آتش بگیری…
امروز بارانیتر از شهرم دو چشم است گویا زمین و آسمان درگیر خشم است وقتی که من مرگ کبوتر را شنیدم با غم تمام تار و پودم را تنیدم سیلابها بیداد بالش بسته بودند از دیدن این صحنه مردم خسته بودند این شهر عجب از نامرادی رنج دارد با آنکه در هر ذره خاکش گنج […]
امروز بارانیتر از شهرم دو چشم است
گویا زمین و آسمان درگیر خشم است
وقتی که من مرگ کبوتر را شنیدم
با غم تمام تار و پودم را تنیدم
سیلابها بیداد بالش بسته بودند
از دیدن این صحنه مردم خسته بودند
این شهر عجب از نامرادی رنج دارد
با آنکه در هر ذره خاکش گنج دارد
از جنگل و دار و درخت او نمانده
دار و درختان سوخت و خاکستر بمانده
فریاد از این سوزاب خشم آهای آه
بیداد از این سیلاب چشم چاهای چاه
برد آب آبروی هر پر ادعا را
آتش فروزان کرده این دشت بلا را
ای کوهدشت من اگر آتش بگیری
یا در میان سیلها بیکس بمیری
من اینکهن بوم دیارم دوست دارم
عشق تو در خاک وجود و پوست دارم
در عهد ما سیلی خور سیل و بلایی
شاید که بعد از ما تو درمانی بیابی…
شاعر: اسماعیل صادقی
کلای عزیز ! دمت گرم و سرت خوش باد !
[پاسخ]
واقعا شاید که بعد از ما تو درمانی بیابی …. استاد خوش ذوق و لطیف روحت از بلایای زمینی و زمانی محفوظ باد
[پاسخ]
استاد صادقی مرد اخلاق وانسانیت
[پاسخ]
سلام بر جناب آقای صادقی استاد محترم بسیار عالی فرمودید
[پاسخ]
درودبر صادقی عزیز همیشه مانا باشی.
[پاسخ]
جناب صادقی
برایتان آرزوی موفقیت دارم .
قلمتان سبز.
[پاسخ]
درود بر صادقی عزیز ، پیروز باشی .
[پاسخ]