خوانش فاجعه در تحلیل یک عکس
عکس مربوط به روز وقوع سیلاب در کوهدشت و زمان تلاش برای نجات خانواده محمدی – عکاس: فردین علیمرادی عکس نهتنها در تعبیر روانشناختی که به همان اندازه در تعبیر جامعهشناختی و تاریخی-اجتماعی ابزار ارزشمندی است. هر عکس را میتوان در سطوح مختلفی نگاه، مطالعه، تفسیر و تأویل کرد. بهطورکلی میتوان گفت که […]
عکس مربوط به روز وقوع سیلاب در کوهدشت و زمان تلاش برای نجات خانواده محمدی – عکاس: فردین علیمرادی
عکس نهتنها در تعبیر روانشناختی که به همان اندازه در تعبیر جامعهشناختی و تاریخی-اجتماعی ابزار ارزشمندی است. هر عکس را میتوان در سطوح مختلفی نگاه، مطالعه، تفسیر و تأویل کرد. بهطورکلی میتوان گفت که عکاسی ماهیت تحلیلی دارد. نقاش کار خود را با تابلوی خالی آغاز کرده و تصویر موردنظرش را خلق میکند، اما عکاس برای خلق تصویر، رودرروی جهانی آشفته ایستاده و از میان چیزهایی که میبیند تصویر خود را انتخاب میکند. عکاس با ایستادن در مقابل خانهها، خیابانها، انسانها، مناظر وزندگی یک فرهنگ، نظم خاصی را برقرار میکند. تصویر عکاسی، با محدودیتهای معین، منظری از جهان را به نمایش میگذارد. رولان بارت فیلسوف و ناقد ادبی فرانسوی در کتاب خود “اتاق روشن “که به تحلیل و خوانش عکس میپردازد دو اصطلاح را به کار میگیرد که میتوانند در خوانش عکسهای مختلف چراغ راه ما قرار بگیرند، استودیوم ( (studim (معنای رمزگذاری شده و آشکار تصویر) و پونکتوم(punctum) (سوراخ کردن، معنای پنهان یا زخمی که عکس به بیننده میزند).در تحلیل این تصویر (عکسی که مرا میخکوب خودش کرده است) بیشتر از هرکس دیگری وامدار ایدههای ” پونکتوم”رولان بارت هستم.
شاید بتوان گفت این عکس نشاندهندهی کلیت زندگی است، هیجانات تند و اندوه حاکم بر چهرهها، رنج مضاعف این زندگی را بازمینمایاند. فضای بسته ساختار عکس، به جهان ادامهدار ورای قاب تصویر اشاره دارد. در این تصویر ما امکان آن راداریم تا از تحلیل چهره و بدن که بهوسیلهی عکس در زمان متوقفشدهاند، نشانههای رنج را دریابیم.حالت منجمد شدهی چهرها در زمان، ممکن است همزمان عواطف متعارضی را بیان کند؛ اما بیشتر از هر چیزی دیگری این تصویر چهرهی فاجعه را مینمایاند. عکس ترکیبی چندوجهی و لایهلایه دارد؛ و بیشتر به نقاشیهای رئالیست قرن ۱۹ میماند که فقر و بدبختی مردم عادی را به نمایش میگذاشتند. در پلان اول سه فیگور و در پسزمینه دو فیگور در این تصویر مشاهده میشود. آنچه در نگاه اول توجه را به خود جلب میکند ترکیببندی فشردهی تصویر است، کادر جایی که در حالات عادی نباید قطع شود قطعشده است. کادر دارد به فیگورها فشار میآورد. دارد فشرده میکند همهچیز را، ازاینرو این فشردگی خم شدن سرهای فیگورها را به سمت پائین بیشتر به نمایش میگذارد.سرهای به سمت پائین خمشده، اندوه را بازمینمایانند. در پسزمینه آسمانی گرفته و دلگیر اندوه عکس را بیشتر کرده است، انگار آسمان و زمین باهم یکی شدهاند، آسمان در حال بلعیدن زمین است، ابرها گره بههمخوردهاند و ابروها هم. فیگورهای پلان اول مردم معمولی هستند که برای کمک به سیلزدگان باعجله لباسبهتن کردهاند، فیگورهای پلان دوم رسمیتر و به نظر از کارمندان اداری شهر میباشند، در پلان اول هر سه فیگور به سمت زمین نگاه میکنند، انگار میخواهند چشمهای اندوهگینشان را از دید دیگران پنهان کنند یا شاید از زور اندوه نمیتوانند سرشان را بلند کنند. فیگورهای پلان اول به ما میگویند، کار از کار