می توانستم معشوقه ات باشم

می توانستم معشوقه ات باشم وقتی نگاهت از آن سوی مرز به این سوی میز تجاوز کرد می توانستم معشوقه ات باشم اگر پدرانمان تمام هشت سال با هم بودنشان را آفتابگردان می کاشتند می دانی خوبی اش این است برای آفتاب فرقی نمی کند چه کسی زمین راشخم می زند و برای قهوه که […]

سمیرا زمانی منفرد

می توانستم معشوقه ات باشم

وقتی نگاهت از آن سوی مرز

به این سوی میز تجاوز کرد

می توانستم معشوقه ات باشم

اگر پدرانمان

تمام هشت سال با هم بودنشان را

آفتابگردان می کاشتند

می دانی

خوبی اش این است

برای آفتاب فرقی نمی کند

چه کسی زمین راشخم می زند

و برای قهوه

که عطرش را

و کافه

که میزهایش را
نه
فرق می کند

فرق می کند آن طرف میز

چه کسی به چشمهایت تجاوز کند

و به رویت لبخند بزند

تفاوتش را
تنها کسی می فهمد

که دلش را

با یک پوتین
چند تکه استخوان
و یک پلاک

تقسیم کرده باشد

 

شاعر: سمیرا زمانی منفرد