آشنایی با عناصر داستان/ محمدرضا نظری دارکولی
آشنایی با عناصر داستان چکیده ی سخنرانی محمد رضا نظری دارکولی* در دانشگاه تهران «داستان امروزی باید بازگو کننده ی اندیشه ی آزاد و شیوایی سخن باشد. دیگر همانند گذشته نمیتوان هدف داستان را سرگرم کردن خواننده دانست. نویسنده ی امروزی یک روشنفکر اجتماعی است که در سنجش با نویسندگان کلاسیک، راه دشوارتر و هدفمندتری […]
آشنایی با عناصر داستان
چکیده ی سخنرانی محمد رضا نظری دارکولی* در دانشگاه تهران
«داستان امروزی باید بازگو کننده ی اندیشه ی آزاد و شیوایی سخن باشد. دیگر همانند گذشته نمیتوان هدف داستان را سرگرم کردن خواننده دانست. نویسنده ی امروزی یک روشنفکر اجتماعی است که در سنجش با نویسندگان کلاسیک، راه دشوارتر و هدفمندتری در پیش دارد.»
آنچه بازگو شد بخشی از گفتار محمدرضا نظری دارکولی، نویسنده و منتقد ادبی بود. او که درباره ی «عناصر داستان» سخن میگفت، در آغاز به تعریف داستان پرداخت و گفت: «هر اندیشه، خیال و رویدادی که در خور بازگو کردن باشد، از دید من یک داستان است. به سخن دیگر، اندیشه ای که پیوستگی داشته باشد و در چارچوب پیامی بگنجد، سازندهی یک داستان است. چنین داستانی، چه بسا تنها از یک یا چند واژه شکل گرفته باشد. این مرحله ای است که هنوز داستان نوشته نشده است و در خیال ما پدید آمده است. اما زمانی که داستان در چارچوب شماری از واژگان جای گرفت، آنگاه درکپذیرتر از مرحله ی پیش از نگارش میشود. در اینجا داستان ذهنی به گونه ای نوشته میشود که الگوهای اجتماعی آن را بپذیرند و کنار نزنند. پس اندیشه ای بزرگ، در چارچوب زبان جای میگیرد تا شکل داستان و رُمان پیدا کند. چنین اثری را همه می پذیرند، جز خود نویسنده. چون معنا از یک فیلتر اجتماعی رد شده است و آزادی ذهن نویسنده را گرفته است.»
نظری دارکولی در ادامه افزود:«ارسطو در 2300 سال پیش، داستان را دارای 3 بخش میدانست: آغاز داستان، میانه ی داستان و پایان آن. اما به گمان من، داستان نمیتواند آغاز و پایانی داشته باشد. آنچه برای آغاز هر داستان میتوان برشمرد، زمان است. کافکا داستان “محاکمه” را اینگونه آغاز میکند:” بیگمان کسی به یوزف تهمت زده بود. چون بی آنکه خطایی از او سر زده باشد، یک روز بازداشت شد”. ما در ذهن خود آغاز این داستان محاکمه را اینگونه تحلیل میکنیم که از پیش(پیش از آغاز داستان)، کسی به نام یوزف بوده است. از اینرو هنگام نقد داستان، نمیتوان آغازی، و نیز میانه و پایانی، برای آن شناخت. تنها میتوان گفت که داستان با “ورود به موقعیتها” آغاز میشود. این آغاز، هرگز پایدار نیست. چون پایداریی(:ثباتی) در جهان دیده نمیشود. زمان همواره در گذر است و همه ی موقعیت های پایدار، زمان بشمار میروند و در حال گذر هستند. میدانیم که ویژگی آشکار زمان، گذران بودن آن است. از این رو می پذیریم که زمان ثابتی وجود ندارد.»
به سخن نظری دارکولی، در میانه ی داستان، خواننده درون موقعیت قرار میگیرید. در داستان «محاکمه» کافکا، این موقعیت، دستگیری یوزف است. از این پس همه ی داستان برای روشن ساختن چگونگی این رویداد است. پرسشها و چون و چراهایی پیش می آید؛ همانند این پرسشها: که چرا بازداشت شد؟ یا چگونه بازداشت شد؟ نویسنده در میانه ی داستان، به این چگونگی ها می پردازد. او می کوشد تا دیدگاهش را تحلیل پذیر کند. برای همین است که دست به توصیف و تصویرسازی میزند. اما تمام اجزای داستان در میانه ی آن بازگو نمیشود. سرانجام داستان، بردوش بخش پایانی آن است.
نظری دارکولی سپس به بخش پایانی داستان اشاره کرد و گفت: «پایان داستان، حساسیت بیشتری دارد. اما درستتر آن است که بگوییم هیچ داستانی پایان ندارد. البته در ادبیات کلاسیک برای داستان پایانی می شناسند. چون موقعیت های داستانی، مستند هستند و آن موقعیت ها روی داده اند. اما در ادبیات مدرن، داستان پایانی ندارد و آخر آن بگونه ای است که خواننده میتواند آن را ادامه دهد. وارون(:برخلاف) ادبیات کلاسیک، نویسنده ی امروزی دیگر یک “دانای کل” نیست. او تنها یک “دانای کل محدود” است و خود او هم آگاهی به همه ی رویدادهای داستان ندارد. در “جنگ و صلح” تولستوی که یک اثر کلاسیک است، همه ی شخصیت های داستان، دانای کل هستند. اما نویسنده ی امروزی چنین نمی نویسد و خود را دانای کل محدودی میبیند تا بتواند تصویری نمایشی تر بیافریند. پیداست که کار نویسنده ی امروزی، دشوارتر از گذشته شده است. چون ذهن خواننده ی کنونی پذیرای هر سخنی نیست. حتا کلاسیک های روزگار ما هم داستان هایی مینویسند که پایانی ندارد. چون هدف نویسنده جز این نیست که موقعیت تازه ای برای خواننده بیافریند تا داستان در ذهن او همیشه جریان داشته باشد.»
این سخنران در تعریف «شخصیت داستانی» گفت:«از دید من، هر موجودی که به هر شکل و گونه ای بازگو شود، یک شخصیت داستانی است. در گذشته، تعریف هایی که از شخصیت می شد، تنها انسان را دربرمی گرفت. حیوانات را شخصیت داستانی نمی دانستند. درحالی که در بسیاری از داستان ها، حیوانات نقش اصلی را دارند؛ همانند داستان «سگ ولگرد» صادق هدایت. پس هر موجودی که در داستان باشد، یک شخصیت است. حتا درد عضلانی هم که دگرگونی پدید می آورد، شخصیتی داستانی است.شخصیت پردازی هم درکنار هم قرار دادن و گزینش کردن شماری از شخصیتها در یک موقعیت بیانی است. ما در داستان شخصیت نمی سازیم. این کار شدنی نیست. تنها شخصیت ها را پردازش میکنیم. پردازش یعنی کنار هم گذاشتن آنها. این کار به 3 شیوه انجام میشود: نخست شخصیت شناسی است؛ دوم گزینش و در صورت نیاز دگرگون کردن آن؛ و سوم شخصیت نگاری همراه با علت.»
پایان بخش سخنان نظری دارکولی، درباره ی تعریف معنا و نمادها در داستان بود. این سخنرانی 28 خرداد ماه سال 1391 در تالار کمال دانشکده ادبیات دانشگاه تهران و از سوی انجمن علمی گروه زبانشناسی دانشگاه تهران انجام شد.
* دبیر بخش ادبیات داستانی لکنا
مطالب خیلی خوب بود…
[پاسخ]