راز گیسو…

کلبه ام پنجره ای باز به دریا دارد خوب من! منظره ی خوب، تماشا دارد ساختم آینه ای را به بلندای خیال تا خودت را به تماشای خودت وا دارد راز گیسوی تو دنیای شگفت انگیزی است که به اندازه ی صد فلسفه معنا دارد گوش کن خواسته ام خواهش بیجایی نیست اگر  آیینه ی  […]

محمد سلمانی

کلبه ام پنجره ای باز به دریا دارد
خوب من! منظره ی خوب، تماشا دارد

ساختم آینه ای را به بلندای خیال
تا خودت را به تماشای خودت وا دارد

راز گیسوی تو دنیای شگفت انگیزی است
که به اندازه ی صد فلسفه معنا دارد

گوش کن خواسته ام خواهش بیجایی نیست
اگر  آیینه ی  دستت  بشوم، جا دارد؟

چشم یک دهکده افتاده به زیبایی تو
یعنی این دهکده یک دهکده رسوا دارد

کوزه بر دوش سر چشمه بیا تا گویند
عجب این دهکده سرچشمه ی زیبا دارد

در تو یک وسوسه ی مبهم و سرگردان است
از همان وسوسه هایی که یهودا دارد

عشق را با همـه شیرینی و شورانگیزی
لحظه هایی است که افسوس و دریغا دارد

بی قرار آمدن، آشفتــن و  آرام شدن
حس گنگی است که من دارم و دریا دارد

یخ نزن رود معمایی من! جاری باش
دل دریایی ام آغوش پذیرا دارد



شاعر: محمد سلمانی