکترین عملکرد حاکمیت و اجتماع از دید آنها پوشیده نیست.پیوسته در قامت منتقد زبان به گفتار باز میکنند و گاهی نیز از عملکرد حاکمیت زبان به تجلیل باز می کنند و تشویق روشنفکر رنگ ده سیمای حاکمیت می شود. قدرت و پراگمای روشنفکر، ذهن، قلم و تحلیل وی می باشد و به هیچ وجه از روشنفکر این انتظار نمی رود که پا در وادیه دست به رنج آسایی از نمود واقع زند و به گونه ای از توده ها و همراهان خود را از شر واقع برهاند ولی در باطن همین کار را انجام می دهد، آن هم با قلم، فکر و تئوری پردازیش. روشنفکری در ابتدا رابطه ای کاملا منطبق با جهان تفکر،فلسفه،اجتماع و درکل مسائل مربوط به انسان وجامعه دارد. روشنفکری را نمی توان به عنوان یک شغل و مواجب گیری در نظر گرفت که چنین کارایی اصلا زیبنده جهان تفکر و ساختن های درونی نیست، اما از شاغلان دولتی تا دانشجو ها و حتی کارگران نیز میل ها و کردارهای روشنفکری مشاهده می شود.

در امر روشنفکری ما با این روبه رو هستیم که روشنفکر درصدد حل مشکل بر اساس اصلاح و ارائه جایگزین و آلترناتیو بر امر حاضر می باشد که مسیری بهینه تر را بر اجتماع و جامعه عرضه کند.در یک کلمه_نه حمل بر تعریف_می توان گفت روشنفکر بر این است که جو و موجودیت حاکم بر روال سیاسی،اجتماعی،فرهنگی اشتباه را بر هم زده و ساختار بهتری به جای آن ارائه دهد.

با آشنایی نسبی درباب روشنفکر و روشنفکری و روشنگری سوالی نیز پیش می آید که،حال به چه کسی می توان روشنفکر گفت؟منظور بر این است که روشنفکر علاوه بر نوشتن و تفکر چه خصوصیت هایی برای شناسایی دارد و در جامعه چگونه ظهور می کند،در جواب باید گفت چنین سوالی چندان آشنا با مسئله موجود نیست و پیوسته رنگ و بویی جدا از امر موجود دارد اما با نگاه منبسط تر به این سوال که روشنفکر در چه جایگاهی از اجتماع دارد،باید گفت که روشنفکر یله از تمامی تعلقات وسوسه انگیز برای چشم پوشی از اتفاق رخ داده است که روالی اشتباه در میان توده ها را به ارث میگذارد.روشنفکر علاوه بر وظیفه خود،بحث استقلال از روال بوروکراتیک موجود از منظر اقتصادی را دارد،به گونه ای که روشنفکر از بابت اقتصادی هیچ دینی نسبت به اخلال گران در امر زندگی سالم وصحیح ندارد و استقلال مال و ایضا علمی آکادمیکی خود را حفظ میکند.در تاریخ صد ساله ایران بزرگترین روشنفکران از باب تحصیلات آکادمیکی در مرتفع ترین قله های علمی و پژوهشی قرار دارند که باری در اثبات این ادعا می توان به فروغی ها،ارانی ها،شریعتی ها،چمران ها،سروش ها و… اشاره کرد که نه تنها در آسمان روشنفکری و روشنگری نه چون ستاره که به سان ماه میدرخشند و نور معرفت و راستی از خود گسیل می دارند،و خورشیدی را در درون مخاطب به شعله و نور خیره کننده وا می دارند از بابت درجه علمی و آکادمیکی از کم نظیران هم عصر خویش محسوب میشوند و با این وجود در پاره ای از موارد جزو ده روشنفکر تاثیر گذار مردمی جهان محسوب میشوند.

با توصیفات مکرر و شاید حوصله بر این حقیر که نهایت پوزش را میطلبم،این سوال نیز بی پاسخ نیست که در جامعه ما روشنفکر وجود دارد؟

باید در جواب گفت که آری و نه!!!

این جواب بسی مایه تعجب و سر درگمی می باشد و بیشتر به مزاح می ماند که هم آری و هم نه!

اما باید گفت که در این باب جای خنده و مزاح نیست و متاسفانه واقعیتی بسی غیر قابل قبول است که در جامعه ایران و عصر حاضر ما این واقعیت وجود دارد که روشنفکری هم وجود دارد و همچنین از میان اجتماع ما رخت بربسته و جای خود را به چیز دیگری سپرده که این چیز دیگر مورد توجه اخص ما میباشد.

در قسم آری جواب خود باید متذکر باشم که در جامعه کنونی ما روش و تفکر روشنفکری هنوز پا برجاست و هستند روشنفکران بسیار ژرف و عمیق،با سواد کافی و مدارج رفیع علمی که بار هزار برابر توانایی خود را بردبارانه به دوش میکشند و سعی در حل مشکلات و ارائه آلترناتیو مورد نظر خود برای اجتماع و جامعه هستند،که گاهی نیز از فرط خستگی و سرخوردگی لب به دلخوری و تکلم سخت می گشایند و با درشت گویی هایی مخاطبان خود،کسانی که اخص گوش های شنوای سخنان روشنفکر میباشد را به رنجش وامیدارد و در پی این گفت و شنود ها اتفاق،جدل کلامی دکتر اباذری و دانشجویان در باب مرگ خواننده پاپ تازه تشیع شده_هر چند اندکی از دانشجویان حاضر هوادار سخنان دکتر اباذری بودند_ به وقوع میپیوندد و با سخنان دکتر اباذری عده ای روبه دل رنجی مینهند و اتفاق های بعد از آن،که نباید با قضاوت قبلی پای میز بحث نشست،چنانکه اشخاص روشنفکری مانند دکتر اباذری،بالواقع بار سنگین روشنفکری و روشنگری را به دوش میکشند و از رنجش عدم بازتاب آلترناتیوهای ارائه شده بر جامعه دل آزرده شده و دیگر از اصلاح جامعه دلسرد میشوند،از بابتی هم دانشجویان را نمی توان سرزنش کرد،چون بر اساس سبک وسلیقه خود و براساس دموکراسی_در المان ها کوچک و شهروندی_ به سمت موسیقی،سینما،ادبیات و درکل سبک زندگی نیل میکنند.اما آیا میتوان این مسئله را به این نحو به دست فراموشخانه و ناخود آگاه ذهن سپرد!؟

