برای ناصر حبیبیان و هزار شلاق

ما ضربه های شلاقی را بر تنمان تجربه می کنیم که همچون شاهرگی می زند. ما ایده هایمان را پیوسته از دست می دهیم. به همین دلیل هم است که تا بدین حد می خواهیم خودمان را به آرای ایستانده{=ثابت شده}بچسبانیم.(ژیل دلوز،فلسفه چیست) برگزیده شدن “هزار شلاق” نوشته ی ناصر حبیبیان درتئاتر فجر بهانه ای […]

ed

ما ضربه های شلاقی را بر تنمان تجربه می کنیم که همچون شاهرگی می زند. ما ایده هایمان را پیوسته از دست می دهیم. به همین دلیل هم است که تا بدین حد می خواهیم خودمان را به آرای ایستانده{=ثابت شده}بچسبانیم.(ژیل دلوز،فلسفه چیست)

برگزیده شدن “هزار شلاق” نوشته ی ناصر حبیبیان درتئاتر فجر بهانه ای شد تا این یادداشت را بنویسم. این نمایش نسبت به تمام آثار حاضر در سی و سومین جشنواره بین المللی تئاتر فجر بیشترین تعداد جوایز را به خود اختصاص داد و این در حالی است که در طول تاریخ تئاتر لرستان هنوز یک جایزه بین المللی تئاتر فجر بدست نیامده است.

برای ناصر حبیبیان و “هزار شلاق”

او پسر خلاق لرستان است. یا بهتر بنویسم پسردوست داشتنی کوهدشت. به پشت سر که نگاه می کنم اولین خاطره ام از ناصر برمی گردد به سال ۱۳۷۸ یا شاید۷۹ مدرسه ی امام جعفرصادق وقتی شهرک کوهدشت هنوز   قد نکشیده بود و بزرگ والبته کهنه نشده بود. آن روزها مسیر خاکی دبیرستان را تا زانو در گل می رفتیم. دبیرستان پر بود از بچه های قد و نیم قدی که هرکدام رویاهای بزرگی در سر داشتند. آن روزها اولین بار بود که رئیس مدرسه ای با شلوار جین می گشت و در دبیرستان حاضر می شد. دیگر خیلی خبری از صف های طولانی  اول صبح نبود دیگر مهم نبود که به صف اول صبح برسی یا نه. خبری از کتک ها و سرمای سوزناک شیلنگ خشک بر کف و پشت دست ها نبود. تازه رئیس دبیرستان آن روزها، گاهی بچه ها را به صف و از شاعری دعوت می کرد تا برایمان شعر بخواند. یادم هست یک روز سر صف سوالی را مطرح کرد و برای کسی که پاسخ صحیح دهد جایزه ای در نظر گرفت سوال این بود،کتاب “بت های ذهنی و خاطره ازلی” از کیست. اما بین ما بچه ها کسی نبود که داریوش شایگان را بشناسد، هیچ کداممان هم فیلم مهرجویی را ندیده بودیم تا این کتاب را دست هامون وسط یک رابطه ی عاشقانه ی مالیخولیایی دیده باشیم.  یکی از همان روزها  وسط سالن مدرسه جوانی خوش چهره و خوش لباس که فارسی حرف می زد(والبته بعضی وقت ها هم لری را بالهجه ) داشت از بین بچه ها تعدادی را انتخاب می کرد.آنجا بود که فهمیدم قرار است برای جشنواره ی تئاتر استانی از مدرسه ی ما هم گروهی انتخاب شود و این گروه را ناصر حبیبیان جمع می کرد و البته کارگردانی و مدیریت. فکر می کنم آن روزها دانشجو بود و اگر اشتباه نکنم ریاضی می خواند در دانشگاه لرستان. گروه انتخاب شد و تمرین ها شروع. اسم نمایش”نستور” بود یک داستان تاریخی اسطوره ای. از همان روز اول حرفه ای بودن ناصر مثل روز روشن بود. معلوم بود که کارش را بلد است. آن نمایش شروع آشنایی من با ناصر بود و تا به امروز شاهد رشد و پیشرفت دوست و همشهری ام بوده ام. بعدها از رشته ای تحصیلی اش انصراف داد و وسط سربازی هنرهای زیبا قبول شد. دبیر بزرگترین همایش تئاتر دانشجویی شد ومشغول امور پژوهشی در باب تئاتر و تماشاخانه های تهران(حاصل این پژوهش کتاب ارزشمندی است که منتشر شده است)…هر چند وقت یک بار خبری از پیشرفتش  می شنیدم و چقدر برایم عزیز بود.

