جنگل سوخت، همه مقصرند

ولی اله آزادبخت/ کشکان: جنگل سوخت. خوب هم سوخت. تر و خشک با هم سوخت.  تُرد، خُرد، کلان و یَلان همه سوختند. وجدان های بیمار هم سوختند. وجدان های بیمار، اما، نه، وقعی نکردند. خبر برایشان هولناک نبود. کَکِ خاکستر، پوست کلفت خیال خامشان را نگزید. خبر، بادی آرام که از کنار گوشِ هوشِ بی نبوغشان […]

ولی-ازادبخت-۲۴۴x300

ولی اله آزادبخت/ کشکان: جنگل سوخت. خوب هم سوخت. تر و خشک با هم سوخت.  تُرد، خُرد، کلان و یَلان همه سوختند. وجدان های بیمار هم سوختند. وجدان های بیمار، اما، نه، وقعی نکردند. خبر برایشان هولناک نبود. کَکِ خاکستر، پوست کلفت خیال خامشان را نگزید. خبر، بادی آرام که از کنار گوشِ هوشِ بی نبوغشان گذشت. دود بود که از سطوح سیاه پی هم، بی رحم در گرما گرم این گرمای گرمِ نفس گیر، به هوا خیزها برداشت و رنج بی‌وَر۱ درختان مهربان، که سال‌ها مایه گذاشتند و بر سرِ آتش بیاران معرکه سایه افکندند، بی‌وَرتر کرد. آری باز همه چیز چنان به‌سان هر ساله‌اش به یک باره، چزغاله‌ی دست نابکار و شرمسار بشر شد، که شرم، شرمنده ماند. نه خیر پیداست که کار این عجوز دو پای آدم نمای خشک ناخن و بخیل،سخت بیخ پیدا کرده تا جایی که حیا از کرده‌ی کردار کریه تکرار آتش بازی‌اش ندارد که ندارد. یک جوری که عقل جن هم به پای پندار پست نا آدمیتش نمی‌رسد….

این بار هم جنگلی از تبار جنگل‌های بی‌کس و بی دادرس ایران شیران، به دست بی قید، لات و آسمان جُلِ بشر نابشری سوخت. آنچنان که دودش سال‌ها، اشک‌ها را بر رشک‌ها می‌دواند. در گریوه‌ی گذر حادثه‌‍‌ی شوم و دون زمان، نازنین، نازک نارنجیِ رنجیده خاطر را گفتمش جنگل جان! تازگی‌ها چه خبر؟ آهی کشید و صورت سوخته و دوخته به زمین را از خاک سیاه و تباه برداشت و گفت: امان ازشرِ بشرِ شرور… باز نامردانِ نامردم، آتش به جان بی جانم زدند. باز شاخ شاخه‌های سرسبز زندگی غمگین، بی آب و تاب و پرچین و چروکم را شکستند و به آتش سپردند و باز و باز هزار باره و هزار پاره، تشنه لب، دشنه بارانم کردند…و من نیز ای جنگل! لگان از لسان بی امان، می‌گسلم و با باور همه‌ی وجود، به مردمان جنگل سوز و جنگل براندازت می‌گویم این است تاوان جهل و بی خبری‌تان. این است آنچه را که شایسته و بایسته‌اید. این است آن‌چه را که داشته‌اید و کاشته‌اید و این است….

“چو تو صاعقه‌ی خرمن خود گشتی

چه همی نالی از این توده خاکستر

همه کردار تو از توست چنین

چه کنی شِکوه ز ماه و گِله از اختر۲

×××

راست ناید کارمان تا هستمان خرچنگ وار

راه کج، کردار کج، گفتار کج، پندار کج۳

بی فایده است همه چیز بی فایده است. باید یک عقلی پشت این جمجمه‌ی آدم، تپیدن بگیرد تا بداند قدر قدیر جنگل را. بی خودی نمی‌شود حرف زد و و صرف کرد. باید به بن بست برگشت. به زادنی جدید و ماندنی جدید. چند ورق از این همه کتاب قطور و سطور دبستان تا دانشگاه، تا حوزه، تا بالا و بالاتر، صحیفه‌ی صفحات جنگل شده است؟

