کلاغی روی سیمهای ِ حرف/ مرتضا خدایگان

من درختی کلاغ بر دوشم ، خبرم درد می کند بدجور ساقه تا شاخه ام پر از زخم است ، تبرم درد می کند بدجور من کی ام جز نقابی از ابهام؟ درد بحران هویت دارم یک اشاره بدون انگشتم ، اثرم درد می کند بدجور جنگجویی نشسته بر خاکم ، در قماری که هر […]

من درختی کلاغ بر دوشم ، خبرم درد می کند بدجور
ساقه تا شاخه ام پر از زخم است ، تبرم درد می کند بدجور

من کی ام جز نقابی از ابهام؟ درد بحران هویت دارم
یک اشاره بدون انگشتم ، اثرم درد می کند بدجور

جنگجویی نشسته بر خاکم ، در قماری که هر دو می بازیم
پسرم روی دستم افتاده ، سپرم درد می کند بد جور

مثل قابیل بی قبیله شدم ، بوی گندم گرفته دنیا را
بس که حوا هوایی اش کرده ، پدرم درد می کند بدجور

هرچه کوه بزرگ می بینی ، همگی روی دوش من هستند
عاشقی هم که قوز بالا قوز ، کمرم درد می کند بدجور

تو فقط صبر می کنی تجویز ، من فقط صبر می کنم یکریز
بس که دندان گذاشتم رویش ، جگرم درد می کند بدجور

بستری کن مرا در آغوشت ، با دو نخ شعر و این هوا باران
مرغ عشقی بدون همزادم ، که پرم درد می کند بد جور

برسان قرص بوسه – اورژانسی – قرص یک ور سفید و یک ور سرخ
برسان نشئه ای ز لب هایت ، که سرم درد می کند بدجور