رستم و سهراب‏ به روایت قوم لک/ دکتر علی عباس رضایی نورآبادی

شاهنامه فردوسی یکی از متون‏ منظوم حماسی فارسی دری است،که‏ از قدیم الایام مورد علاقه و مطالعه‏ی‏ مردم ایران بوده است.مردم لک نیز از این اصل کلی مستثنا نبوده و به‏ اقتضای بافت قبیلگی و شیوه‏ی‏ زندگی عشایری،بیش‏تر از سایر اقوام ایرانی به آن مأنوس بوده‏ اند.

5408_رستم-و-سهراب-4

 

رستم و سهراب‏ به روایت قوم لک
دکتر علی عباس رضایی نورآبادی*

 

چکیده
شاهنامه فردوسی یکی از متون‏ منظوم حماسی فارسی دری است،که‏ از قدیم الایام مورد علاقه و مطالعه‏ی‏ مردم ایران بوده است.مردم لک نیز از این اصل کلی مستثنا نبوده و به‏ اقتضای بافت قبیلگی و شیوه‏ی‏ زندگی عشایری،بیش‏تر از سایر اقوام ایرانی به آن مأنوس بوده‏اند،تا آن‏جا که قرائت‏های بعضا مختلفی از برخی داستان‏ها و شخصیت‏های‏ شاهنامه دارند.شعرای این قوم نیز، بعضا به ساختن شاهنامه‏ی لکی‏ پرداخته‏اند و معتقدات خود را(همان‏ موارد اختلاف)در ضمن آن آورده‏اند. در این مقاله به برخی از این موارد اختلاف،مخصوصا در داستان رستم‏ و سهراب،اشاره شده است و به‏ اختصار مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفته‏اند.
کلیدواژه‏ ها
فردوسی،شاهنامه،قوم لک،رستم و سهراب،تهمینه،زنده‏رزم
مقدمه
این سخن که«شاهنامه‏ی فردوسی در خراسان سروده شده ولی در لرستان خوانده‏ شد.»کاملا درست است.شیوه‏ی زندگی‏ قوم لک به لحاظ بافت قبیلگی،مخصوصا در قدیم،به صورت کوچ‏نشینی عمومی و ییلاق و قشلاق و دام‏پروری در دامنه‏ی‏ کوه‏های با صلابت سر به فلک کشیده؛همه‏ و همه زمینه‏ی انس با شاهنامه را فراهم‏ کرده است و اصولا عجین شدن شاهنامه با زندگی و فرهنگ مردم لک زبان غیر قابل‏ انکار است،چنان‏که محققان زیادی به آن‏ اشاره کرده و بر آن مهر تأیید نهاده‏اند.۱ آن‏چه از نظرتان می‏گذرد بخشی از معتقدات این قوم درباره‏ی حماسه رستم و سهراب است.
۱٫رخش رستم از درصدی شعور و دانایی آدمیان برخوردار بود،به طوری که‏ در مواقع وقوع خطر،با زبان بی‏زبانی به‏ رستم هشدار می‏داد.علی هذا در اوایل‏ داستان رستم و سهراب،آن‏گاه که پهلوانان‏ افراسیاب،رستم را خفته یافتند و قصد بردن رخش نمودند؛رخش با حرکاتی‏ خاص،نظیر کوبیدن سم بر زمین و ایجاد سروصدا،باعث بیدار شدن رستم‏ گشت.اما دشمنان،خود را پنهان کردند و رستم،چون کسی را ندید،دوباره‏ خوابید.
این عمل چند بار اتفاق افتاد و هر بار رستم،چون بیدار می‏شد و دشمنی را نمی‏دید،نسبت به رخش عصبانی‏تر می‏شد و بار آخر چند تازیانه بر بدن آن‏ حیوان دانا نواخت.
ازاین‏رو،چون پهلوانان ترک بار دیگر به قصد گرفتن رخش جلو آمدند،رخش به‏ دفاع از خود و جدال با آن‏ها پرداخت و با لگد و چنگ(دست)و دندان،سه نفر از آن‏ها را کشت.ولی بالاخره موفق به بردن‏ او شدند.یک شاعر لک زبان در این قسمت‏ از داستان گفته است:
روسم و ریسا و رخش نمنده بی‏ سر سه نفر ژ لش کنده بی
رستم از خواب بیدار شد درحالی‏که‏ رخش در جای خود نبود[آن را دزدیده‏ بودند ولی‏]سر سه نفر از دزدان را از تن‏ جدا کرده و آن سه را کشته بود.
۲٫وقتی رستم به دنبال رخش به شهر سمنگان رفت و همه با احترام به استقبال او آمدند؛صندلی و تخت‏هایی برای نشستن‏ و استراحت او می‏آوردند که به محض‏ نشستن رستم بر روی آن‏ها،به علت وزن‏ زیاد تهمتن بلافاصه شکسته و منهدم‏ می‏شدند.تا سرانجام«تخت زرنگار» معروف،که بسیار مستحکم و گران قیمت‏ و اختصاصی بود،برای وی مهیّا کردند و جهان پهلوان بر آن نشست و شکسته نشد.
۳٫علت اصرار سهراب در پرسیدن نام‏ پدر از مادر(تهمینه)آن بود که در کوی و برزن،آن‏گاه که با همشیرگان مشغول بازی‏ بود،به رسم بازی دست خود را دراز کرد که کلاه از سر حریف بردارد،سر او را با کلاه از تن جدا کرد و با خود برد؛چنان‏که
