آب زنید راه را…

محمد منصوری/ کشکان: آب زنید راه را هین که نگار می‌رسد / مژده دهید باغ را بوی بهار می‌رسد راه دهید یار را آن مه ده چهار را / کز رخ نوربخش او نور نثار می‌رسد رونق باغ می‌رسد چشم و چراغ می‌رسد / غم به کناره می‌رود مه به کنار می‌رسد باغ سلام می‌کند […]

m

محمد منصوری/ کشکان:

آب زنید راه را هین که نگار می‌رسد / مژده دهید باغ را بوی بهار می‌رسد

راه دهید یار را آن مه ده چهار را / کز رخ نوربخش او نور نثار می‌رسد

رونق باغ می‌رسد چشم و چراغ می‌رسد / غم به کناره می‌رود مه به کنار می‌رسد

باغ سلام می‌کند سرو قیام می‌کند / سبزه پیاده می‌رود غنچه سوار می‌رسد… (۱)

باز هم به کلکِ بی زبان ِقرطاس ِ سپید پناه می آورم تا در این هول عظیم روزمرگی دمی تجربه کنم اینجا ” نبودن ” را . این هنگام دستم به قلم نمی رود ، پنجه هایم به حال خود نیستند به فرمان من نیستند ، بیهوده می کوشم آرامشان کنم اما یکباره چنان غافلگیر شده اند که هنوز گیج اند . نمی توانم به خویش این تلنگر را بدهم و بگویم: بنویس.  چرا که کلمات چنان شتاب زده و سراسیمه در فضای خیالم چرخ می زنند که هیچ کدام دُم به دست نمی دهند و به رقص آمده اند.

در سکوتِ تیره و آرام باغستان هایِ بسترِ یک رودخانهِ تاریک در نیمه های شب ، نزدیکی های سحر ناگهان مرغی ناشناس که آشیانش را گم کرده : باز گشته رغبتش دیگر ز رنجوری نه سوی آب و دانه ، جور دیده مردمان را، می دهد پیوندشان با هم ، می کند از یاس خسران بار آنان کم ، می نهد نزدیک با هم آرزوهای نهانشان را” (۲) .

آمده تا شعله کشد در این تن خسته ، جانب دوستی انسان با طبیعت را از سر گرفته تا شرح هجران را این مرغ بیدل مختصر کند.

سخن تازه از نوروز گفتن دشوار است ، نوروز یک جشن ملی ست اما آن را همه می شناسند که چیست ! بسیار گفته اند و بسیار شنیده اید. پس به تکرار نیازی نیست ؟ چرا هست ! در علم و ادب تکرار ملال آور است لیکن احساس تکرار را دوست دارد و با تکرار جان می گیرد. نوروز داستان زیبائی ست که در آن ؛ طبیعت ، احساس و جامعه هر سه دست اندر کارند . قرن های دراز است که نوروز بر جشن های جهان فخر می فروشد این بدان جهت است که نوروز یک قرارداد مصنوعی و یا یک جشن تحمیلی نیست بلکه روز شادمانی زمین و جوش شکفتن ها و شور زادن ها و سرشار از هیجان هر آغاز “.  جشن های دیگر غالبا انسان ها را از کوچه و بازار ها در میان اتاق ها و زیر سقف ها جمع می کند در فضای روشن از چراغ و لرزان از دود و آراسته از گل های مقوایی و … می برد اما نوروز دست مردم را می گیرد و از زیر سقف ها و درهای بسته به دامن آزاد و بیکران طبیعت می کشاند . گرم از بهار ، روشن از آفتاب ، لرزان از هیجان و آراسته با شکوفه ، سبز و معطر از بوی باران ، بوی پونه . . .

در آن هنگام که مراسم نوروز را بر پا می داریم گویی خود را در همه نوروز هایی که هر ساله در این سرزمین برپا کرده اند ، حاضر می یابیم و در این حال صحنه های تاریک و روشن تاریخ ملت کهن ما در برابر دیدگانمان رژه می روند . نوروز عیاشی و” بی خودی” نبوده است . اعلام ماندن ، ادامه داشتن و بودن این ملت بوده است و نشانه پیوند با گذشته ای که زمان و حوادث ویران کننده همواره در گسستن آن می کوشیده است .

مسلما اولین روز بهار ، سبزه ها ” روییدن ”  آغاز کرده و رود ها ” رفتن ” و شکوفه ها ” سر زدن ” و جوانه ها ” شکفتن ” . این یعنی نوروز . نوروزی که با جانِ ملیت زنده بوده ، روح مذهب نیز گرفته است . سنت ملی و نژادی ، با ایمان و عشق نیروی تازه ای که در دل های مردم این سرزمین برپا شده بود پیوند خورد و محکم گشت.