گذشته است، دیر رسیدیم (یا هرچه تلاش کردیم نشد، از سروشکل لباسها معلوم است تکاپوی سنگینی را از سر گذراندهاند) و دیگر نمیتوانیم ناجی نجاتبخش سیلزدگان باشیم. شاید هر سه دارند به “آدرینا “کوچکی فکر میکنند که با سیلابها رفته است. فیگورهای پسزمینه پرجنبوجوش تر به نظر میرسند، از نوع ژست آنها به نظر میرسد فاجعه هنوز تمام نشده است و هرلحظه سیل ممکن است دیگرانی را به کام مرگ بکشاند، یکی از فیگورهای پلان دوم، دارد به بیرون کادر اشاره میکند و فیگور کناری (سمت راست: پسزمینه) دستش در لحظه تماس و گرفتن شمارهای متوقفشده است.فیگور پلان اول (سمت چپ) دست در کمر با عصبانیتی غمگین و چشمهای از سر رنج گشاد شده به بیرون کادر خیره شده است. شلوار چریکیاش نشان از تکاپویی میآورد که احتمالاً دقایق قبل برای نجات سیلزدگان از سر گذرانده است. فیگور وسط کادر مثل کوهی که ریزش کرده، خیس از سیلابی که همشهریهایش را به کام مرگ فرستاده، سنگینترین گره را بر پیشانی دارد، بااینکه عکس کیفیت لازم را ندارد اما چروک اندوه پیشانیاش را میتوان دید. دردی عظیم بر شانههایش سنگینی میکند. انگار هر سه فیگور پلان اول آهی سرد بر لب دارند، هر سه انگار تصویری دلخراش دیدهاند. انگار از قبر و لحظهی مرگ برگشتهاند، شاید غرقشدگان در سیلاب و گلولای را به چشم دیدهاند که اینگونه وحشتزده و غمگین به خود میپیچند.
عکس ترکیببندی عجیبوغریبی دارد، پنج فیگور در ترکیبی زیگزاگی، تیزیهای این کمپوزسیون و فضای مثبت و منفیاش خشونت اطراف را به درون کادر کشانده، شهر در مه ی عجیب فرورفته است. چند خانهی کمرنگ در بگراند و گوشهای از تجهیزات آتشنشانی هم در سمت چپ کادر دیده میشود. تنها رنگهای گرم موجود در کادر شامل گوشهای از ماشین آتشنشانی، آستین قرمز و زد مرد چریک پوش و خط جیب شلوار فیگوری که پشتش به تصویر است، در مقابل فضای غالب تصویر خاکستری است، خاکستری غالب بر عکس دلگرفتگی نمناک تصویر را دوچندان کرده است. سایهی سنگین مرگ و فاجعه روی دوش فیگورهای پلان اول سنگینی میکند؛ و فیگورهای پلان دوم هم با دلهره و ترس در حال رصد ماجرا و پیدا کردن راهی برای جلو گیری از ادامه فاجعه هستند، ناخودآگاه، فیگورهای پلان اول به فیگورهای پلان دوم پشت کردهاند، از این ایده دو موضوع را میتوان ردیابی و مطرح کرد، اول اینکه مردمی که جهادی به کمک همشهریهایشان شتافتهاند حالا ناراضی از وضعیت موجود به مسئولین پشت کردهاند.(در اینجا نمایندههایی که البته با شناختی که من از هردوی آنان دارم هیچگاه جدا از مردم نبودهاند و همیشه سر بزنگاه آنجا که باید حاضر بودهاند/ارجاع میدهم بهعکس های سجاد رضایی کارمند شهرداری بهوقت تلاش برای خاموش کردن آتشی که تابستان به جان بلوطها افتاده بود. درسایت های محلی این تصاویر موجود است) لازم به ذکر است این تعبیر و خوانش بیشتر یک غلو است برای اینکه بتوانم برخی از حرفها و گلایههای مردم را به گوش مسئولین برسانم. بااینکه هر دو فیگور پسزمینه را میشناسم و در مردمداری آنان شک ندارم؛ اما به شکل استعاری از نوع چیدمان فیگورهای حاضر در تصویر میتوان این تعبیر را کرد. میخواستم ایدهای دیگری را هم مطرح کنم، بهطور مثال اینکه مردم و مسئولین پشتبهپشت هم برای حل بحران وارد معرکه شدهاند؛ اما فیگورهای پلان اول آنقدر دلزده و غمگین هستند که بین آنها و پلان دوم (نمایندههای نهاد اداری) هیچ رابطه و همسو بودنی نمیبینم. در این عکس پونکتوم، یعنی آنچه مرا نیش میزند و