اتحاد عشق و مرگ/ به یاد مرگ شاعرانه‌ی مادر عزیز و پدر محترم اسماعیل دوستی

هادی مؤمنی*/ کشکان: اتحاد عشق و مرگ (به یاد مرگ شاعرانه‌ی مادر عزیز و پدر محترم اسماعیل دوستی) در این ماه‌های نزدیک به انتخابات که در همه‌جا حرف از مجلس آینده است، حرف از ائتلاف و این‌جور چیزهاست اتفاق تکان دهنده، غریب و اسرارآمیزی در شهر من کوهدشت افتاد که به‌زعم نگارنده حیف است که […]

IMG_0023

هادی مؤمنی*/ کشکان:

اتحاد عشق و مرگ

(به یاد مرگ شاعرانه‌ی مادر عزیز و پدر محترم اسماعیل دوستی)

در این ماه‌های نزدیک به انتخابات که در همه‌جا حرف از مجلس آینده است، حرف از ائتلاف و این‌جور چیزهاست اتفاق تکان دهنده، غریب و اسرارآمیزی در شهر من کوهدشت افتاد که به‌زعم نگارنده حیف است که درباره‌اش سکوت کنیم و حرفی از آن به میان نیاوریم. شاید به‌واسطه‌ی اینکه این اتفاق در خانواده‌ی اسماعیل دوستی افتاده توجه ویژه‌ای به آن شده است اما در هیچ جا ندیدم که کسی در باب غریب بودن این اتفاق عاشقانه/شاعرانه و البته اسرارآمیز، مطلبی نوشته باشد. انگار سر همه شلوغ و معطوف به فرمانداری است و صلاحیت نامزدها و… بااینکه به‌جرأت می‌توان گفت سنگین‌ترین وزن ممکن{از حیث حضور شخصیت‌های ملی، سیاسی، مذهبی، هنری، ورزشی و…} برای یک مراسم خاک‌سپاری در استان لرستان در مرگ این دو عزیز اتفاق افتاد اما آن لایه‌ی مدنظر نگارنده در هیچ جا برجسته نشد.

حرف اصلی این است که همان‌گونه که همه می‌دانیم، بعد از مرگ مادر محترم اسماعیل دوستی (خانواده‌ی دوستی) نزدیک به دو هفته بعد بود که پدر خانواده نیز به رحمت خدا رفتند، وفادارانه مرگ را در آغوش گرفته و به مادر ملحق شدند؛ و این دقیقاً همان سویه‌ی غریب و راز آمیز ماجراست که مرگ را به عشق پیوند زد و باعث ایجاد رخدادی شاعرانه شد. اتفاقی که تا قبل بیشتر در ادبیات و شعرهای عاشقانه‌ی زبان فارسی آن را خوانده و شنیده بودیم و در زندگی واقعی کمتر مصداقی برای آن می توان یافت. در باب مرگ می‌توان گفت ما انسان‌ها موجوداتی هستیم که موجودیتمان را نخست و پیش از هر چیز این واقعیت مشخص می‌کند که می‌میریم. شکل دادن به زندگی‌مان زیر سایه مرگ هم واقعیت وجود ماست و هم فرصتی پیش رویمان. مرگ چیزی است که ما را به این موجودات شکننده‌ای که هستیم تبدیل می‌کند و چیزی است که ابزارهایی را برای تبدیل این شکنندگی به چیزی که به زیستنش بیرزد، در اختیارمان می‌گذارد. نقشی که مرگ برای ما ایفا می‌کند این نکته است که چقدر زود فراموش می‌شویم. ما هر کاری می‌کنیم به این امید است که نشانی از خودمان در این دنیا جا بگذاریم، کاری کنیم که ما را به یاد بسپارند که نقش خودمان را بر هستی بزنیم؛ مرگ همزمان پدر و مادر این خانواده‌ی محترم انگار آخرین تلاش برای این جاودانگی و در یادها ماندن نام و منششان بوده است. مرگی که با تمام ساده بودنش نمی‌توان به‌سادگی از کنار آن گذشت. از سوی دیگر این مرگ غریب درس‌های هم برای زندگی ما بازماندگان به‌جا می‌گذارد. این دو عزیز با مرگشان به ما می‌آموزند گاهی وقت‌ها تنها با مرگ است که می‌توان اهمیت عشق را ثابت کرد.