در این باب شاید بتوان لب سخن گشود که مشکل اصلی،در درک ما از مسئله روشنفکری است.از منظر نسل حاضر و اجتماعی از توده های حاکم در جامعه ایران کنونی،عملا روشنفکر به کسی ازاطلاق میشود که دارای ظواهر خاص و آنچنانی ،خلاف قرائت عرفی جامعه و…باشد.البته در جامعه شاید اصولی باشد که شخص برای مخالفت با آن،مخالفت خود را در قالب نوع پوشش یا…بیان کند که این نیز مسئله ای نادر میباشد،اما در پرس و جو با شخص به ظاهر روشنفکر،متوجه این موضوع میشویم که به شخص حاضر به هیچ وجه در بند چنین موضوعاتی نیست،یعنی در سر نه تنها هوای اعتراض یا اصلاح ندارد،بلکه به  عدم تفکر و عملگرایی برخلاف جو حاکم و در زبان خودشان،تنفر از سیاست فخر فروشی میکنند.و اینها بدنه تشکیل دهنده روشنفکران ما هستند،و عمدتا همین اشخاص هستند که مورد سوال و حمله روشنفکران در باب عدم درست عمل کردن قرار میگیرند.این دست قبیل انسان ها در گذر عمر خود شاید سه چهار رمان بیشتر نخوانده اند،که آنها هم عمدتا رمان های موسوم به رمان های زرد که مفاهیمی پوچ مثل عاشقی های بی پایه واساس و درامی شدیدا مستهجن از بابت اصول های خرد ورزی که روی هم انباشت میشوند.در تجربه صحبت با یکی از این دست دوستان،بعد از کلی واکاوی و ساده گویی در باب خرد و خردورزی سخن آخری که در سخندان این حقیر گذاشتند این بود که برای آموزش چنین مفاهیمی رمان عاشقانه همراه با اینهارا سراغ داری!!!به هیچ وجه نافی عشق و دلدادگی و دلسپردگی نیستم و قصد توهین به مقام اساطیری عشق ندارم،اما آیا درک این دوستان از عشق بر اساس مفاهیم روح انگیز و ژرف احساسی است!!!من که بعید میدانم،چون از کوزه همان برون طراود که دراوست،و عشق از منظر چنین اشخاصی کاملا سطحی و قابل گذر است.

عده ای کاملا با احساسات سطحی و سانتی مانتال که شاید بهتر است از احساس حرفی به میان آورده نشود،چون ذوق ها از حس ها تراوش میکنند،جلوه های روشنفکری عصر حاضر شده اند.عده ای با سطح سواد آکادمیکی ضعیف،که به زور ارفاق های اساتید دانشگاه نمره قبولی و فارغ التحصیلی دریافت کرده اند،باسواد های جامعه محسوب میشوند.البته هستند عده ای که هدف خلقتشان را صرف درس خواندن میدانند،که این نیز چندان خوشایند نیست.علم آموزی و علم اندوزی از قریحه های فطری روشنفکر میباشد،اما صرف بر این منوال که تنها نمره های الف وب آورد و رتبه علمی اول را نائل شد،بدون آنکه پشت وانه فکری،روشنگری و به اخص کلمه فلسفی_فلسفی نه به معنی علم فلسفه،بلکه بر اساس سبک وسلیقه فلسفه وار_داشته باشند،بیشتر از آنکه بوی علم اندوزی دهد،دورنگاه زر اندوزی را نمایان میکند.

این نیز حکایت روشنفکری در عصر حاضر است،و به شاید در این جای سخنان این حقیر باید به دکتر اباذری و دوستان هم قولشان حق داد و توصیه ای به دانشجویان گرامی کرد که منتقد حرف های دکتر اباذری و اکثر روشنفکران_و کارشناسان_ هستند،که گفته های روشنفکران را برای خود دیکته نکنند ولی هر ازگاهی گوش دل به حدیثهای اینگونه دهند که شاید کاری پیامبرگونه میکنند.تفکر میکنند،تفکر میکنند و باز هم تفکر میکنند تا ماحصلی شایان از اندوخته ها و داشته های خود برای حل مشکلات پیش آمده ارائه دهند.البته باید برای روشنفکران و متفکران نیز این را گوش زد کرد که توده ها و دانشجویان هم سنگ شما نیستند و نه از مرتبه متکلم وحده و دیکته کردن برای مخاطبین بلکه از موضع یک هم بحث و یک پرس وجوگر و یک جوینده وارد گود یحث و سخن حدیث گردند.

دانشجوی مهندسی IT و فناوری اطلاعات دانشگاه تبریز