اتحاد عشق و مرگ/ به یاد مرگ شاعرانهی مادر عزیز و پدر محترم اسماعیل دوستی
هادی مؤمنی*/ کشکان: اتحاد عشق و مرگ (به یاد مرگ شاعرانهی مادر عزیز و پدر محترم اسماعیل دوستی) در این ماههای نزدیک به انتخابات که در همهجا حرف از مجلس آینده است، حرف از ائتلاف و اینجور چیزهاست اتفاق تکان دهنده، غریب و اسرارآمیزی در شهر من کوهدشت افتاد که بهزعم نگارنده حیف است که […]
هادی مؤمنی*/ کشکان:
اتحاد عشق و مرگ
(به یاد مرگ شاعرانهی مادر عزیز و پدر محترم اسماعیل دوستی)
در این ماههای نزدیک به انتخابات که در همهجا حرف از مجلس آینده است، حرف از ائتلاف و اینجور چیزهاست اتفاق تکان دهنده، غریب و اسرارآمیزی در شهر من کوهدشت افتاد که بهزعم نگارنده حیف است که دربارهاش سکوت کنیم و حرفی از آن به میان نیاوریم. شاید بهواسطهی اینکه این اتفاق در خانوادهی اسماعیل دوستی افتاده توجه ویژهای به آن شده است اما در هیچ جا ندیدم که کسی در باب غریب بودن این اتفاق عاشقانه/شاعرانه و البته اسرارآمیز، مطلبی نوشته باشد. انگار سر همه شلوغ و معطوف به فرمانداری است و صلاحیت نامزدها و… بااینکه بهجرأت میتوان گفت سنگینترین وزن ممکن{از حیث حضور شخصیتهای ملی، سیاسی، مذهبی، هنری، ورزشی و…} برای یک مراسم خاکسپاری در استان لرستان در مرگ این دو عزیز اتفاق افتاد اما آن لایهی مدنظر نگارنده در هیچ جا برجسته نشد.
حرف اصلی این است که همانگونه که همه میدانیم، بعد از مرگ مادر محترم اسماعیل دوستی (خانوادهی دوستی) نزدیک به دو هفته بعد بود که پدر خانواده نیز به رحمت خدا رفتند، وفادارانه مرگ را در آغوش گرفته و به مادر ملحق شدند؛ و این دقیقاً همان سویهی غریب و راز آمیز ماجراست که مرگ را به عشق پیوند زد و باعث ایجاد رخدادی شاعرانه شد. اتفاقی که تا قبل بیشتر در ادبیات و شعرهای عاشقانهی زبان فارسی آن را خوانده و شنیده بودیم و در زندگی واقعی کمتر مصداقی برای آن می توان یافت. در باب مرگ میتوان گفت ما انسانها موجوداتی هستیم که موجودیتمان را نخست و پیش از هر چیز این واقعیت مشخص میکند که میمیریم. شکل دادن به زندگیمان زیر سایه مرگ هم واقعیت وجود ماست و هم فرصتی پیش رویمان. مرگ چیزی است که ما را به این موجودات شکنندهای که هستیم تبدیل میکند و چیزی است که ابزارهایی را برای تبدیل این شکنندگی به چیزی که به زیستنش بیرزد، در اختیارمان میگذارد. نقشی که مرگ برای ما ایفا میکند این نکته است که چقدر زود فراموش میشویم. ما هر کاری میکنیم به این امید است که نشانی از خودمان در این دنیا جا بگذاریم، کاری کنیم که ما را به یاد بسپارند که نقش خودمان را بر هستی بزنیم؛ مرگ همزمان پدر و مادر این خانوادهی محترم انگار آخرین تلاش برای این جاودانگی و در یادها ماندن نام و منششان بوده است. مرگی که با تمام ساده بودنش نمیتوان بهسادگی از کنار آن گذشت. از سوی دیگر این مرگ غریب درسهای هم برای زندگی ما بازماندگان بهجا میگذارد. این دو عزیز با مرگشان به ما میآموزند گاهی وقتها تنها با مرگ است که میتوان اهمیت عشق را ثابت کرد.
