تخت جمشید/ محمدرضا نظری دارکولی

  داستان کوتاه تخت جمشید/ محمدرضا نظری دارکولی     سربازها محکم و استوار پیش می رفتند ، قدرت و شهامت را می شد در گام های محکمشان دید. برگشت پیروز مندانه ی آنها از پیش مشخص بود ، اما مادر سفره ی سفیدی بر رویشان انداخت و یک ظرف خرمای سیاه گذاشت. خرماهای درشتی […]

n00067745-b

 

داستان کوتاه تخت جمشید/ محمدرضا نظری دارکولی

 

 

سربازها محکم و استوار پیش می رفتند ، قدرت و شهامت را می شد در گام های محکمشان دید.

برگشت پیروز مندانه ی آنها از پیش مشخص بود ، اما مادر سفره ی سفیدی بر رویشان انداخت و یک ظرف خرمای سیاه گذاشت. خرماهای درشتی که انگار از نخلستان عرب آمده بودند ، سفره را کنار زدم اما سربازها فقط رنگ محبوس شده ی نخ های قالی بودند…