داستان كوتاه لكي/بَ بَ کردن هم گاهی خوب است/ فرزاد عزيزي كدخدايي

  بَ بَ کردن هم گاهی خوب است فرزاد عزيزي كدخدايي (دانشجوي دكتري مهندسي مكانيك دانشگاه صنعتي شريف) ___________________ میه باقئ ر سوار برخرش داشت گله را به چرا میبرد صدایش کردم وگفتم: چویینی میه باقئ ر؟چئ خه وه ر؟ (چطوری چه خبر) سری تکان داد وگفت:دیشب نخوابیده ام از بس این گه ژه له […]

21yqpo97d60farzad-azizi

 

بَ بَ کردن هم گاهی خوب است

فرزاد عزيزي كدخدايي (دانشجوي دكتري مهندسي مكانيك دانشگاه صنعتي شريف)

___________________

میه باقئ ر سوار برخرش داشت گله را به چرا میبرد صدایش کردم وگفتم:

چویینی میه باقئ ر؟چئ خه وه ر؟ (چطوری چه خبر)

سری تکان داد وگفت:دیشب نخوابیده ام از بس این گه ژه له (گوسفند بور) بَ بَ کرد، صبح به قصاب گفتم فردا میاورمش برای کشتار!

نگاهی به که ژه ل انداختم چشمهایش سرخ شده بود او هم نخوابیده بود انگار،گوشهایش هم کمی به ل تر(برافراشته تر) از بقیه بود و زود به زود سرش از چریدن بالا میاورد نگاهی به اطراف میانداخت و بَ بَ یی میکرد ،..

میه باقئ ر هئ به گله کرد و به سمت کوه به راه افتاد.

هئ روو هئ روو مالئ م  ئ رئمیا (ای وای خانه ام خراب شد) این صدای گول نازار زن میه باقئ ر بود که داشت دست چرخان (رسمی در بین زنان لکستان) به سمت کوه میرفت!

پرسیم  یه چات؟چی شده؟

گفت: گرگها به میه باقئ ر و گله حمله کرده اند چند گوسفند را دریده و خرمی باقئ ر هم از ترس فرار کرده از دره پرت شده و خودش هم کمی بریندار (زخمی) شده،….

با حالتی بهت زده گفتم آیا که ژه ل هم طوریش شده ؟

نگاهی بهم انداخت و گفت نئ مه زانم ( نمیدانم)

سر به زیر رفتم به سمت پرچین  دیشب شان، دیدم هنوز جای پنجه ی گرگ ها در اطراف پرچین پاک نشده بود.

با خودم گفتم راستی چرا حواسمان نیست که بَ بَ کردن هم ممکن است خوب باشد حتی اگر خوابمان را پریشان کند.