ما آدم ها

باران را دوست دارم. به‌‌ همان اندازه که برف و سیل و حوادث غیر مترقبه را! می‌دانی… وقتی باران می‌بارد، وقتی برف می‌بارد، وقتی سیل جاری می‌شود؛ نگاه‌ها، صحبت‌ها، قدم‌ها، جراید و… همگی رنگ یکرنگی می‌گیرند. صورت‌های خاکی، شلوار‌های گِلی و چشم‌های پر از اشک، طبیعت آن روزهاست و اشتراک آدم‌ها. جراید سر تا سر […]

مهدی محمدزاده

باران را دوست دارم.
به‌‌ همان اندازه که برف و سیل و حوادث غیر مترقبه را!
می‌دانی…
وقتی باران می‌بارد، وقتی برف می‌بارد،
وقتی سیل جاری می‌شود؛
نگاه‌ها،
صحبت‌ها،
قدم‌ها،
جراید
و…
همگی رنگ یکرنگی می‌گیرند.

صورت‌های خاکی،
شلوار‌های گِلی
و
چشم‌های پر از اشک،
طبیعت آن روزهاست و اشتراک آدم‌ها.

جراید سر تا سر
از لطف،
از مهر،
از عشق
پر می‌شوند.

در شهر ما
تا باران نبارد،
تا سیل جاری نشود،
تا یخبندان نشود،
تا خانه‌ای ویران نشود
بازار چشم غرّه گرم است.

حتما باید باران ببارد،
حتما باید برف ببارد،
حتما باید زمین دهان باز کند
که چشم‌ها در حدقهٔ گرم خود آرام بگیرند…!

ما آدم‌ها،
بعضی‌هامان انسان‌های شریفی هستیم؛ اما
حقیقت این است که تا خانه‌ای ویران نشود، شرافتمان گُل نمی‌کند!

 

شاعر: مهدی محمدزاده