عشق مقولهای به جدیت مرگ است و این دو (عشق و مرگ) در اینجا باهم پیوند خوردند. شاید بتوان گفت عشق عبارت است از شکلگیری (میل به شکل دادن) نوع مهمی از اتحاد، یعنی یک “ما “. شاید این تعریف را هم بشود بدان اضافه کرد که عشق تا حدودی امتزاج دغدغهها، تعلقات خاطر، پاسخهای عاطفی و اعمال عشاق{یا جفت عاشق و معشوق }است. ازاینرو و با این تعریف عشق مستلزم اتحاد واقعی تعلقات خاطر عشاق است، زیرا بدین قرار واضح است که آنها عشق را نه بهعنوان گرایشی که نسبت به دیگری داریم بلکه بهعنوان نوعی رابطه درک میکنند که تمایز بین تعلقات خاطر تو و من فقط زمانی حقیقتاً از بین میرود که دغدغههایمان، تعلقات خاطرمان و حتی مرگمان را باهم سهیم شویم. نتیجه این میشود که عاشقان علایق، نقشها، فضایل و صفات و حتی در مواقع ای خاص (مثل اتفاق مدنظر نگارنده) مرگ خود را باهم سهیم میشوند تا از دو هویت منفردی که قبلاً وجود داشت یک هویت مشترک بسازند. این “ما ” “موجود جدیدی در جهان “است…که با شبکهی جدیدی از روابط{بین عشاق}به وجود آمده است، شبکهای که باعث میشود آن دودیگر جدا از هم نباشند. ازاینرو عشاق نهتنها سعادتشان را “رویهم میگذارند “، یعنی سعادت هر یک وابسته به دیگری میشود، بلکه خود آیینیشان را نیز چنین میکنند و حتی مرگشان را هم در هم میتنند و به هم پیوند میزنند. عاشق در طول زندگی بهطور مستمر بهموجب عشق ورزیدن تغییر میکند یا به زبانی دیگر هر یک از عشاق در پاسخ به تغییرات دیگری مداوم تغییر میکنند. بهطورکلی و بر اساس همین استدلال میتوان گفت از دست دادن عشق میتواند باعث شود که شخص دیگر خودش را حس نکند. ازاینرو مرگ همسر (معشوق) یعنی مرگ “ما “. اگر کمی شاعرانه این اتفاق را نظاره کنیم میتوان اینگونه مسئله را بازخوانی کرد: معشوق میمیرد، عاشق دوهفته، ده روز تا سرحد توان آئین و مراسم خاکسپاری و…را درخور و به بهترین شکل بهجا میآورد (چراکه در سنت بومی ما این امر بسیار مهم و بااهمیت است) و بعد خودش نیز جان به جانآفرین تقدیم میکند. عاشق در مرگ هم با معشوق سهیم میشود و این سعادتی است که در کمتر زندگی و رابطهای امکان تحقق آن هست. هم ذات پنداری با شریک زندگی در هنگامهی مرگ او راهی جز مرگ (در نگاه دینی پیوستن به او) پیش روی عاشق نمیگذارد و چنین همذات پنداری صمیمانهای دقیقاً همان عشق است.
منابع:
-ایدههای مطرحشده در باب عشق از ” جستارهای عاشقانهای در باب عشق ” آلن دوبانتن، نشر نیلوفر و کتاب “عشق “(دانشنامهی فلسفهی استنفورد) بنت هلم، نشر ققنوس.
-مباحث مربوط به مرگ متأثر از کتاب “مرگ “تاد می، نشر گمان.
*دانشجوی دکتری پژوهش هنر
آقای مومنی!
سعی کن در مسیر مردم حزف بزنی. آن از دفعه قبل که متنی سراسر امجد و مداحی حیدری بهزیستی نوشتی این هم از اسماعیل دوستی.
در مسیر مردم باش
مردم خوب می فهمند…
[پاسخ]
باسلام جناب مصطفی خان مطالب جناب دکتر مومنی درخصوص جناب دکترحیدر ی عین حقیقت می باشد وکسانی که با ایشان کارکرده اند ودر حای حاضرکارمی کنندمیدانند که ایشان چه انسان متین وکاربلد وبا متانتی هستد وطی این مدت کوتا مسئولیت ایشان برسازمان بهزیستی چقدر از طرف مسئولین رده بالا مورد تحسین قرارگرفته اند ودر مورد اقای دوستی هم نیاز به توضیح نیست وانچه که عیان است………
[پاسخ]
این متن ربطی به دوستی نداشت. یک یادداشت علمی و تا حدودی ذوقی درباره عشق و مرگ است که به بهانه همزمانی فوت والدین اسماعیل دوستی نوشته شده .
