سماع سرخ
دیشب صدای هوره از زاگرس می آمد گویا به خواب بلوط ها آتش رفته باشد
اشعار ذیل برداشتی از شاعر جوان وگمنام معاصر می باشد
دیشب صدای هوره از زاگرس می آمد گویا به خواب بلوط ها آتش رفته باشد
رامین نجفی/کشکان:
با تو هستم بی تو نیستم ای سرزمین اساطیری من ای بلوطستان
هزاره های تاریخ رازهای سر به مهر تو را در دل سنگهایی نهان کرده که با ریشه بلوط ها در هم پیچیده اند گویا نمی خواهد باد صبا بر آن عارض گردد.
گر چه چند شبی ست آوایی اندوهناک از زاگرس میرسد نکند می خواهد آن افسانه های دیارم ،قصه های نهفته در پای بلوط ها را و این رازهای مانا را با اندوه بسراید ، نه با قصه گویی شاید با غصه گویی از عطش آتش مقدس این سرزمین،سالهاست این آوای حزین باستانی با هیچ نسیمی همراهی نمی کرد،و امشب با این نور مقدس از سرزمینم می خواند و در این سماع سرخ می رقصد و می رقصاند و همچنان حاضر به درد دل کردن نیست.
در این گیر و دار دل به کدامین باید بست به آغازگر زندگانی آتش، این نور مقدس ،آشنای شب های بی کسی میرملاس و همسایه کهن زاگرس ،یا به آغازگر نطفه عاشقی آبا و اجدادیمان بلوطستان چه بر سرمان آمد هر دو زندگی بخش ولی یکی ویرانگر و دیگری ممد حیات یاد آور داستان زندگی بشر شده قصه غصه زندگی هابیل و قابیل گشته، ایراد از ماست و گرنه اینان سالیان است که با هم همسایه وآشنایند ، همدیگر را می فهمند ، ماییم که ایشان را دشمن فرض نموده ایم بریده باد نسلی که چنین آتش در نطفه می اندازد.
بلوطستان قرن هاست که آواز می خواند و هم آوازی می کند با آتش وشور زندگانی را می بخشند ولی هیچ شبی نشد این همسایه آتش دل بکند از با او بودن و چنین حزین، آسمانی شود و دل به باد،خاکستر خود را به سیمره و کشکان بسپارد.
انگار بلوطستان هم نگاهبان و هم شاهد تاریخ ماست ، هزاره ها در گذر اما همچنان بلوط و بلوطستان ماندگار.
اگر چه شمعی و از سوختن نپرهیزی بلوط
نبینم ات که غریبانه اشک می ریزی بلوط
خزان کجا،تو کجا ؟ تک درخت من بیا!
چو برگ ریخته بر شاخه ها بیاویز و بیا
تو را خدا به زاگرس هدیه داده چو باران بلوط
که آسمان و زمین را به هم بیامیزی بلوط
خدا دلش نمی آید که از تو جان گیرد بلوط
حتما از دوستانت(سیمره وکشکان) کم نداشتی چیزی بلوط
سر مست از رخ زاگرس بودی بلوط
به کنار سیمره وکشکان بودی بلوط
غروب آرزو بر دل نمی بینی بلوط
به سردی زندگی را مشکل نمی کردی بلوط
نقش آزروها هنوزم در وجود
تو که خود عاشق ترینی بلوط
دوست من ،جناب نجفی عزیز ای کاش درایت ومساعی جمعی برای حفظ مواریث ملی مان در میان خواص وجود داشت،متاسفانه سالهاست که محیط زیست ومیراث پدران ما که همانا بلوط ستان های زاگرس باشند،مهجور وبی صاحب افتاده اند ،به بهانه ی احداث سد وابادانی کشکان را که رگ حیات سرزمین ما بود را از حیاط خالی کرده اند وحال از ان رود خروشان جویی بی جان بر جای مانده ،ای کاش مسولین درایت دانش اموز کلاس چهارم مرا داشتند که گفت اقا فایده ی این همه سد چیه وقتی تابستان هوا انقد گرم میشه که همه ی ابها رو بخار میکنه حالا هر چقدر بارون بیاد باز هم ما کم ابیم!اما به نظر من اینها رو خوب میفهمن ولی باید راهی برای حیف ومیل بودجه های عمرانی پیدا شود دیگه !من نگران انم که سیمره هم افسانه شود انوقت چه باید کرد؟ بیماری اخیر بلوطستانها هم که مساحت قابل توجهی از انها راخشک نمود برای کشت گونه های غیر بومی کاج در محیط زیست بلوطها بود اخه ما به کجا شکایت بریم از دست این همه ادم خوشفکر
[پاسخ]
باسلام دوست عزیزم رامین باید بگویم خشکسالی ها
بیماری درختان بلوط وقطع درختان توسط کشاورزان باعث ازبین رفتن جنگلها شده وآتش سوزی باعث گردیده حیاط وحش رانابود کرده وزیستگاه حیوانات تخریب شود
[پاسخ]
درود رامین خان
[پاسخ]
سلام بردوست هنرمند وخلاق آقا رامین .بسیار زیبا وشاعرانه .ترکیب نظم ونثرعالی بود.
همسایگی بلوط وآتش ودستی که ناجوانمردانه شعله به این دوستی دیرینه زد.بریده باد آن دست …
“زاگرس پیر میشود وبلوطها مویه میکنند…”
[پاسخ]
خیلی خوب بود رامین جان امیدوارم اگر مثل سر سلامتی دادنمان نباشد دیگر شاهد این مویه های زاگرسی نباشیم.
[پاسخ]
مظلومیت بلوط های سرزمین مادری را زیبا به قلم آوردی رامین عزیز…استوارباشی
[پاسخ]
گل کاشتی رفیق !مدرسه روستای قبر موسی رو میگم. عکسهاشو ارش ازادی فرستاد دیدم .ای کاش چهار نفر ادم خوشفکر ومسوول چون جنابعالی در بدنه ی نذار این فرهنگ روبه موت بود در این وانفسا که همه به فکر جیب وحفظ صندلی هستند وجود فرشتگان بی بال وپری چون تو فوزی عظیم است نازنینانی چون تو که قلبشان برای نوباوه گان این دیار فراموش شده میطپد مانا وسربلند باشی رفیق
[پاسخ]