در این متن کوتاه قصد اشاره به رزومه و فعالیت های ناصر حبیبیان را ندارم. این اشاره ها هم فقط برای یاد آوری آشنایی ام به او بود. یادم می آید که همراه گروهی کوچکی که تشکیل داده بود در زیرزمین های  نمور فرهنگ و ارشاد کوهدشت تمرین می کرد و ایده پردازی و مثل یک کارگر معدن سخت کار می کرد و منظم بود. کوهدشت برای ناصر حبیبیان کوچک بود همانگونه که هنرهای زیبا همانگونه که تئاتر فجر.

 

۷۷۰۱۳۷

 

لاورنس در متنی بسیار شاعرانه به تشریح چیزی می پردازد که شعر را به وجود می آورد: انسان ها بی وقفه به ساخت چتری می پردازند که آن ها را پناه می دهد، و زیر آن فلکی را ترسیم می کنند و پیمان هایشان و آرای خود را می نویسند؛ ولی شاعر، یا هنرمند، شکافی در چتر پدید می آورد، حتی خود فلک را سقف می شکافد، تا این امکان را فراهم آورد که قدری از خائوس آزاد و زنده از آن عبور کند و در نوری ناگهانی، منظره ای را قاب بگیرد که از طریق آن شکاف، ظاهر می شود(…)از پی آن، انبوه تقلید گران می آیند که چتر را با چیزی که به نحوی مبهم به آن منظره می ماند، وصله پینه می کنند، یا انبوه مفسرانی که شکاف را با آرا پر می کنند. مکالمه. همواره به هنرمندان دیگری نیاز بوده است تا شکاف های جدیدی (در چتر)ایجاد کنند و ویران سازی های لازم  و شاید بیش از پیش گسترده را تحقق بخشند و از این راه به پیشانیانشان نوبودگی ای غیر قابل مکالمه را بازگردانند که دیگر نمی توانیم آن را ببینیم. نه نقاش بر روی بومی دست ناخورده نقاشی می کند و نه نویسنده بر روی صفحه  ی سفید و نانوشته می نویسد، بلکه صفحه یا بوم پیشاپیش با انبوهی از کلیشه های از پیش موجود و از پیش بنیان نهاده پوشیده شده اند که ابتدا پاک، تمیز، همواره حتی ریزریز شوند تا امکان عبور نسیمی از خائوس که برایمان منظره را به ارمغان می آورد فراهم شود.(دلوز،۱۳۹۳،۲۷۱)

حبیبیان همواره کوشیده این چتر، این حریم امن را شکاف دهد. و کیست که نداند ایجاد این شکاف یعنی به پرسش کشیدن وضع موجود. او آشکار یک سر وگردن از تئاتر لرستان بلند قد تر است و از این رو می کوشد در دایره ای گشاد تر موجودیت خودش را ثابت کند. والبته هر قومی به چنین فرزندانی نیاز دارد تا مرزها را جابه جا کند. برای این کار در سال هایی که جوان تر بود بوم(بخوانید سن تئاتر) شلوغ لرستان که پر بود از لوده بازی و لوس بازی های مبتذل را خالی کرد، ریز ریز کرد و این کار کمی نبود. از روز اول برایش مهم نبود که کجا(در کدام جغرافیا) دارد کار می کند. در کوهدشتی که حتی یک سالن واقعی تئاتر نداشت و هنوز هم ندارد. در کوهدشتی که حتی یک کتابفروشی نداشت و هنوز هم ندارد. تا خرم آبادی که همواره ما برایش غریبه بوده ایم بگیر تا همین تهران، همیشه جهان خاص خودش را آفریده و جدی و سیستماتیک کار کرده است. به طور کلی درباره ی جایگاه حبیبیان در تئاتر لرستان می توان نوشت او صلیب اش را برداشته و در مسیری خلاف مسیح حرکت می کند.

درباره ی آثار ناصر حبیبیان می توان به چند نکته ی کلیدی اشاره کرد که در ادمه به اختصار ایده هایم را در این باب می نویسم. او انگار با خون  و دلهره متن هایش را می نویسد، ادبیات اش همواره رابطه ای دوپهلو با امر زیسته داشته است. از همه ی بچه های هم نسل خودش سیستماتیک تر کار می کند. ناصر وقتی اثری خلق می کند به دیگران یاد می دهد که “اینگونه اثر هنری بسازید” او نحوه ی فکر تئاتر لرستان را عوض کرد. من تا قبل از ناصر هنرمند لرستانی را نمی شناسم که تا این حد بین المللی فکر کرده باشد والبته این نگاه کاملن بر بستر فرهنگی بار است که هنرمند آنجا متولد شده است. حبیبیان این نکته را خوب دریافته است است که برای بین المللی بودن باید اول بومی بود.کارهایی که از این هنرمند به یاد دارم غالبن استوار بر وضعیت فرهنگی لرستان و غرب کشور است، اما نه به شعار نزدیک می شود و نه به لوس بازی های لهجه دارمثلن انتقادی سیاسی طنز. همه ی آثار ناصر انگار یک حرف را می خواهند به ما بگویند و آن هم این است، بد زندگی کرده ایم و همه هم در این بد زندگی کردن سهیم هستیم. به راستی او تئاتر لرستان را واژگونه کرده است. در سطح ملی و عرصه تئاتر کشور هم با “هزار شلاق” نشان داد که “جستجوی پر وسواس حقیقت” این درست آن چیزی است که ناصر به نقد می کشد او مدام یادآوری می کند که پشت هر حقیقت یاوه ای نهفته است. تقلیل نمایش”هزار شلاق”به تقابل سنت و مدرنیته تاویلی ساده انگارنه ازکل ماجراست.