ضمناً شما اول در مسیر مردم را ترسیم کن تا نویسنده محترم در آن قدم بردارد
عمیقا آرزو می کنم امثال مصطفی به حدی از بلوغ و شعور برسند که متن را دریابند نه حواشی و نیز خود را سخنگوی مردم جا نزنند که خیلی زشت است
الا یا ایها الطلاب ناشی
علیکم بالمتون لا بالحواشی
[پاسخ]
جناب به اصطلاح مصطفی سلام جناب دکترهادی مومنی درمتن چه زباده روی نموده ان چه غلوی کرده اند چه تمجیدی درمتن هست جزاینکه درمورداتفاقی نوشته که واقعیت داره چرا کم لطفی میکنی برداشت شما ازمتن چیه مگرآقاین دوستی ازدل این مردم برخواسته نشده اندمگرفرزندان ابن آب وخاک نیستندشماها احساس می کنید فقط مردم شماهستیدنه عزیزمن .همسوبودن بامردم برای شما به چه معنی است چرا به جای مردم حرف می زنیددمورددکترحیدری شماچه شناختی داریدآیااوراازنردیک دیده ای ایانوع گفتمان رفتاروکردارایشان آشنای داریدآیا مسولیت پذیری متعهدبودن باشخصیت بودن ایشان نوعدوستی ووطن پرستی ایشان آشنای داریدکه اگرداشتیدبردکترمومنی خرده نمی گرفتید.انسان بایدازروی اساس کم لطفی حرف نزندمگردراین شهرکوهدشت چندنفرواقعانظربه پردازکه گاهی مطلبی درموردعزیزانمان دراین شهربه رشته تحریردرمی آورندوامثال جنابعالی شروع به خرده گیری می کنیدواقعا این حرکات احساسی اصلا قابل درک نیستندکه ازامثال شماهاسدمی زند واین نشان میدهدکه نوع برداشتتان غلط واشتباه بوده ولی ما درودمی فرستیم برقلم شیوای جناب دکترهادی مومنی خسته نباشند
[پاسخ]
درودبردکترهادی مومنی به خاطرحسن سلیقه خوبتان وانتخاب موضوعهای که انتخاب می کنید
[پاسخ]
جناب مثلا مصطفی لابدحضورنداشتی مردم درمراسم ان دو انسان وارسته که ازدامن پاکشان فرزندی فرزانه ودوستدارمردم همچو حاج اسماعیل پرورش یافته چگونه مشتاقانه حضورپیداکردن پس توصیه میکنم عقده فروخفته خودرابنام مردم بیان نکن مردم انهایی هستندکه دوستی راروانه مجلس کردندودرمراسم والدین مکرمش سنگ تمام گذاشتن خداشفا بده
[پاسخ]
سلام دکتر زیبا بود موفق و سربلند باشید
[پاسخ]
برای هادی مومنی عزیز آرزوی موفقیت دارم…
[پاسخ]
اگه جناب مومنی دکتر است در حیطه تخصصش اظهار نظر نماید بهتر است .چیزی بگوید که بر دانش دیگران بیفزاید .
[پاسخ]
باسلام خدمت جناب امرایی اصلولگرا.جناب اقا در پایین مطلب دکتربه نوع مدرک اشاره کرده است اتفاقا تخصص دکترهادی مومنی درموردهنراست شماها چشم بصیرتتان کم است وخوب تشخیص ندادیدوازمطلب برداشت خوب نکردید.
[پاسخ]
هادی جان نگران نباش.
