آه بالنگ جوان! یادش بخیر/ دکتر محمدجعفر محمدزاده
خاطـر آور روزهای جنگ را / یـاد کن جانبازی بالنگ را راسـتی آن مهـربان یـادش بـخـیـر / آه بالنگ جوان ! یادش بخـیـر (علی زمان محمدزاده، لاله های واژگون ) سـردار شـهـیـد اسـدمـراد بـالـنـگ و دکـتـر مـحـمـدجـعـفـر مـحـمـدزاده آه بالنگ جوان! یادش بخیر هر بار که قلم به دست می گیرم […]
خاطـر آور روزهای جنگ را / یـاد کن جانبازی بالنگ را
راسـتی آن مهـربان یـادش بـخـیـر / آه بالنگ جوان ! یادش بخـیـر
(علی زمان محمدزاده، لاله های واژگون )
سـردار شـهـیـد اسـدمـراد بـالـنـگ و دکـتـر مـحـمـدجـعـفـر مـحـمـدزاده
آه بالنگ جوان! یادش بخیر
هر بار که قلم به دست می گیرم تا درباره شهید عزیز بالنگ چیزی بنویسم همان لحظات اول در کمند خلوص آن شهید سعید گرفتار می شوم.
من چه گویم یک رگم هشیار نیست شرح آن یاری که او را یار نیست
شهیدی که خودش نخواست چیزی باشد تا درباره اش چیزی بنویسند و در واقع شاید این همان مقام فنا و عدمی باشد که ما را و مرا بدان راه نیست.
از تبتل تا مقامات فنا پله پله تا ملاقات خدا
از جهات مختلف با هم آشنایی عمیق و طولانی مدت داشتیم. همسایه بودیم و گذر رفت و آمدمان یکی بود، پدرانمان با هم رفاقت دور و صمیمی داشتند، مغازه پدرش با محل کسب دایی ام چند متر بیشتر فاصله نداشت و پاتوق مشترکمان همان حوالی بود. شهید بالنگ از من بزرگتر بود ومن با برادرش که یادش بخیر همکلاسی بودم. روزی را بیاد دارم که محلهء مان توسط هواپیماهای عراقی بمباران شد (۱۳۶۲) من سراسیمه از منزل بیرون و به طرف محل اصابت بمب که به خانه شهید نزدیکتر بود دویدم . در راه بی اختیار اشک میریختم شاید کسی گمان می کرد که از خانواده ما کسی آسیب دیده است و نمی دانستند که من دود و آتش اطراف منزل شهید را دیده و برای علقه ها و علایق مشترک خانوادگی مان هراسان ودلشوره دارم. این علقه های قدیمی و صمیمی باعث شده بود برادرانمان و خانواده نیز با هم دوست و ارتباط صمیمی و ساده و عاطفی داشته باشند. کما اینکه امروز هم علیرغم دوری از شهر و دیار و ضرورت های زندگی این عصر ارادت ما و بی شک لطف ایشان همچنان باقی است.
اما چرا قلم نمی جنبد؟ براستی شاید سبب همان واژه ایی باشد که درطلیعه این مختصر گفتم، خلوص آن شهید. تواضع و فروتنی و صفای شهید بالنگ را نمی شود به کسی جز خودش تشبیه کرد، مهربانی ویژه ایی داشت مخصوص خودش و تغییری نکرده بود الا اینکه هر روز متکامل تر می شد. نمی دانم چه بود اما هر چه بود غیر قابل توصیف و شاید به همین دلیل است وقتی برادر عزیز و هنرمندم علی زمان مثنوی بلندش را در توصیف شهدای شهرم می نوشته چون به بالنگ رسیده زبان در کامش قفل می شود و به این مصرع اکتفا می کند که: آه بالنگ جوان! یادش بخیر. به نظرم این کلی حرف را در خود نهفته دارد و آنها که شهید بالنگ را دیده و شناخته اند علت عجز هر گوینده و نویسنده ای را در باره او می فهمند زیرا که:
مدح تعریف است و تخریق حجاب فارغ است از شرح و تعریف آفتاب
اوصاف شهید بالنگ و سجایای اخلاقی او پیش از آنکه نوشتنی و خواندنی باشد دیدنی و لمس کردنی بود.
چند سالی گذشت ، شهید بالنگ فرمانده شده بود. اوفرمانده بود اما تا شهید شد کسی جز نزدیکان و همرزمانش متوجه فرماندهی اش نشدند .من در این باره فقط داستان امثال شهید باکری و زین الدین را شنیده ام اما بالنگ را از نزدیک دیده ام . او فرمانده بود ولی کسی او را در خیابانهای شهر سوار بر ماشین فرماندهی ندیده بود! او فرمانده بود ولی هیچگاه جز همان بادگیر ساده را بر تن نمی کرد، او فرمانده بود اماجلوی در و همسایه به کسی فخر نمی فروخت و.. ، به راستی او از سلک شهیدان شاهد شهرم بود که افتخار تاریخ و اسطوره های قرن حاضر این دیارند و جاودانه تاریخ خواهند ماند.
بالنگ در بین کارهای سخت جنگ هم، سخت ترینش را برگزیده بود .ش.م. ر.گردان مقابله و مبارزه با نبرد زبونانه و ناجوانمردانه دشمن صهیونیستی، و لذا در دوره خدمتش یا در مناطق آلوده مشغول پاک سازی و نجات بود و یا در پی فراگیری راههای مبارزه با این پدیده شوم در جنگ نابرابر. در نهایت بالنگ در اوج سر بلندی به شهادت رسید و باز هم مظلومانه و غریبانه با خلوص همیشگی اش آرام گرفت .من شهادتش را غریبانه دیدم ، خبر شهادتش را نشینیده بودم بلکه دیدم. بمب باران بود و شهر خالی از سکنه ، آن زمان کردستان بودم، در خلوت شهر، وقتی برای فاتحه به مزار شهدا رفتم در بهت و حیرت چشمم به سنگ قبرش افتاد و شناخت سالهای دورمن از مظلومیت و فروتنی شهید بالنگ بار دیگر تداعی وتکمیل شد.
در نیابد حال پخته هیچ خام پس سخن کوتاه باید والسلام
به مناسبت بیست و نهمین سالگرد شهید والامقام سردار اسدمراد بالنگ
تاریخ شهادت ” ۱۳۶۵/۱۰/۲۷ ”
خدارحمتش کنه
[پاسخ]
خداوند رو حش را با انبیا و اولیا محشور فرماید
[پاسخ]
یاد وخاطره شهید بالنگ گرامی باد .خداوند آن شهید شاهد را با سرور سالار شهیدان عالم حضرت آبی عبدالله س محشور فرماید .
[پاسخ]
بنده هر چند به خاطر وضعییت سنی از شهید بالنگ خاطره ای ندارم ولی سجایای اخلاقی و مهربانیهایش را از بزرگترها بسیار شنیده ام و عکسی که در حالت قنوت نماز دارد چند سال آذین خانه ما بود و با سن اندک به این عکس علاقه قلبی داشتم. انشاالله که بتوانیم راه این بزرگان را ادامه دهیم
[پاسخ]
یادش بخیر فرمانده دلاورم شهید اسدمراد عزیزم
[پاسخ]
درود وسلام خدا بر دلیر مردانیکه قطره قطره خون پاکشان سایه رحمت درخت شرافت ایران اسلامی را بر مردان و زنان این سرزمین گسترانید.یاد و خاطره شهید بالنگ و باقی شهدا مستدام.
[پاسخ]
باسلام
شهدا زنده اند و نزد پروردگارشان روزی میخورند
تشکر، زیبا بود
[پاسخ]
سری هم به صفحه بازماندگان (نشست هم اندیشی فرهنگیان با آقای نماینده ) این شهر بزنید و ببینید فاصله از این صفحه تا آن صفحه تا به کجاست .فقط یک کلیک فاصله است. مطالب این صفحه کجا و ……………..
[پاسخ]
کاش بجای یادش بخیر وخدا رحمتش کنه و…مسولین یک ذره از اونا یاد بگیرن و اونا جانشان را مثل یک قهرمان دادن اما حالا چی؟؟؟!!!ماها به وظیفمون عمل میکنم یا همیشه خودمان را پشت شهدا پنهان میکنیم و فقط حرف میزنیم؟؟
هی هی!!!!!؟؟؟؟؟شهدای مظلوم
[پاسخ]