«زبان لکی و افعال مهجور و متروک زبان فارسی»

مهدی زینی٭/کشکان: در زبان فارسی برخی افعال را ،متروک ،مهجور یا مشکوک  می خوانند.دکتر خانلری در کتاب تاریخ زبان فارسی اینگونه افعال را تحت عنوان افعال متروک و…آورده است.در نگاهی به اینگونه افعال به نظر می رسد که برخی از این کلمات هنوز هم در زبان لکی زنده و رایج هستند ومردم در محاورات روزمره از […]

۲۰۱۱۱۲۱۰۱۵۱۲۱۳۹۹۹_untitled-29

مهدی زینی٭/کشکان: در زبان فارسی برخی افعال را ،متروک ،مهجور یا مشکوک  می خوانند.دکتر خانلری در کتاب تاریخ زبان فارسی اینگونه افعال را تحت عنوان افعال متروک و…آورده است.در نگاهی به اینگونه افعال به نظر می رسد که برخی از این کلمات هنوز هم در زبان لکی زنده و رایج هستند ومردم در محاورات روزمره از آنها استفاده می کنند.

مرحوم خانلری معتقد است که :«بعضی از این کلمات در فرهنگها ثبت شده و تنها یک شاهد مثال دارد وبرای برخی دیگر هیچ مثالی نیست.»در این مورد بر خلاف نظر آقای خانلری، آنچه در فرهنگها موجود است، برای برخی افعال چند نمونه مثال آمده است.

«آژدن»

«ئاژدایین»یکی از واژه هایی است که در زبان لکی هنوز رایج و زنده است وبر معنای بخیه زدن و یا دوختن دو تکه پارجه به هم با کوکهای بلند و یا کوک زدن درب گونی حبوبات و غلات دلالت دارد.در فرهنگ دهخدا و معین و عمید برای این واژه به معانی زیر آمده است.

دهخدا :(دَ)(مص م.)سوزن زدن بخیه زدن،فرو بردن سوزن،درفش،نیشترومانند آن در چیزی.

معین : (دَ)(مص م.)سوزن زدن ،بخیه زدن ،فرو بردن سوزن،درفش ،نیشتر ومانند آن در چیزی.

عمید : بخیه زدن.

«آچاردن»

«آشاردن» واژه ای لکی و در میان مردمان نور آباد و کوهدشت رایج و زنده است .این واژه بر پنهان کردن وسیله ، گفته و یا مطلبی دلالت د ارد.

دکتر خانلری در کتاب تاریخ زبان فارسی ضمن اینکه فعلهای مهجور یا متروک یا مشکوک را بیان می کند ، مصدر آچاردن (آچاریدن) راهم در لیست خود آورده است. در فرهنگ دهخدا برای معنی آچاردن(ئاشاردن) به شکل زیر و با آوردن چند شاهد در شعر شاعران فارسی زبان به این موضوع می پردازد و در پایان می گوید : در بعض فرهنگها به این کلمه معنی درآمیختن و آمیختن مطلق داده و ظاهراً در معنی شواهد فوق و امثال آن بخطا رفته اند

آچاردن . [ دَ ](مص ) آچاریدن . چاشنی و آچار بطعام زدن :
عذرطرازی که میر توبه ام اشکست  / نیست دروغ ترا خدای خریدار
راست نگردد دروغ و مکر بچاره  / معصیتت را بدین دروغ میاچار

دیو است جهان که زهر قاتل را / در نوش بمکرمی بیاچارد.

فلک مر خاک را ای خاک خور در میوه و دانه  / زبهر تو بشور و چرب و شیرین می بیاچارد.  (ناصرخسرو.)

همانگونه که دهخدا تاکید دارد که در معنی این اشعارفرهنگها به خطا رفته اند باید گفت که فرهنگ نویسان از معنی پنهان کردن و استتار کردن اچاردن(آشارد) غافل بوده اند.

«تاسیدن»

«تاسونن » واژه ای لکی و به معنای خفه کردن و راه نفس کسی را به گونه ای گرفتن که دچار عذاب و اضطراب و خفگی شود.در زبان فارسی با این معنی به کار برده نشده و از واژه های متروک به حساب می آید، در حالیکه در زبان لکی هنوز زنده و رایج است.در فرهنگ دهخدا در مورد این واژه آمده است :

تاسیدن (دَ)(مص) مضطرب و اندوهناک بودن.(آنندراج)غمناک و دلگیر شدن.(ناظم الاطباء)خستگی و کوفتگی ،پژمرده شدن.

«توفیدن»

در زبان لکی معادل این مصدر فارسی «توفُنن» را داریم که  به معنای بی مهابا و غران و با سر وصدا از آب خروشان گذشتن است. در زبان لکی زمانیکه کسی بخواهد از آب رودخانه عبور کند وآب زیاد باشد وشخص عبورکننده بی مهابا وبا مهارت وزیرکی عمل نماید،می گویند:توفونی ئیِ ئاوُ.زمانی هم بر عبور حیوانا ت از اب اطلاق می گردد. البته اکثر موارد این واژه غلو را می رساند.این واژه در اصل فارسی می باشد وبا طوفان با حرف”ط” که به معنای  باد وباران شدید است ،متفاوت است .توفان در فارسی به معنای غریدن وغوغا کردن است ،تقریبا همین مضمون ومعنا را در زبان لکی حفظ کرده است زیرا خود را به آب خروشان زدن حتما با غوغا و سر و صدا همراه است.واژه ی طوفان در اصل عربیست ولی واژه ی توفان فارسی وصفت است ومعنای غران ودمان است واز مصدر توفیدن به معنای فریاد بلند کشیدن وغریدن وخروشیدن است.واژه ی توفیدن به معنای غرنده وخروشنده نیز از همین مصدر گرفته شده است.