عد ه ای افقی بیشتر از دماغ خود ندارند
[پاسخ]
با سلام و تشکر از تمام دوستانی که با نظراتشان به من امید میبخشند. در ابتدا باید بنویسم آدمها (شهروند) حقدارند حرف بزنند؛ و البته این حق را برای دیگران هم در نظر میگیرم که آنان هم هر حرف یا نقدی دارند بنویسند ولی نقد باید واقعبینانه و با آگاهی کامل نوشته شود وگرنه آن را اصلاً نمیشود بهعنوان نقد در نظر گرفت و بیشتر به چیزهای دیگر شباهت دارد. قصد جواب دادن به انتقادهای اینچنین ناروشن و از روی غرض و کینه هم نداشتم؛ اما اگر نقد درستی بر متن من نوشته شود حتماً جوابگو خواهم بود همینگونه که در یادداشتهای پیشینم هم به همین شکل عمل کردهام. در مورد این یادداشت باید عرض کنم این اتفاق (مرگ دو نفر-زن و شوهر- درزمانی بسیار نزدیک به هم) آنقدر شاعرانه و خاص بود که اصلاً دوست نداشتم پشت غباری از سیاستبازیها پنهان و نادیده گرفته شود. هدف نگارنده برجسته کردن این اتفاق خاص و اسرارآمیز بوده است و البته بهانهای که بتوانم در این بلبشوی جناحبازیهای سیاسی سوی دیگر زندگی که همانا عشق و مرگ است را برجسته کنم. این غبار باید کنار میرفت (امیدوارم متن من سرسوزنی این غبار را پسزده باشد). در موردنقد آقای “مصطفی ” دوستان دیگر جوابهایی معقول دادهاند که نیاز نمیبینم حرفی اضافه کنم؛ اما دربارهی کامنت آقای امرایی اصولگرای ولایت مدار از رومشگان. ایشان نوشتهاند:”اگه جناب مؤمنی دکتر است در حیطه تخصصش اظهارنظر نماید بهتر است. چیزی بگوید که بر دانش دیگران بیفزاید.” منبعد از خواندن این کامنت واقعاً تعجب کردم. چراکه ایشان بدون شناخت و اندکی اندیشه این کامنت را نوشتهاند. بنده کارشناس ارشد فلسفهی هنر و دانشجوی سال آخر دکتری پژوهش هنر هستم. موضوع نوشتهی من در این یادداشت در باب اتحاد عشق و مرگ است. سؤال من این است اگر یک دانشجو پژوهشگر فلسفهی هنر به این موضوع نپردازد پس متخصص کدام رشته باید در این باب سخن براند و چیزی بنویسد. در طول تاریخ فلسفه (بهطورکلی تاریخ اندیشه)”عشق ” و “مرگ ” مهمترین موضوعاتی هستند که موردبررسی قرارگرفتهاند. از افلاطون بزرگ گرفته که در کتاب زیبا و ارزشمند خود یعنی ضیافت “مهمانی ” به موضوع عشق پرداخته و با به میان کشیدن پای زیبایی آن را تبیین کردهاند تا ارسطو و در ادامه فلاسفهی معاصر که مدام پای این دو موضع را در کتابهایشان وسط کشیدهاند. از دوران رنسانس به بعد هم فیلسوفانی مثل هگل میگوید “من نا-وجود را همبسته مرگ و تناهی بشر و جهان میدانم.” هگل یک فیلسوف مسیحی بود و به همین خاطر معتقد بود که مرگ و تناهی را خداوند بهعنوان بخشی از تدبیر الهی خود مقرر داشته است، لازم به ذکر است مدونترین نگاه به تاریخ هنر را هم هگل نوشته است. در بین فیلسوفان معاصر هم مارتین هایدگر (بزرگترین فیلسوف تاریخ اندیشه) در بخش مهمی از آثارش به موضوع مرگ، هنر، زیبایی و حقیقت میپردازد (هایدگر دورهی اول موضوع مرگ در کتاب هستی و زمان و هایدگر دورهی دوم موضوع هنر و زیبایی در کتاب سرچشمهی کار هنر). در بین فیلسوفان متأخر هم از رولان بارت بگیر که مسئلهی عشق و مرگ در غالب کتابهایش مستتر است (پیوند عشق و مرگ و ظهور آن در هنر عکاسی در کتاب اتاق روشن، کتاب خاطرات سوگواری-این کتاب بعد از مرگ مادر رولان بارت نگاشته شد و به دلیل عشق عظیمی که بین بارت و مادرش بود کتاب بسیار خاص و مهم و تأثیرگذار شده است) در ۲۵ فوریه ۱۹۸۰ رولان بارت درحالیکه از یک مهمانی به خانه برمیگشت بیرون کلوژدوفرانس که مدتی در آن تدریس میکرد با یک ون خشکشویی تصادف کرد. بااینکه جراحات کمی برداشته بود و پزشکان بهبودی کامل پیشبینی کرده بودند اما از دنیا رفت. گویی که _بعد از مرگ مادر-دیگر توانی برای زنده ماندن نداشت. مرگ او در ۲۵ مارچ ۱۹۸۰ کمتر از سه سال پس از مرگ مادرش در سن ۸۴ سالگی بود. آنها بیش از ۶۰ سال در کنار هم زندگی کرده بودند. تنها نزدیکان بارت تا حدودی میدانستند که او چقدر تحت تأثیر از دنیا رفتن مادرش بود. با انتشار “خاطرات سوگواری “در سال ۲۰۰۹ در فرانسه و ۲۱۰ در آمریکا، خوانندگان بارت نیز در جریان خلوت تاریک وی و سوگواری جانکاه اش قرار گرفتند. بارت فردای مرگ مادرش ۲۶ اکتبر ۱۹۷۷ شروع به نوشتن یادداشتهای “خاطرات سوگواری “بر قطعات کاغذ تحریر کرد. او دریکی از صفحات این کتاب آورده است “بعد از مرگ مامان زندگیام نتوانست خود را بهمثابه خاطره بر بسازد “. مهمترین کتاب بارت دراینباره اما کتاب “پارهگفتارهایی در باب سخن عاشقانه است ” که نشر مرکز آن را بهعنوان سخن عاشق منتشر کرده است. این کتاب هم ستودنی است و مخاطب را سرشار از لذت متن میکند. بارت در این کتاب مینویسد: در خیال خود در مرگ معشوق ام یگانه میشوم (من در آن گور خواهم آرامید، آنجا که بس به تو نزدیک خواهم بود). از فیلسوفان معاصر هم کم نیستند کسانی که این دو موضع را در آثارشان پی گرفتهاند. شاید یکی از بزرگترین این معاصر ژان لوک نانسی باشد که در کتاب خدا، عدالت، عشق، آزادی میگوید:”عشق چیزی نیست جز رابطه با ارزش مطلق یک شخص. تمام مسئله و مشکل آن، این است که ارزش مطلق شخص درواقع راز او نیز هست. برای همین است که عشق اینقدر مشکل است و همانطور که مستلزم زیبایی، قدرت و انفعال است ریسک و خطر هم دارد.” ازنظر نانسی عشق به ما هیجان میدهد. علتش هم مشخص است: عشق مهم و صمیمی است. آلن بدیو فیلسوف هم در کتاب مهم خود “با عنوان در شتایش عشق “مینویسد: “عشق، عشقی که میشناسیم، در معرض تهدید است. دنیای مدرن مغلوب مصرفگرایی است، دنیایی است که قرارهای عاشقانه آنلاین، عاشقانهای بیخطر را وعده میدهند و عشق اغلب اوقات نوعی میل و لذتگرایی تلقی میشود “. در ستایش عشق رسالهی آتشین و پرشور آلن بدیو در دفاع از عشق است. در این کتاب آلن بدیو فیلسوف بلندآوازهی فرانسوی با توسل جستن به اندیشمندانی برجسته، از کی یر کگو (دو کتاب مهم در این زمینه دارد کتاب اول ترسولرز و کتاب دوم بهسوی بیماری) و دوبووار گرفته تا پرست و لکان، ما را ترغیب میکند از عشق نترسیم، بلکه آن را چون ماجراجویی شکوهمندی ببینیم که دستآخر ما را از وسواس فکری نسبت به خود میرهاند. به قول آرتور رمبو (بهزعم بسیاری بزرگترین شاعر مدرن)”عشق را باید از نو ابداع کرد “(این عبارات در پشت جلد ترجمهی فارسی در ستایش عشق آمده است). در میان نویسندگان و شاعران هم این دو موضوع (عشق و مرگ) بیشتر از هر موضوع دیگر نمایان است. در ادبیات بومی خودمان هم موضوع بسیار از تکبیتهای لکی عشق است یا مرگ. اغراق نیست اگر بگویم این دو موضوع بیشتر از هر چیز دیگری دغدغهی شاعران و نویسندگان جهان بودهاند و دستمایه نوشتن آثار بزرگ ادبی و هنری قرارگرفته است. بودلر یکی از اولین منتقد-شاعرهای مدرن فرانسوی در باب عشق و مرگ میگوید: “ما باهم از عشق میمیریم: مرگی باز، رقیق و بخار گون شدن، مرگی بسته در گوری مشترک “. میتوانم صفحات فراوانی را در باب پیوند عشق و مرگ و هنر را که در آثار فیلسوفان، شاعران و هنرمندان بزرگ آمده است را در اینجا بنویسم و به این متن ادامه دهم اما دلم نمیآید از نوشتهی بودلر دور شوم و راستش را بخواهید میخواهم با همان سطر، این یادداشت را تمام کنم امیدوارم منتقد (البته اگر بتوان کامنت ایشان را نقد نامید) رابطهی تخصص نگارنده را با متن نگاشته شده دریافته باشد. “ما باهم از عشق میمیریم: مرگی باز، رقیق و بخار گون شدن، مرگی بسته در گوری مشترک “.