گویی خداوند هم تاکید بر برپا داشتن  نوروز داشته است آنجا که می فرماید : قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ، بگو در زمین بگردید و بنگرید چگونه آفرینش را آغاز کرده است(۳)

در اندرون خانه بودم ناگهان ندایی سر داد ، کنجکاو شدم ، پدرم بود که شاهنامه می خواند که :

ز یاقوت سرخ ست چرخ کبود /  نه از آب و گرد و نه از باد و دود

به چندین فروغ و به چندین چراغ /  بیاراسته چو  به  نوروز  باغ

روان اندرو گوهر دلفروز / کز او روشنایی گرفته ست روز

ز خاور بر آید سوی باختر / نباشد از این یک روش راست تر   (۴)

کمی آن طرف تر برادرم را دیدم گلستان در دست می گفت:

به بازوان توانا و قوت سر دست/  خطاست پنجه مسکین ناتوان بشکست

بنی آدم اعضای یکدیگر اند /  که در آفرینش ز یک گوهرند

چو عضوی به درد آورد روزگار /  دگر عضو ها را نماند قرار

تو کز محنت دیگران بی غمی / نشاید که نامت نهند آدمی . . . (۵)

و من همچنان به اصوات آنان گوش فرا می دادم . از طرفی احساسات ناسونالیستی تا آن قله ها ی رفیع بالا می رفت و به خویش مفتخر می شدم و از طرفی دیگر به یاد نهج البلاغه آن حضرت می افتادم که می فرمود : ملت دو گروه اند : یا در خلقت با تو برابرند یا برادر دینی تو اند (۶). در هر صورت با توجه به این که در این ایام جان بخش هستیم شایسته تر آن است افکار نو و کار آمد تر را در فضای ذهن مان پرورش دهیم و از هر نوع تفکر منفی و متحجر بپرهیزیم . و به طور حسابی علاوه بر خانه تکانی ، وجود خویش را آراسته کنیم تا آن شاعر بلند اندیش بر ما خورده نگیرد که می گفت :

عید آمد و ما خانه ی خود را نتکاندیم / گَردی نستردیم و غباری نستاندیم

صد قافله رفتند و به مقصود رسیدند / ما این خرک لنگ زجویی نجهاندیم

طوفان بتکاند مگر “امید” که صد بار / عید آمد و ما خانه خود را نتکاندیم (۷)

حال ای دردمند ِ آگاه جامعه که هنوز  همانند آن افراد ی که کماکان سر در آخور کشیده اند ،  قربانی جهل شرک و در بند جور نمرود نیستی ! و همچنن برای مصالح محافظه کارانه خویش دست به توجیه آّبرومندانه نمی زنی و حقیقت را برای آن داشته و نداشته هایت ذبح شرعی نمی کنی ، بدان:

در کنار لباس های رنگین ؛ کهنه پوشانی عریانند ! در کنار غذا های لذیذ و چرب ، سفره هایی خالی از نانِ خشک اند! در کنار خنده های قاه قاه ، اشک هایی بی صدا سوغاتی غم برای چشم اند ! خبر داری که پدری آنقدر دیر به خانه می آید که کودکان او دستان خالی اش را نبینند ؟ شنیده ای که دخترکی با چشمانی پر از حسرت هر روز ساعتی پشت چند ویترین عروسک فروشی می ایستد ؟ ندیدی که پشت نگاه دختر معصوم گل فروش ، نگاه های پر از خنجر بی غیرتان نهفته ؟ می بینی همه دکان ها مملو از جمعیت اند و اکثر مغازه ها پشت ویترین نوشته اند ” قیمت ها مقطوع است ” ! تنها آن دسته از این نگاه معنی ” ندارم ” را خوب می فهمند . . . روز ها به تندی در گذر اند و مشام ما پر است از عطر نوید آمدن نوروز .  یادت نرود با همه باید خوشحال و خرم باشیم در این ایام وگر نه در انزوا لذت بردن نه سخت است و نه با ارزش . و من خویشاوند هر انسانی هستم که خنجری در آستین پنهان نکند .

 

اندوهت را به بادها بسپار ! واپسین روزهای زمستانت بخیر ، دوست چهار فصل من ،  آرزو می کنم آخرین نفس باد زمستانی ، غم های کوچک و بزرگ زندگی ات را با خود ببرد و شکوفه های بهاری،  کلبه ی آرزو هایت را پر کند.

ایدون باد ، ایدون تر باد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

(۱)دیوان غزلیات شمس ؛ مولانا ، غزل ۵۴۹

(۲) دیوان اشعار ؛ علی اسفندیاری

(۳) قرآن کریم ؛ سوره عنکبوت ، آیه ۲۰

(۴) شاهنامه فردوسی ؛ گفتار اندر آفرینش آفتاب ؛ آغاز کتاب

(۵) گلستان سعدی ؛ باب اول در سیرت پادشاهان

(۶) نهج البلاغه ، خطبه ۳۲ – حضرت علی (ع)

(۷) دیوان اشعار ، مهدی اخوان ثالث