مسافر…
(دلنوشته ای از مجسمه ساز و ماکتساز مشهور اهل کوهدشت لرستان و طراح موزهای مختلف در سراسر کشور) #محمد_حسین_آزادبخت مدتی است اندوهی گنگ سایهی سنگینش را بر بودنم آوار کرده است. بی پناهی هراس آوری آزارم می دهد. احساس می کنم یکی از تندیسهای مجموعهی مسافران(برونو کاتالانوم) مجسمه ساز فرانسوی شده ام. مجسمه هایی که […]
(دلنوشته ای از مجسمه ساز و ماکتساز مشهور اهل کوهدشت لرستان و طراح موزهای مختلف در سراسر کشور)
#محمد_حسین_آزادبخت
مدتی است اندوهی گنگ سایهی سنگینش را بر بودنم آوار کرده است. بی پناهی هراس آوری آزارم می دهد. احساس می کنم یکی از تندیسهای مجموعهی مسافران(برونو کاتالانوم) مجسمه ساز فرانسوی شده ام. مجسمه هایی که هر کدام، متعلق به مسافرانی از سرزمینهای دور هستند. هر کدام از آنان بخشهایی از وجودشان را در زادگاهشان جا گذاشته اند، بخشهایی که دیگر به وجودشان بر نمی گردند.
من نیز مانند آنها مسافری هستم که از آنسوی آبهای تلخ دریایی که انتهایش پیدا نیست آمده ام. خوب که می نگرم، می بینم من هم بخشهایی از وجودم را با خودم نیاورده ام. آرزوهایی که هرگز برآورده نشدند را جا گذاشتهام. ایده ها و طرحهای بسیاری را که می توانست اجرایی شوند و در لای بقچه های دلتنگی ام پیچیده بودم، در سرزمین مادری ام جا گذاشته ام.
من بیشتر از آنچه که بر من گذشته است نتوانستم دوام بیاورم، آنانی که می توانستند دانسته های مرا به کار بگیرند، اهمیت آنها را نفهمیدند و ندانستند می توانیم کارهای فرهنگی بزرگی که سزاوار دیارمان بود انجام دهیم. به ناگزیر مجبور شدم سرزمینی را که سخت دوستش می دارم ترک کنم.
من با همهی بخشهای گمشده ی وجودم، مهمان مردمان جزیره ای هستم تا هویت آنها را در موزه هایشان جار بزنم. گرچه ساکنان این جزیره با من بسیار مهربان هستند، اما گذشت زمان و سازگاری من با این اقلیم غریب، هنوز نتوانسته است جای خالی آنچه را که از دست داده ام پر کند.
ارسال دیدگاه
مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