[پاسخ]
درودبردکترهادی مومنی خسته نباشی عزیز.ولی اینها این چیزها نمی فهمنددوستانی که منتقدهیتند مگه چندکتاب درمورد مرگ یا عشق یا فلسفه خوانده اند من یقین دارم حتی یککتاب فلفی را باز نکرده اند نظرانهامهم نیست شما به راه خودتان کههمان اگاه کرد مردمواموزش است از طریق همین نوشتها ادامه بده بذاراینها راه اشتباه خودشان را ادامه دهند نگران نباش دکترجان.و در این دیری که مردانش عصا از………….
[پاسخ]
درود بر شما برای متن زیبایتان و حسن سلیقه تان امیدوارم همشهریان خوبمان در مورد اتفاقات جانسوزی که برای بازماندگان رخ می دهد با موضع گیری های سیاسی اظهار نظر نکنند چرا که خارج از انسانیت است که بعد از مرگ عزیز یک طایفه این چنین بحثهای پیش بکشند
[پاسخ]
باسلام ودرود خدمت جناب دکتر هادی مومنی وسایر همراهان کشکان در این روزهای شلوغ سیاست وسیاست زدگی وهیاهوی انتخابات ورد وتایید صلاحیت ها از زیبایی واز هنرٰ از عشق واز اتحاد عشق ومرگ سخن گفتن خود عین هنر وهنرمندی است .متفاوت دیدن .متفاوت نوشتن ومتفاوت اندیشیدن است که هنرمند را هنرمند می کند وهنرش را جاودانه و ماندگار .
دکتر هادی مومنی با نگاهی هنرمندانه وشاعرانه در”اتحاد عشق ومرگ ” مرگ همزمان ودر فاصله زمانی بسیار نزدیک پدر ومادر آقای دوستی را ازنگاهی دیگر واز چشمان ریز بین وخلاق یک هنرمند وبا احساس پاک شاعرانه به تصویر کشیده است.ومعتقد بوده که این مرگ نزدیک ناشی از عشقی پاک ومحبتی دیرینه ودلهایی صاف وقلبهایی بی کینه ومهربان نسبت به هم ریشه گرفته که جدایی وفراق همدیگر را تحمل ننموده وبه هم پیوسته اند که این نگرش زیبای آقای مومنی قابل ستایش وتقدیر است.
اینجانب به خاطر قرار گرفتن در متن این مصیبت (به واسطه نوه آن دو عزیز از دست رفته بودن)با افراد زیادی در جریان مراسم خاکسپاری ختم وسوم وهفتم پدر بزرگمان یا بیرون از این مراسم در کوچه وبازارومحل کار شاهد احساسات پاک و نگاه زیبا وارزشمند مردمی بودم که این مرگ توامان را ناشی از دوست داشتن وعشق این پدر ومادر به همدیگر می دانستند وبیان می داشتند خوشا به سعاد تشان که چنین قلبشان با هم صاف بوده وبا هم از دنیا رفته اند ولذا در پی این نگاه لبخند رضایت بر لب داشتند وبه این نوع از مرگ غبطه می خوردند وبعضا آرزو می کردند که چنین عزتمندانه زندگی کنند وچنین شاعرانه. وعاشقانه بمیرند.پس این نوشته هنرمندانه وزیبای دکتر هادی مومنی هم احترام به ان اندیشه های پاک مردمی است که مدام این شعر زیبا را زمزمه می کردند وهم جاری شدن احساس ژرف وعمیق یک شاعر وهنرمند در باب اتفاقی زیبا به نام “اتحاد عشق ومرگ”.
گرامی باد یاد وخاطره همه پدران ومادران که دستشان از دنیا کوتاه است وگرامی باد یاد وخاطره حاج اسدخان دوستی وخیاطه امیدی….
[پاسخ]