صدا و سیمای چند ده ساله کشور، چند ثانیه در خانه‌ی جنگل چاتمه زده و چانه رانده است؟ چند تابلو در بدو ورود به جنگل‌ها، قد و قدمت دارند؟ چند موضوع انشاء در تاریخ آموزش و پرورش کشور بایگانی است؟ از همه مهم‌تر قانون که جیک و پوک همه چیز را می‌داند، تا به حال گوش چند متجاوز و متعرض به جنگل‌ها را پیچانده است؟ پس دلیلی ندارد که جنگل نسوزد. باید بسوزد. خوب هم می‌سوزد. امروز و فرداست که تیشه جهل جاهلان، ریشه‌ی این چند چوب خشک را بزند و کار را تمام کند. هر چه باشد سیاست چماق و هویج شاهنشاهی شاه پهلوی در باز دارندگی از دست اندازی به جنگل ها ، خوب پاسخ می داد.حداقل این یکی را تکه نکنیم یکه کنیم و سکه زنیم. جنگل تا دهه ی اول انقلاب ،در اوج سرزندگی و برزندگی بود از آن به بعد، در کُماست. معلوم است که قانون، آب رفته است.به هر روی، بسوز و بساز ای بینوا جنگل! دنیا، دنیای آتش افروزان جاهل و قاتل است. دنیا، دنیای مافیای وادادگان و گردنکشان است. روزگار، روزگارِ هوچی‌گران و مرعوبان امن و امان مردم‌ است. در این دنیای وِلنگ و باز، کافی است چیزی بگویی که به پرِ پرگارِ پاشنه آهنین عفریت و اهریمنی از همین جماعت زمین خوار بر بخورد، که پاچه‌ات را می‌گیرند و خوراک خِرسَت می‌کنند. اما برای اِزاله و نابودی تو جنگل جان! آدم ‌های وضیع و رذیل، دست به دستت می‌کنند و زمین‌های لَم یزرعِ شکم رهیده و لهیده‌ات را صد پاره می‌کنند، به جای اقبال به اِدبار بی تدبیرت می‌آیند. امروزه، صاحبان نظر، صاحبان بصر، بلند پایگان، فرومایگان، اَعوان، انصار، منبریان، گبر، مومن، نماز شب‌خوان، همه و همه در حق حقه‌ی جنگل، دفع‌الوقت نموده و می‌نمایند. خیال کسی تخت نباشد. کسی سرِ بی دردسر، بر بالش نرم وجدان بی وجدان خود ننهد. همه مقصرند. بیشتر و پیشتر آنان که بر کرسی ریاست کمبودی از وجودشان جلوس می‌زنند و رئوس می‌نگارند و سال‌ها از دور، بر سکوی انتظار دوربینی می‌نشینند و نیز تر آنان که دستی به تمام و کمال در بالا آوردن فتیله‌ی قانون و تشکیلات قانونی دارند. به خدا که چشم‌ها، به درِ تولیتِ تصدی قانون حراست از جنگل‌ها سبز شد. کِی، کجا، کی، چگونه، چرا…و “هزار نکته‌ی باریک ‌تر از مو” اینجاست که بدها را زیاد و خوب‌ها را کم داریم. به سخنی ، بدها را جلو و خوب‌ها را عقبیم. مثلاً اِلا ماشاءالله، مصرف برقمان ۴ برابر متوسط دنیاست. مصرف آبمان ۸ برابر متوسط دنیاست. مصرف گازمان کمتر از این‌ها نیست. مصرف فلان و بهمان که پس نزده‌ایم و نمی‌زنیم. حال مصرف جنگل سوزی و جنگل برانداز‌یمان، چند برابر متوسط دنیاست، خدا می‌داند. مصرف حرف بی عمل چه‌قدر زیاد داریم ، خدا می‌داند. مصرف مطالعه چه‌قدر کم داریم، خدا می‌داند….

حالیا “ما ندانیم به چه امید نهادستیم

کاله‌ی خویش در این کشتی بی لنگر۴

 

پانوشت:

۱- بیهوده

۲ و ۴- پروین اعتصامی

۳- میرزا خان آق ولی