یک دقیقه لبخند
به نام خداوند قلب و قلم روزگار پر خبری ست. خبرهای خوب، بد، تلخ، شیرین، زرد و … و روزگار پر خبرنگاری ست. خبرنگار خوب، بد، زشت … هستند افرادی که فکرشان را در بسته های کوچک متنی یا تصویری و صوتی می فروشند یا در ازای هیچ، همه چیز را … هی! چه خبر […]
به نام خداوند قلب و قلم
روزگار پر خبری ست. خبرهای خوب، بد، تلخ، شیرین، زرد و …
و روزگار پر خبرنگاری ست. خبرنگار خوب، بد، زشت …
هستند افرادی که فکرشان را در بسته های کوچک متنی یا تصویری و صوتی می فروشند یا در ازای هیچ، همه چیز را … هی! چه خبر از ترکستان؟
هستند کسانی که از تخیل و توهم بالایی برخوردار بوده و خبرسازی در خونشان است و بد اخلاقی مدیون شان…
کسانی هم هستند که به باد علاقه ی شدیدی دارند. ای روحت شاد اگزوپری بزرگوار. روحت شاد بامداد شاعر. دمت گرم شازده کوچولو. یک تصویری کشیده اگزوپری از “باد دوستان باد به دست” که هیچوقت پاک نمی شود.
می فرماد: «گمون کنم یه پنج شیش تایی ازشون باشه…باد اینور و اونور میبرتشون… نه اینکه ریشه ندارن!! این بی ریشگی هم اسباب دردسرشون شده»…
بیشتر از این نباید به این گروه پرداخت. چرا که مدام در حال جابجایی هستند و نمی شود رویشان تمرکز کرد.
تعدادی از آنها هم که شیله پیله سرشان نمی شود، میله سرشان می شود. حصارها محاصره شان کرده و پشت دیوارهای بلند، در انتظار نفسی تازه اند و خواب آزادی می بینند. در پناه باران…
عده ای که شهید این راه شده اند. چه در جنگ هشت ساله و چه در صلح هشتاد و هشت ساله. چه در سقوط دلخراش بال های پیر هواپیمایی ، چه در مزار شریف … روحشان روان و قلمشان جاویدان.
عده ای هم هستند که هستند و نمی شود کاریشان کرد. به قول فروغ چراغ و نور چشم شعر، نمی توان بودنشان را «آمدنش را نمی شود. گرفت. و دستبند زد و به زندان انداخت.» زورشان زیاد است. نیازی به مجوز ندارند. اصل شریعت هستند و شالوده ی خون خواهی. لغوشان کنی باز روی دکه اند. خودشان نباشند، خبرشان هست. این عده هستند آقا… هستند….
اما گروهی هم هستند، که قلمشان «فروشی نیست». تعدادشان کم است. برای نمونه ساخته شده اند. واژه هایشان قیمت ندارد، از بس قیمتی ست. کمی کله شان بوی قورمه ی سبز می دهد و به جایی وصل نیستند، مگر به ماه، به آفتاب، به سفید …
هر روز که بیدار می شوند، «به آفتاب سلامی دوباره می دهند» و هر روزشان روز خبرنگار است. روزی یک نهال می کارند. یک بنده آزاد می کنند. یک گرسنه سیر می کنند و یک عالمه از موهای عمرشان را در همان روز سفید می کنند.
بی انصافی ست به اینها نگاه کمی داشته باشیم. کیفیت عشق در انگشت ها، کیفیت درد در سینه، کیفیت زخم بر شانه و کیفیت “دو آیینه ی روبه روی هم” در فکرشان است. چه در دنیای حقیقی و چه در زیر این «سقف کاذب» مجازی، زحمت کشان سایت ها و کانال ها و پیام رسان های مختلف، که روحشان را برای شفافیت آب، گرو گذاشته اند و قلبشان را برای روشنایی به پنجره آویخته اند. اینها را باید دوستشان داشت.
هر خبرنگاری که در این دسته قرار می گیرد، اعم از عکاس، فیلمبردار، نویسنده ی ورزشی، سیاسی، اجتماعی، طبیعت، تحلیل گر و … نیز خبرنگاران عزیز، نازنین، دوست داشتنی و زحمت کش دنیای کودک و نوجوان…. که چون برای کودک می نویسند، معمولن ریز دیده می شوند و خیلی جاها به شمار نمی آیند.
چون دنیا را کودک می بینند، دنیا آنها را کوچک می بیند. اما مانند کوه های بزرگی هستند که باید از آنها کمی فاصله گرفت تا به بزرگی شان رسید. به همه ی این عزیزان وارسته و راستگو، شریف و بی شیله پیله و … خجسته باد گفته و به بهانه ی این روز، به احترام آنها می ایستم و کلاه از سر بر می دارم و به عشقشان روزی یک دقیقه لبخند می زنم تا یادم بماند هر “دقیقه” روز خبرنگار است.
مرتضا خدایگان
شاعر، نویسنده، خبرنگار
سردبیر تنها ماهنامه ی تخصصی کودک و نوجوان غرب کشور (پیشوک)
سلام به مرتضای عزیز.روزت مبارک.روزگارت خوش وخرم.کیفت پر از خبر…
لغوشان کنی .باز روی دکه اند.؟؟؟؟؟
[پاسخ]
درود بر معلم نمونه ی شهرم … زنده باد
بلی… لغوشان کنی باز روی دکه اند ..
[پاسخ]
درود بر مرتضای نازنین
[پاسخ]
درود بر استاد واقعی … علیآقا حسین پور …
[پاسخ]
با سلام و عرض خسته نباشید و تبریک به جناب آقای دوست محمدی و همکارانشان و دیگر رسانه های بومی که با وجود انواع کمبودها بار اصلی گردش اخبار و متون و ارتباطات فرهنگی دوران ما را بر دوش دارند؛
متنی زیبا و خواندنی و جذاب با کنایات و لایه های معنایی پیدا و پنهان … با سپاس از تو مرتضای دغدغه مند و اهل درد و کشکانیان عزیز که خود از چراغداران این مسیر سایه – روشن هستید.
بوسیدنی است دست ها و قلم هایی که کارشان ممانعت از فرو رمبیدن بختک جهل همگانی است. رسانه ها و خبرنگاران و عکاسان و هنرمندان … لشکر مشعل داران کلمه وکتاب … پرتو افکنان بر تاریکنای سرداب های تاریک و خاموش کشمات و بی خبری.
درود بر شما ، بر قلمتان بر انسانیت و اعتبار کارتان … درود بر صداقت و صمیمیت زبانتان و صفای مرامتان … روزتان و روزگارتان مبارک و مبارک تر.
[پاسخ]
درود بر استاد دست و دلم – لطیف آزادبخت – عمیق…
سپاس از مهری که بر خشکسالی این قشر شریف و ظریف، مثل ابری که باردار باران شش روزه ای ست، گسیل داشتی استاد. و سپاس از مهری که به این شاگرد نیمه کوچک داری. بی تعارف و با افتخار، تایید و تشویق کسی چون تو برای کسی چون من کارنامه محسوب می شود. زنده باد
[پاسخ]