نه شهر نه روستا/ ولی اله آزادبخت
شهر من، نه شهر است نه روستا، این حکایت، شکایت اشکی است مانده در نگاه قلم که قلمرو نگاه انتقادش، دایرهی حوزهی شورا و شهرداری است. از این روی خود را برگرفته و دل گفتههایش را کتیبه میکند. دل قلم، دلتنگ دلتنگیهای این دیار است. دلتنگ خروش و جوشش چشمههای چرکین لودگی و پژمردگی پیکر پیر این دیار است. دلتنگ پّک و پهلوی شکسته و گُردهی گوژپشت و گردن بیریخت آن است. شهر او شهر نیست.
نه شهر نه روستا
ولی اله آزادبخت
شهر من، نه شهر است نه روستا، این حکایت، شکایت اشکی است مانده در نگاه قلم که قلمرو نگاه انتقادش، دایرهی حوزهی شورا و شهرداری است. از این روی خود را برگرفته و دل گفتههایش را کتیبه میکند. دل قلم، دلتنگ دلتنگیهای این دیار است. دلتنگ خروش و جوشش چشمههای چرکین لودگی و پژمردگی پیکر پیر این دیار است. دلتنگ پّک و پهلوی شکسته و گُردهی گوژپشت و گردن بیریخت آن است. شهر او شهر نیست.
1- زیرا دخلی و سنخی با معیارهای معمول شهرسازی و شهرداری ندارد. بهرنگ و گواهی آن، این چهرهی پوسیدهی آماسیدهی کوچه و خیابانهای لب و لوچ وررفتهاش است. که برای ثابت کردن اثبات ناکارآمدی طلایهداران و رهآوران رای مردم، آنرا سر دست مثال گرفته، به نمایش و همایش قضاوت ساکنان سالیان سالاش میگذارد. ساکنانی که بیچارگان با کُندش و نفرت چشمشان به درِ خدمت خدمتگزاران شورا و شهرداری، سبز است…
2- زیرا ساکناناش جوراجورند: یا جورهای بسیاری به دنبال تکانههای شدید اقتصادی، دستتنگ روزگار پست نامرادیهایشاناند یا اندکی از این جوراجورها با بخل و خشکناخنی بر دندهی کج و لجاند. جورهای اولی دائم و قائم پای ثابت دخل و خرجشان ایستادهاند و دراین اندیشهاند که فقیران صرفاً خرشان را برانند و نانشان را بخورند. اینان از پرداخت عوارض خیالشان خام است. ککشان نمیگزد. سر، باز میزنند و سربارند. اصلاً اعتباری برای جذب اعتبارات شهری و شهرسازی قایل و مایل نیستند. خود هم خوبتر میدانند که راضیاند صدسال سیاه، در این رذل و وضع بمانند و بمیرند اما ریالی از نداشتههایشان، خرج این خرابه نشود. جورهای دومی هم، نه تمام، از مال و منال خود آورده یا بادآورده سهمی هر چند ناچیز در خرمن عوارض ندارند و وقعی به وقایع شهر و شهرداری هم، نمینهند. اینان همیشه به دنبال پَسلهای برای پنهان شدن خود در آبادانیها هستند. در زمستان دیر پای دست بستهشان، امیدی به گشایش و بخشایش نیست. هماره در کنج دنج عباداتشان دست به دعایند که ریالی از داشتههایشان در راهاندازی ریلی، کش نرود و آب نخورد. روی این رفتهها دخل این نه شهر نه روستایش از وجوه نقد عوارض خالی است. خوب، پرواضح که با این دخل خالی، چرخ هیچ چرخی، نمیچرخد. هیچ پِلوت و پیرنگی شکل قوام و دوام نمییابد. ابداً از نشان برترینهای کیفیت شهری، خیر و خبری نیست. پس همچنانتر از همچنان باید ششماه ششماه، به گِل نشست و خاک خورد. عاری نیست این کردهی کردارهاست."خود کرده را تدبیر نیست" تدمیرهست. شهر زیبا را شهروند زیبااندیش میسازد. ضربآهنگ تحول خواهی، در دستان ناز و باز شهروند دردمندِ دردآشنا است. اگر شهر ما خانهی ماست باید هر روزش، رُفت و روب شود. باید هر روز با عطر وجود خواسته و رنجهی قدوم تومان و گمان، دماغش را تازه کرد و روی دستان سبز سازندگان، سبز نگاهش داشت. اگر کار این ناکارآمدان و بیخیلان، بیخ بیختری پیدا کند "آش همین آش و کاسه همین کاسه است".