در زبان لکی به جای طوفان( باد وباران شدید) رفتِ رُهیل(واوُه روه) به کار می رود و واژه ی طوفان نداریم.اما توفونن که از واژه ی توفان گرفته شده است دارای کاربرد است ومضمونی از اصل واژه را همراه خود دارد.

در فرهنگ دهخدا آمده است: توفنده . [ ف َ دَ / دِ ] (نف ) از توفیدن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). غرنده و غوغاکننده .

در فرهنگ  معین برای واژه ی طوفان گفته شده :معر. ] (اِ.) ۱ – باران فراوان و شدید. ۲ – باد سخت . ۳ – هر چیز شدید و بسیار.

«شراندن»

در زبان لکی برای صدای فرو ریختن آب صفت «شُره /shorah» به کار برده می شود. گاهی هم بر افراد دیوانه اطلاق می شود و می گویند :فلان شره مایتیِ = یعنی دیوانه است.این واژه ازافعال متروک زبان فارسیست.در فرهنگها برای آن آمده است :

دهخدا:شاریدن (مص).جریان آب.جاری شدن رود.

معین:سرازیر شدن و ریختن آب.شریدن.تراویدن آب از جراحت.

عمید:سرازیر شدن و ریختن آب یا چیز دیگر از بالا به پایین.پیاپی ریختن آب از بالا به…

«شومیزیدن»

شومیزیدن در زبان فارسی به معنای شخم زدن وشیار کردن و زراعت کردن آمده است. این مصدر در زبان لکی زنده و کاربرد دارد واز واژه های مربوط به کشاورزی می باشد.شخم زدن در زبان لکی «شویم دایین»است .

«گالیدن»

آنچه در فرهنگ ها در مورد «گالیدن« آمده : گریختن ، دور شدن،هزیمت کردن،فرار کردن ،فریاد کشیدن  و خروشیدن است. در میان مردمان لک زبان واژه ی «گاله» با مصدر (گاله دایین) هنوز زنده و رایج است و به معنای فریاد کشین از روی شادی و یا برای ترساندن دشمن از روی خشم است.

«گمزیدن»

در زبان لکی کلمه ی مِیِز را به معنای پیشاب گاو گوسفند به کار می برند.بیشتر زمانی که از آب برف ها وجویهای کم آب  سخن به میان می آید  می گویند:توم میزه میِ=مزه ی میز می دهد.میز هنگامی که در آب جویها می ریزد مزه ای بد  به آن می بخشد.

در کتاب وندیداد به شکل گُمیز ثبت شده است در فرهنگ لغات فارسی به هر دو شکل گمیز و میز آورده شده است.

در وندیداد گُمیز=پیشاب، شاش گاونراست.در وندیداد آمده است:هر گاه زنی بچه ای مرده به دنیا بیاورد برای اینکه زهدان او پاکیزه گردد باید گُمیزآغشته با خاکستربنوشد.(وندیداد فرگرد هشتم/بخش۵۱)

گمیز. [ گ ُ / گ َ ] (اِ) پهلوی گومچ (رجوع به گمیختن شود). در فارسی «گمیز» با کاف ضبط کرده اند و اصح با گاف است . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). بول . شاش . شاشه . پیشاب . غائط بود (؟) و گروهی بول و شاشه را هم به همین نام خوانند. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص ۱۸۴). پیشاب را گویند که شاش باشد و به عربی بول خوانند.(برهان ). با اول مکسور شاشه باشد و آن را به تازی بول خوانند. (جهانگیری ). شاشه . (الفاظ الادویه ). به وزن تمیز و بعضی به کسر دانند، یعنی پیشاب که بول تفسیر عربی آن است و سروری به کاف تازی دانسته . (آنندراج ). و رجوع به فرهنگ شعوری ج ۲ ص ۳۱۹ شود :
آتشی بنشاند از تن، تفت و تیز
چون زمانی بگذرد گردد گمیز.
(از احوال و اشعار رودکی تألیف سعید نفیسی ص ۱۰۸۷).

با توجه به این شعر رودکی می توان گفت که این کلمه به معنای مزه وبوی پیشاب هم آمده است.
حجاج بدانجا همی آمد، راهبی را دید بر خری نشسته همی رفت چون بدانجا رسید که امروز شهرستان واسط است خر بایستاد و گمیز کرد و راهب سبک فرودآمد و آن گمیز از روی زمین برگرفت و به دور انداخت . (ترجمه ٔ تاریخ طبری بلعمی ).بیا ای پاک مغز من ، ببو گلزار نغز من
به رغم هر خری کاهل ، که مشک او گمیز آمد.

همچنین در فرهنگ دهخدا گمیز به معنای «میز mez» واز مصدر میزیدن ومیختن به معنای بول آمده است.

با توجه به گفته های بالا گمیز یا میز به معنای سرگین چهار پایان هم ذکر شده است.

منابع :

تاریخ زبان فارسی ،دکتر خانلری/فرهنگ دهخدا./فرهنگ معین/ فرهنگ عمید.

 

 

٭ پژوهشگر زبان و ادبیات لکی