the-death-of-the-world-s-most-romantic-figure-photo

عشق مقوله‌ای به جدیت مرگ است و این دو (عشق و مرگ) در اینجا باهم پیوند خوردند. شاید بتوان گفت عشق عبارت است از شکل‌گیری (میل به شکل دادن) نوع مهمی از اتحاد، یعنی یک “ما “. شاید این تعریف را هم بشود بدان اضافه کرد که عشق تا حدودی امتزاج دغدغه‌ها، تعلقات خاطر، پاسخ‌های عاطفی و اعمال عشاق{یا جفت عاشق و معشوق }است. ازاین‌رو و با این تعریف عشق مستلزم اتحاد واقعی تعلقات خاطر عشاق است، زیرا بدین قرار واضح است که آن‌ها عشق را نه به‌عنوان گرایشی که نسبت به دیگری داریم بلکه به‌عنوان نوعی رابطه درک می‌کنند که تمایز بین تعلقات خاطر تو و من فقط زمانی حقیقتاً از بین می‌رود که دغدغه‌هایمان، تعلقات خاطرمان و حتی مرگمان را باهم سهیم شویم. نتیجه این می‌شود که عاشقان علایق، نقش‌ها، فضایل و صفات و حتی در مواقع ای خاص (مثل اتفاق مدنظر نگارنده) مرگ خود را باهم سهیم می‌شوند تا از دو هویت منفردی که قبلاً وجود داشت یک هویت مشترک بسازند. این “ما ” “موجود جدیدی در جهان “است…که با شبکه‌ی جدیدی از روابط{بین عشاق}به وجود آمده است، شبکه‌ای که باعث می‌شود آن دودیگر جدا از هم نباشند. ازاین‌رو عشاق نه‌تنها سعادتشان را “روی‌هم می‌گذارند “، یعنی سعادت هر یک وابسته به دیگری می‌شود، بلکه خود آیینی‌شان را نیز چنین می‌کنند و حتی مرگشان را هم در هم می‌تنند و به هم پیوند می‌زنند. عاشق در طول زندگی به‌طور مستمر به‌موجب عشق ورزیدن تغییر می‌کند یا به زبانی دیگر هر یک از عشاق در پاسخ به تغییرات دیگری مداوم تغییر می‌کنند. به‌طورکلی و بر اساس همین استدلال می‌توان گفت از دست دادن عشق می‌تواند باعث شود که شخص دیگر خودش را حس نکند. ازاین‌رو مرگ همسر (معشوق) یعنی مرگ “ما “. اگر کمی شاعرانه این اتفاق را نظاره کنیم می‌توان این‌گونه مسئله را بازخوانی کرد: معشوق می‌میرد، عاشق دوهفته، ده روز تا سرحد توان آئین و مراسم خاک‌سپاری و…را درخور و به بهترین شکل به‌جا می‌آورد (چراکه در سنت بومی ما این امر بسیار مهم و بااهمیت است) و بعد خودش نیز جان به جان‌آفرین تقدیم می‌کند. عاشق در مرگ هم با معشوق سهیم می‌شود و این سعادتی است که در کمتر زندگی و رابطه‌ای امکان تحقق آن هست. هم ذات پنداری با شریک زندگی در هنگامه‌ی مرگ او راهی جز مرگ (در نگاه دینی پیوستن به او) پیش روی عاشق نمی‌گذارد و چنین همذات پنداری صمیمانه‌ای دقیقاً همان عشق است.

منابع:

-ایده‌های مطرح‌شده در باب عشق از ” جستارهای عاشقانه‌ای در باب عشق ” آلن دوبانتن، نشر نیلوفر و کتاب “عشق “(دانشنامه‌ی فلسفه‌ی استنفورد) بنت هلم، نشر ققنوس.

-مباحث مربوط به مرگ متأثر از کتاب “مرگ “تاد می، نشر گمان.

 

*دانشجوی دکتری پژوهش هنر