3- زیرا اعضای محترم شورا و شوراهایش، با تمام ارادت و رفاقتی که خدمتشان، معروض و مفروض است، با پوزش، صرف چرتکهی قومیتها و بومیتها انتخاب میشوند. اندوختههای دانش شهری و پسامدهای آن در وجود ذیجودشان بیش و پیش از این مفید فایده نبوده و نیست. بزرگواران، تمام روز، زورشان را زده و میزنند اما دریغ از مویی کار. نازنینان، وقتی بر قطار تبلیغات انتخاباتی، سوارند بوق بلند بلندگو و بلندگوییهایشان، گوش فلک را کر میکند، دلبران وقتی بر پارچهها و تراکتها، آویزهاند، به انواع تخصصها و فوقتخصصها آمیختهاند اما همین که جسورانه و عجولانه سر از افق تابناک صندوق بر میآورند، نمیدانند با چه صِلهای، وصلهای را به هم آورند. خوب عجیب نیست در این دنیای وارونه، وارفتگیهای وفوری، وادار به وجودند…
4- زیرا شهرداری که پای کار این خرابه میآید، قدم از قدم برنمیدارد. مجبور است بینوا، کشکول گداییاش از بیمهری شهروندان پرگردد. در این صورت برای لاپوشانی ضعفهای بدیهی، ششماه ششماه، وعدهی آسفالت سر خرمن میدهد. اگر هم گه وگداری پوزهی بلدوزری به زمین مالیده میشود، فقط مینمایانند که حداقل "کوشش بیهوده به از خفتگی است". که البته آنهم توسط بعدیهای بعدی، با پتک تدبیر، لو میرود و لوث میشود. و نیز گفته باشد که هیچ شهرداری با این طناب پوسیده، ته چاه هیچ شهری نمیرود اگر هم برود شجاعانه، زل میزند و دفع وقت مینماید. با این حساب و کتاب، سالهاست که سایهی سنگین ساخت این بازی دو سر باخت، بر سر ساکنانش، سنگینی میکند.
5- زیرا سایر ادارات گاز، برق، فاضلاب ومخابرات، بیاطلاع از خم و چم کار شهرداری و با هدف متوازنسازی، حرفهایشان را یک کاسه نمیکنند و کار کنند. به کرات و مرات هم، زیر پیکان انتقاد مردم، چوب این چندباره کاریها و کندهکاریها را خوردهاند اما باز آنانند که "گز نکرده پاره میکنند".
6- زیرا چرچیان جارچی (دورهگردها) و دستفروشهایش، زخمههایی بر پیکرهی همیشه زخمی این درندشت بی در و پیکراند. که یا با بوق و کَرنای وقت و بیوقت، در گوشش میدمند و مینالند یا با دَخمهها و پَخمهها راهش را صد چندان، سد میکنند و خیلی زیراهای دیگر…
این (نه شهر نه روستا) روستا هم نیست.
1- زیرا گُندهتر و گندیدهتر از روستاست.
2- زیرا روستا باغ و باغات دارد، نسیم دلانگیز دارد، گل و بلبل دارد، زرع و زراعت دارد، کاه و کلش دارد، حشم و احشام دارد بوی نان داغ ساجی دارد…اما آن، (این نه شهر نه روستا) بینوای بیوفا و بدقبای پرادعا و لاابال، جیب خالی، پوزعالی در پهنای پهن دشتاش، ولو رفته و جلو افتاده، به کجا میرود چنین ویران و حیران، خدا میداند.
3- زیرا روستا جایی به تقریب امن و امان و شسته و رُفته است. بزم و بزه کمتری دارد. وقتی تجمعی از پیران و خاصان، رنگ میگیرد، گل است که از گل گلستان وجودها، میشکفد.
4- زیرا روستا، گریوهها و گردنههای کاری کمتری دارد، منگی و پخمگی در مسئولیتهای روستایی، انگشتنما است… بنابراین از جمع اضداد (نه شهر نه روستا) شاید گفت که "شَه روستایی" در دشتهای پردشنه و تشنهی زاگرس است…
این یادداشت پیشتر در سیمره نیز منتشر شده است.
عالی بود
[پاسخ]
با سلام و خسته نباشید خدمت آقای ازادبخت عرض کنم که دقیقاً به مشکلات سردر گم شورا و شهرداری اشاره کرده اید .
[پاسخ]
از ادبیات زیبا و قشنگتوم و همچنین از بیان مشکلاتی که مطرح می کنید ممنونیم
[پاسخ]
جناب آقای آزادبخت!حقاکه مشکلات گریبانگیرشهرمان رابه زیبایی هرچه تمام به رخ کشیده اید،اماهمه ی افسوس مان
ازآن بابت است که دراین راستانه چشمی درست می بیندونه گوشی میل به شنیدن دارد.به طورحتم دراین آشفته ارکستر، هرکس ساز ناکوک خودرامی نوازدوبس.
[پاسخ]