میخکوب می کند بیشتر از هر چیز شکل و حالت دستهاست. اگر فیگورهای پلان اول را شهروندان بدانیم (که هستند) دستهای منفعل و بیجانشان (در لحظهی گرفته شدن عکس) بیشتر از هر چیز به چشم میآید، دستهای یخزده و سرد، دست فیگور سمت چپ پلان اول، انگار در حال فروریختن است، بیرمق نزدیکهای کمر دیده میشود، دستهای فیگور وسط (حشمت ازادبخت روزنامهنگار) آویزان شده از جیب، سرد مثل مشتزنی شکستخورده و دست فیگوری پشت سر حشمت هم سرما از سر رویش میریزد، انگار هر سه میدانند که دیگر کاری از دستشان برنمیآید و کار از کار گذشته است، اما دستهای فیگورهای پسزمینه که به سیاق کار به دستان در حال گرفتن شمارهای، یا… و دست کناری در حال نشان دادن اتفاقی در بیرون کادر؛ هرکسی سجاد رضایی را بشناسد میداند که مرد روزهای سخت است و اتفاقاً بیشتر از هرکس دیگری در چنین روزهایی تکاپو دارد و دستوپا میزند، این را شاید از پدر شریفش به ارث برده -کم نیستند کسانی در کوهدشت و روستاهای اطراف که همهی این سالها دست طلب به میانجیگری حاجی برای حل بحرانهایشان داشتهاند-. جدا از این تعابیر آنچه آشکارا به چشم میآید این است که دستهای آویزان در پلان اول نشان از کار از کار گذشتن دارد و دستهای در پسزمینه به شکل وظیفه در کار رصد کردن و گزارش دادن ماجرا هستند. دستهای سنگین پلان اول بیشتر از هر چیز مرا زخم میزند، دستهای کارگری و سنگین و زمخت که در کنتراستی (تضاد) شدید به دستهای به نظر لطیف فیگورهای پسزمینه قرار میگیرند. در کنار زخمی که تصویر دستها در من جا میگذارند، بیشتر از هر چیزی پونکتوم این عکس تصویر گرفتهی حشمت آزدابخت شاعر و روزنامهنگار متعهد است که انگار به چهرهی شهر میماند، گرفته و اندوهگین. پیشانی چروک شده و ابروهایی که دارد فشاری که از بالای کادر شروعشده را به داخل کادر میکشاند.
هادی مؤمنی/ کشکان
(دانشجوی دکتری پژوهش هنر)
معلم نقاشی هستش
[پاسخ]
درود بر دکترهادی مهربان که همیشه سربزنگاه تحلیل خودش را ارئه می دهد.تحلیلتان همچون معرفی دکتر اسداله حیدری به عنوان مدیر کل سازمان بهزیستی لرستان بسیار عالی وکارشناسانه بود ولی با این تفاوت این تحلیل با غم وانده وچهره یک شهر بی سامان را در یک عکس که شاید یک فرد ی که اصلا کارش عکاسی نبوده است را تحلیل نموده ای .بسیار سپاس دکتر جان.
[پاسخ]
درود به عکاس
درود به نگارنده
[پاسخ]
دوست عزیز مطلب شما خیلی فنی است در رشته خودتان ولی به شخصیت دو نفر و شاید هم جماعتی توهین نموده ای و با یک جمله شبیه آبنبات چوبی قصد دلجویی و تفقدی را نشان داده ای که فقط حرف خودت را به کرسی بنشانی و بگویی که فقط من و فلانی و فلانی نگرانیم و میفهمیم و بلانسبت آن دو نفر اداری بقیه علافند.
این دو نفر که شما آن ها را از بقیه جامعه جدا می کنی به قول خودتان تصویرشان در همه بیچارگی های کوهدشت به عنوان ناجی هست چه افتخاری چه موظفی و البته فقط این دو نفر تنها نیستند. ولیکن این را نیز بدان که ناهنجاری در شهر تو و من به قدری سر به فلک کشیده که خدا نخاسته تا حالا همه خودمان را با اشتباهاتمان کفن نماییم.
آلات قتاله ای که ما با دست خودمان ایجاد نموده ایم بسیار بیش تر از این یک موردند اما همه سوانح طبیعی با هم رخ نمی دهند که یک باره شاهد خودکشی اهالی شهرمان به وسیله تله های خودساخته مان باشیم. و بدین روی هر از گاهی ابزاری بر خواسته از سهل انگاری و یا تخلفمان ما را به کام مرگ می کشاند.
[پاسخ]
درود بر هادی عزیز
[پاسخ]