سجده ی مرگ درختان
لحظه ی مرگ تبر رو به درختان خندید سال ها هست که باران تبر می ریزد… جاده می خواست که از دست لگد مال شدن خاک بر سر کند این فاصله را، برخیزد! گریه تصمیم گرفته که نیاید پایین هی تنش را به طناب مژه می آویزد خاک آمد به خدا سر بزند شاید هم، […]
لحظه ی مرگ تبر رو به درختان خندید
سال ها هست که باران تبر می ریزد…
جاده می خواست که از دست لگد مال شدن
خاک بر سر کند این فاصله را، برخیزد!
گریه تصمیم گرفته که نیاید پایین
هی تنش را به طناب مژه می آویزد
خاک آمد به خدا سر بزند شاید هم،
بتواند که از این مهلکه اش بگریزد…
طفلکی خواست بگوید که پشیمان شده است،
دیر آمد…تن پیراهن انسان شده است
خاک بر سر زد از این فاجعه آبش دادند
که کمی نرم شود، نرم شود، نرم شود
بعد گفتند برو سعی کن آدم باشی
که خدا از نشدن های تو سرگرم شود…
تن این شهر پر از زنده بگور است و هنوز
بچه هایش همه دیوانه ی مادر زادند
سجده ی مرگ درختان، بغل زخمی خاک…
دستهایی که همه بوی تبر می دادند
شاعر: بهناز ابوالوفایی
با سلام
در مورد قالب و همچنین ابهام های شعر نویی و انسجام در عمود و ارتباط برقرار کردن با مخاطب و زبان شعر و شگردهای هنجارشکنی و متفاوت نمایی و داشتن پیام و شعر برای شعر و ….(اظهار نظری به سبک سروده)
[پاسخ]
در مورد سپاس و تشکر و ممنون از حوصله و نو آوری در شیوه ی بیان نقد همه سر تیترها مطالعه ی بیشتر شعر برای شعر نه! هنجار را هم به زودی میشکنیم. تبرها بشنوند. مهم بود پیام.(جوابیه ای به سبک نقد.)
البته این شعر مال ۶سال پیشه. زمانی که من تازه به صورت تخصصی وارد سرایش شدم و هنوز نتونستم اصلاحش کنم. و راهنمایی هاتون میتونه خیلی موثر باشه. ممنونم.
[پاسخ]
درود بر خانم ابوالوفایی و شعر زیبایی که سرودید..در اینکه مضمون زیبایی داشت شکی نیست اما در وزن برخی ابیات کمی اشکالات به وضوح دیده میشود.برای مثال قافیه ی دوبیت آخر با سایر ابیات و همچنین مصرع(که کمی نرم شود نرم شود نرم شود)سه هجا کمتر از وزن اصلی شعر دارد و همچنین مصرع ها و ابیاتی دیگر که شایسته نیست تک تک آنها را نام برده و اظهار بی ادبی کنم اما نقدی بر این شعر شما بود امیدوارم مرا ببخشایید و آرزوی موفقیت برای شما دارم…
[پاسخ]
ممنونم از شما. من وزن رو سماعی بلدم و تا بحال متوجه ایرادهایی که شما می گید در این شعر نبودم.اما تقطیع میکنم و بررسی. در باره ی دو بیت آخر هم بله وزن عوض شده…، بهانه ی خوبی نیست میدونم، اما شعر قدیمیه و یکی از هدفهای من از درج نقد دوستان برای اصلاح بهتره. همین که فرصت گذاشتید و دقیق مطالعه کردین سپاس.
[پاسخ]
با سلام به جناب سوری…
در مورد قافیه که بحثش جداست و به نظر می رسه شاعر عامدانه این کارها رو کرده …
در مورد وزن هم من مشکلی نمی بینم … چطور حساب کردید و وزن رو چه وزنی می دونید عزیز ؟
اتفاقن اگه جای دیگه ای هست که مشکل داره شایسته ست که اشاره کنید دوست عزیز…
[پاسخ]
درود بر سیده جلیل القدر بهناز ابوالوفایی احسنت
[پاسخ]
درود برشما. سپاسگزارم.درو
[پاسخ]
سالها هست که باران تبر می ریزد. .
آآآخ بهناز.کوههدشت سوخت..
[پاسخ]
راضیه!
آتش دهان که باز میکند چشم هایش را می بندد…!
دلم سوخته آنقدر که هیچ بلوطی را یارای استقامت نیست…
کوهدشت ققنوس است راضیه! ققنوس…
ما سبز می شویم ، میدانم، میدانم می دانم…
[پاسخ]
سوای رعایت کردن آرایه های ادبی ،شعر زبان دل است و وقتی با احساس سروده شود بیشتر تاثیر گذار تر می شود . این شعر نیز چون با احساس سروده شده است در نوع خود بی نظیر می باشد .
موفق باشید
[پاسخ]
حال همه ی ما خوب است!
..
اما تو باور نکن…
ممنونم. ه
[پاسخ]
حال همه ی ما خوب است!
..
اما تو باور نکن…
ممنونم.
