شهر من انگار این یک غصه را کم داشته

فائزه میرزایی شاعر نوجوان کوهدشتی مرثیه ای برای بلوطستان گر گرفته ی سرزمینش سروده است که در زیر می آید: شهر من را بستری کردند حالش بد شده سخت بیمار است چون راه گلویش سد شده باد تنبک می زند تا شعله رقاصی کند تا بلوط شهر من در شعله غواصی کند جانور بوی کبابش […]

bayat-azadbakht-52

فائزه میرزایی شاعر نوجوان کوهدشتی مرثیه ای برای بلوطستان گر گرفته ی سرزمینش سروده است که در زیر می آید:

شهر من را بستری کردند حالش بد شده

سخت بیمار است چون راه گلویش سد شده

باد تنبک می زند تا شعله رقاصی کند

تا بلوط شهر من در شعله غواصی کند

جانور بوی کبابش شهر را برداشته

شهر من انگار این یک غصه را کم داشته

دامنش آتش گرفته گیسوانش سوخته

چشم هایش را به راه دست هایم دوخته

رنگ سرخ شعله ها با سبزها آمیخته

در نبردی بی امان خون درختان ریخته

کاش می شد رود در دستان من جا می گرفت

یا که جنگل وامی از باران و دریا می گرفت

تا تو را پاشویه می کردم تبت کمتر شود

غصه ها و داغ های هر شبت کمتر شود