از اسارت تا فرمانداری رومشگان

پایگاه خبری کشکان، به مناسبت سالروز ورود آزادگان به میهن اسلامی و گرامیداشت یاد مردانی که تمام هستی خویش را برای حفظ کیان انقلاب اسلامی و دفاع از اسلام در طبق اخلاص گذاشتند و با تحمل سخت ترین شرایط و شدیدترین تنگناها و مضایق از باورهای دینی و انقلابی خویش در وفاداری به انقلاب و […]

عکس اسارت فرماندار

پایگاه خبری کشکان، به مناسبت سالروز ورود آزادگان به میهن اسلامی و گرامیداشت یاد مردانی که تمام هستی خویش را برای حفظ کیان انقلاب اسلامی و دفاع از اسلام در طبق اخلاص گذاشتند و با تحمل سخت ترین شرایط و شدیدترین تنگناها و مضایق از باورهای دینی و انقلابی خویش در وفاداری به انقلاب و آرمان های امام راحل (ره) دست بر نداشته اند و کماکان به این نظام مقدس خدمت می کنند، مصاحبه ای با فرماندار رومشکان اسیر دوران دفاع مقدس را فراهم کرده است.
از ابتدای ورود به جبهه و احساستان بگویید؟

سال ۱۳۶۱ که  ۱۴ سال داشتم  به علت سن پایین سپاه اجازه ثبت نام و اعزام به جبهه را به من نمی­دادند در نتیجه تصمیم گرفتم با گردانی که اسفند ماه به مرخصی اومده بودند با همان گردان به جبهه بروم. در میدان شهدای کوهدشت جایی که مینی بوس های گردان آماده حرکت به سوی جبهه می شدند قصد سوار شدن در یکی از مینی بوسها رو داشتم که فرمانده گردان جناب آقای رضامند آنجا بود و اجازه نداد. به سراغ مینی بوس بعدی رفتم وگفتم به مسئول مینی بوس که ماشین اول جا نداشت و سوار شدم وخودم را جا دادم فردای آن روز چشم فرمانده گردان به من افتاد و گفت باید برگردی  من هم گفتم : مگه جنازه من برگردد و من بر نمیگردم . در هر صورت با سماجت و اصرار قبول کردند و  من آموزشهای لازم را دیدم  در عملیات والفجر مقدماتی شرکت کردم و پایان دوره برگشتم سال بعد  دوباره عازم جبهه شدم و در عملیاتی در منطقه جفیر شرکت کردم باز از جبهه برگشتم.  

کی و چگونه اسیر شدید؟

سال سوم  ۶۴/۰۵/۱ به جبهه جنوب (حمیدیه) اعزام شدیم بعد از آموزش در مورخ ۶۴/۰۵/۲۴ جهت شرکت در عملیات عاشورای ۲ ما را به منطقه مهران چنگوله ایلام انتقال دادند، عملیات مصادف شد با دومین دوره انتخابات ریاست جمهوری مقام معظم رهبری دقیقاً روز جمعه در حالی که عملیات آنجا توسط منافقین لو رفته بود بعد از چند ساعت جنگیدن و مقاومت، به محاصره دشمن درآمدیم و ما را اسیر کردند. بعد از اسارت یک نفر از نیروی های عراقی دستور داد که ما را در سینه خاکریزی از تپه ماهورها که با بلدوزر درست شده بود بخط کنند. اون عراقی گفت که به انتقام خون پسرخاله ام باید شما را بکشم، هنگامی که آماده شلیک بود یک جیپ ارتشی عراق سر رسید و یک جوان خوشتیپ از آن پیاده شد و مانع این شد که ما را به رگبار ببندد. بهش گفت که تو مسلمانی و اینها اسیر تو هستند، حق نداری به اینها تعرض کنی در نهایت با یک سیلی بصورتش اسلحه را از او گرفت.

در ساعات اولیه اسارت رفتارشان با شما چگونه بود؟

ابتدا مردانگی را که از یک سربازعراقی دیدم ، با اینکه اکثر  بچه ها کم سن و سال بودند  این عراقی به بچه های زخمی و آسیب دیده  کمک می کرد و با پاره کردن لباس خودش زخمهای بدن بچه ها را پانسمان می کرد. اما نامردی که از این عراقی ها دیدم بعد از این که اسیر  شدیم جهت انتقال به پشت خط، بچه ها را که تماماً مجروح و زخمی شده بودند را سوار بر ماشینهای ایفا (ریو) کردند، راننده کامیون حدود ۳ الی۴ ساعت در بیابان، ما را با لب تشنه  در یک مسیر تکراری ۲۴ کیلومتری می برد و می آورد تا اینکه ماشینش  از جون افتاد، و همه از تشنگی با آن بدنهای مجروح بیحال شده بودیم و رمقی برایمان نمانده بود تا اینکه بیسیم زدند و یک ماشین کمکی رسید و ما را به پشت خط منتقل کردند.
– بدترین و بهترین خاطره از دوران اسارت را بیان نمایید؟

بدترین خاطره دوران اسارات خبر رحلت حضرت امام (ره)بود که با شنیدن خبر علاوه بر ناراحتی واندوه از اینکه دشمن تا بحال که امام در قید حیات بودند آنگونه با ما رفتار می کرد حالا با ما چکار خواهد کرد و بعد از امام چه بلایی بر سر ما می آید و برخورد عراقی ها با اسرا چطور خواهد شد؟! افسر ضد شورش آن زمان آمد و به نمایندگان آسایشگاه های اسرا گفت که امام فقط برای شما نبوده بلکه مربوط به جهان اسلام بوده وتسلیت عرض میکنم و لذا شما آزاد هستید که برای امام عزاداری کنید.

شیرین ترین خاطره دوران اسارت اعلام و پذیرفتن قطعنامه ۵۹۸  قرارداد الجزایر میان عراق و ایران بود که صدام اعلام کرد به عنوان حسن نیت  ۱۷ اوت اولین گروه اسرا را آزاد خواهد کرد که ما با شنیدن این خبر از شدت خوشحالی سجده شکر بجا آوردیم و اشک شوق برگونه هایمان جاری شد .

از لحظات بازگشت به کشور برایمان بگویید؟

لحضات بازگشت شیرین و بیاد ماندنی بود، حتی در آخرین لحظات سربازان عراقی از شکنجه ما دست بردار نبودند اما مردم عراق از فاصله های دور به استقبال ماشین های ما می آمدند و اظهار پشیمانی میکردند و با ما خدا حافظی کردند، ما را آوردند و در مرز خسروی تحویل دادند اون زمان آقای محسن رضایی با تعداد زیادی از برادران سپاه به استقبال ما اومده بود و ایشان ما را در آغوش می گرفتند و می بوسیدند.

به عنوان فرماندار رومشکان اگر صحبتی دارید بفرمایید:

روزی که به عنوان فرماندار رومشکان معارفه شدم در جمع مردم و مسئولان اعلام کردم که به همان کربلایی که در اسارت زیارت کردم، برای کار آمده ام و برای توسعه و آبادانی رومشکان تلاش می کنم و هر روزی که احساس کنم دارم از قسم خود عدول می کنم یا توانایی ادامه خدمت ندارم کنارم میروم و استعفا می دهم و این را به تمام مدیران در تمام جلسات شهرستان رومشکان اعلام کرده ام که هدف بنده کار و خدمت به مردم بوده وخواسته ام از مدیران نیز همین است.