[پاسخ]
درود و افرین بر خانم بهناز وفایی برای ریزش احساس در قالب شعری زیبا و البته دردناک …
تن این شهر پر از زنده به گور است و هنوز هم این روند کشنده ادامه دارد … شاید روزی خدای خوب، خداوند آسان، خداوند سخت، خدای کبوتر، خدای درخت، تصمیم جدیدی برای این شهر گرفت و تشخیصی تازه تجویز کرد و ما کبوترهایمان را پرواز دادیم…
خدا را چه دیدی شهر! خدا بزرگتر از آن است که وصف شود و کودک تر از آن که درک شود …
[پاسخ]
شهر من
شعری ست که هنوز آن را نسروده ایم،
که در پستوی خانه نهان گشته
ویک روز این روزگار غریب سر می آید…
از خدای آب، خدای باران، خدای درخت…
از خدای بلوط ها پرسیده ام!
روزی این روزگار غریب سر می آید..
درود بر شما.
[پاسخ]
عالی بود .درود بر شما
[پاسخ]
سپاس همشهری گرامی.
[پاسخ]
بهنازخانم نازنینم
درودبرشماشاعر ،لذت بردم ازشعرتان ،گاهی تنهاشعرمی توانددردراتسکین دهد.
[پاسخ]
خانم زمانی عزیز! ممنون از شما…
گاهی تنها شعر می تواند…
[پاسخ]
آقای خدایگان واسه خیلی ها توشهرستان ثابت شده که ادبیات وهنر این خطه درانحصار امثال شما ودوستان نزدیک تان است که با اداره ارشاد همکاری میکنند…
[پاسخ]
؟؟؟؟؟؟!!!؟!!؟؟؟
[پاسخ]
چناب علیزاده عزیز!
اگر شما هم در خصوص هنر (بویِه شعر)، ذوق و استعدادی دارید خوشحال میشیم از هنر شما هم بهره مند بشیم.
در ضمن جناب خدایگان برای همه ثابت شده هستند و نیازی به انحصار و امثال اون نداره… هنر و هنرمند با انحصار مردمی و اثبات نمیشن، این خوده هنره که یک نفر رو با نام هنرمند معرفی میکنه…
[پاسخ]
سرکارخانم کامنت من کاملا روشن است…..جای تعجب ندارد!!!!!! انحصار طلبی آقایان ازاداره ارشاد به سایت های محلی هم سرایت کرده….
فیلم،شعر،نمایش ودیگرهنرها اگرخارج ازمجموعه ارشاد قد علم کند سرخورده ورانده میشود….برای هرمورد مصداقش هست وبه تازگی یکی ازدوستانم به ازادامه همکاری بایکی سایت های محلی به همین دلیل منصرف شد!!
[پاسخ]
جناب علیزاده ی محترم! سوالات و تعجبات بنده اصلن به منظور تایید و یا رد فرمایش شما نبود. من با درست و غلط بودن صحبت شما کاری ندارم، اما این شعر من بود نه آقای خدایگان، زیر شعر خودشون پیغام میگذاشتید تا اگر لازم دیدن جواب بدن. در ضمن بنده عضو ارشاد نیستم، و چند سالی هم هست که به علت نبودنم همکاری با انجمن ادبی کوهدشت ندارم. با انحصار طلبی هم چه در ادارات و چه در سایتها مخالفم و پیرو افکار و عقاید خودم می نویسم. ادبیات یه کشور پهناوره و هرکس به انداره ی ذوق و توانمندی و البته تلاش خودش میتونه اثر گذار باشه.
و من الله التوفیق.
[پاسخ]
جناب علیزاده عزیز!
اینکه فرمودید انحصار طلبی به سایتهای محلی هم سرایت کرده برای بنده جای تعجب داره… برادر عزیز شما کی برای ما شعر ارسال کردید که بنده یا سایر دوستان درج نکرده ایم؟!
هرچند بودند معدود اشعاری که برای بنده ارسال شدن و به علت نداشتن حداقلهای لازم! درج نشدند. اما قطعا به نام شما شعری برای بنده ارسال نشده.
هرچند روال درج اشعار به این صورته که با هنرمند تماس گرفته میشه و در خصوص صحت ایمیل یا پیام ارسالی با خودشون هماهنگی های لازم انجام میشه تا شعری بدون اطمینان درج نشه.
[پاسخ]
کامنتم رو با صفحه کلید تلفن همراه فرستادم بابت اشتباه در نگارش ببخشید
[پاسخ]
جناب علیزاده! درود بر شما به خاطر محبتی که به «امثال ما» داشته اید.
کاش ما هم به جای انحصار در زمینه ای که فرمودید، می رفتیم و انحصار شرکتی، کارخانه ای، کالایی یا محصولی نان و آب دار می گرفتیم تا احترام و عزتمان مورد هجوم قرار نگیرد.
افسوس که شما را به جا نمی آورم وگرنه قراری می گذاشتم و آنچه را از این انحصار در این ۲۰ سال آزگار به جیب زده ایم با شما قسمت می کردم. ۵۱ درصد مال شما و ۴۹ درصد مال تمام خدایگان ها و دوستانشان.
بیش ازین صلاح نمی بینم در ذیل شعر شخصی دیگر که ربطی به موضوع محبت شما به ما ندارد چیزی بنویسم. اگر نیت کردید که باز هم ما را بنوازید، زیر یکی از اشعار یا مطالب خودم که اتفاقن یکی از آنها چند قطعه بالاتر از شعر خانم وفایی گرامی دفن شده، فاتحه ای بنویسید تا بیشتر شاکر و دعاگوی شما باشم.
در پناه باران …
[پاسخ]
درود بر شما خانم ابوالوفایی .ادامه بده افرین
[پاسخ]
At last! Someone who undesrtands! Thanks for posting!
[پاسخ]
لعنت به خیانتکار
[پاسخ]