او با اینکه در این اثر روایتی تاریخی و به نظر وفادار به تاریخ  را به نمایش در می آورد اما ایده های تفسیری حقیر شده و دست مالی شده را کنار می زند. او تکرار نمی کند بل چیزی نو می آفریند و این ما را به جایی کلیدی می کشاند. آندره برتون می گوید پشت هر یاوه معنایی نهفته است. اما کارگردان هزار شلاق به ما می آموزد و به ما نشان می دهد پشت هر معنا امر بی معنایی نهفته است. پشت هر حقیقتی یاوه ای را به ما نشان می دهد و این برخلاف چیزی است که تا به حال در تئاتر لرستان اتفاق افتاده است.  به زعم بسیاری از منتقدان تئاتر هنر بازنمایی است. اما ناصر به ما نشان می دهد که می توان بازنمایی را ازبین برد، نشان می دهد که در تاریخ معاصر ایران چه گذشته است و البته این امر با حرف ها و دیالوگ های که گفته می شود فهمیده نمی شود، بلکه مهم چیزها یا حرف هایی است که گفته نمی شود. مهم ردهایی است که برجامانده و ما در لابه لایی این حرف های گفته شده آن ناگفته ها را پیدا می کنیم.

اهمیت آثار ناصر حبیبیان در همخوان نبودنشان است. او درک کرده که قانون عمده ی زندگی ناسازگاری است. او یک هنرمند شخصی است. از کسی پیروی نمی کند. می داند که هیچ چیز بدتر از این نیست که همسانگرا باشی. او به نظر بیشتر از هرچیز یک آنتی است. می خواهد خلاف هر جریانی حرکت کند. او فهمیده عظمت انسان در همخوان نبودنش است نه در همخوان بودن. درهنر(والبته شاید در زندگی هم)هیچ چیز بدتر از آن نیست که تو همسانگرا باشی. اینگونه تو نه متفکر خوبی می شوی، نه سیاست مدار خوبی و نه هنرمند خوبی. خوبی زندگی در این است که تو درک کنی که در دل زندگی قانون عمده ی زندگی ناسازگی عناصر است و ناسازگاری من با جهان است و ناسازگار من با سیاست رایج است با حکومت است، با اخلاقیات رایج است. این کشف بزرگی است که در زندگی هر آدمی می تواند راهنمایش شود. از این رو مخاطب در مواجهه با آثار حبیبیان می فهمید که باید همواره خود را در آستانه ی چیزی تازه قرار دهد.

نکته ی دیگری که می توان به آن اشاره کرد را به جمله ای از آدورنو در کتاب “دیالکتیک منفی” شروع می کنم”هیچ نظریه ای امروز نمی تواند از بازار بگریزد هر نظریه ای به عنوان یک امرممکن وارد رقابت می شود. همه چیز به گزینش خریدار مربوط می شود همه چیز بلعیده می شود. نظریه ها نمایش داده می شوند. خودشان را بزک می کنند. هر کدام می گویند ما خیلی نو هستیم تر و تازه ایم. عمر همه شان خیلی کوتاه است. بازار قبرستان است.” فضای هنر به نظر یک دعوای بزرگ است. اما هنرمندان بزرگ وارد این بازار نمی شوند، بزک نمی کنند. ویژگی دیگر هنر ناصر حبیبیان  که می توان به آن اشاره کرد همین است که وارد این بازار (بازار هنر) نمی شود و مدام می کوشد فاصله اش را با این جهان و زیبایی شناسی بازار حفظ کند. چرا که می داند بازار قبرستان است. در پایان می خواهم بر این نکته تاکید کنم که در آثار ناصر حبیبیان همیشه پس مانده ای وجود دارد. همیشه ردی از حرفی ناگفته در آن است. که باید به جستجوی آن برخاست.

 

 

٭دانشجوی دکتری پژوهش هنر

 

صحنه هایی از نمایش هزار شلاق نوشته ی ناصر حبیبیان:

 

photo_report31863 orginal-photo_report31859 orginal-photo_report31861 photo_report31857 photo_report31858 photo_report31860 photo_report31862