«رشد آموزش زبان و ادب فارسی » شماره ۸۸ (صفحه ۳۵)
حریف در دم جان داد.مادر آن کودک‏ نگون‏بخت،که از قضا بیوه بود و طفل خود را به یتیمی بزرگ کرده،وقتی قصه را شنید و بر سر جنازه‏ی فرزند حاضر شد،از ترس‏ خانواده‏ی پدر تهمینه جرئت نکرد آشکارا اعتراض و شکایت کند؛پس ضمن شیون‏ و زاری،آن هم نه با صدای بلند،به همین‏ بسنده کرد که:«از بخت بد ما،این بی‏پدر و مادر از کجا آمد که هیچ معلوم نیست‏ پدرش کیست و نژادش کدم…!»یعنی‏ هیچ کس او را نمی‏شناسد و نمی‏داند که‏ کیست،چه کاره است و از کجا آمده است؟
سهراب چون این سخنان مادر مقتول‏ شنید و فهمید،با خود گفت به راستی پدر من کیست؟!ازاین‏رو به نزد مادرآمد و گفت اگر حقیقت را به من نگویی که پدر کیست و دودمانم کدام است،تو رام‏ می‏کشم.لهذا تهمینه مجبور شد و ترجیح‏ داد که ماجرا ازدواج خود با رستم را به‏ او بگوید و دودمان زال سام نریمان را بشناساند.
شاعری لبک زبان،که آن داستان را به‏ شعر لکی منظوم ساخته است،در این‏ قسمت از داستان،بعد از توصیف هیکل‏ رستم و ذکر بعضی ویژگی‏های جسمانی‏ او،در معرفی ابا و اجداد سهراب و لعلی‏ که در بازوداشت از زبان تهمینه،به سهراب‏ می‏گوید:
بابوت روسمه و با پیرت زاله‏ نیشونی بابوت یک دونه لاله
پدرت رستم است و پدربزرگت‏ زال زر،نشانی منحصر به فرد پدرت یک‏ قطعه لعل(یاقوت)است‏[که طبق دستور او،باید آن را بر بازوی تو ببندم‏].
۴٫پس از آن‏که تهمینه حقیقت را به‏ سهراب گفت و سهراب قصد و تصمیم‏ خود را مبنی بر پیدا کردن پدر و دیدار با او علنی و آشکار کرد؛می‏بایست اسبی‏ منحصر به فرد،که لایق او و مناسب تحمل‏ هیکل کوه پیکر او باشد،انتخاب‏ می‏کردند.ازاین‏رو،اسب‏های فراوانی بر او عرضه نمودند تا یکی را پس از امتحان‏ برگزیند.سهراب بر سبیل آزمایش دست‏ بر پشت هر اسب که می‏زد،کمرش‏ می‏شکست و شکم بر زمین می‏نهاد.تا بالاخره اسب مناسب پیدا شد که پشتش در مقابل ضربه محکم دست سهراب، مقاومت کرد و خم نشد؛آن را برای او آراستند.
۵٫لک‏ها معتقدند که میانگین ارتفاع‏ (قامت معمولی)پهلوانان آن دوره،شصت‏ متر بوده است.ولی رستم که ذاتا کوتاه قد بوده،چهل متر ارتفاع داشته،درست‏ عکس نظر فردوسی در همین داستان رستم‏ و سهراب از آن‏جا گفته است:
ز هرکس که بر پای پیشش بر است‏ نشسته به یک رش سرش برتر است‏ نه مرد است ز ایران به بالای او نبینم همی اسب همتای او(رخش)
(شاهنامه،نسخه‏ی مسکو،ج ۲،ص ۲۱۳،ابیات‏ ۵۶۱-۵۶۵)
به بالای بلندی و با کتف و بال‏ ستم یافت بالت ز بسیار سال
در خصوص کوتاه قد بودن رستم، لک‏ها داستانی دارند که خلاصه‏ی آن‏چنین‏ است:روزی همه پهلوانان به اتفاق رستم‏ گورخری را محاصره کردند که بگیرند. گورخر،که به دنبال راه فرار بود،حصار پیرامون خود را،که یک قسمت آن مقداری‏ کوتاه‏تر بود،نگریست و تصمیم گرفت از همان جا بپرد و جان سالم به در برد و به این‏ کار اقدام کرد.از شانس بد آن حیوان،آن‏ قسمت کوتاه،بالای سر رستم بود که در لحظه پریدن گورخر،او هم به هوا پرید و یک پای آشکار را گرفت و بر زمین کوبید. ولی این واقعه را نشانه‏ی یک عیب و نقص‏ برای خود تلقی کرد.
رشد آموزش زبان و ادب فارسی » شماره ۸۸ (صفحه ۳۶)
۶٫زنده رزم،برادر تهمینه و دایی‏ سهراب بوده است.در این داستان تهمینه‏ عمدا او را به همراه سهراب فرستاده است‏ تا هرگاه سهراب با رستم روبه‏رو شود آن‏ها را به هم معرفی کند؛مبادا ناشناس به جان‏ هم بیفتند.این زنده رزم،لکنت زبان داشته‏ است.بنابراین،در آن شبی که ناگهان‏ رستم را در تاریکی جلو سنگر سهراب‏ می‏بند،او را می‏شناسد ولی تا می‏خواهد بگوید«رستم!»لکنت زبان به او اجازه‏ نمی‏دهد که سریع و صریح بگوید.رستم‏ نیز که نمی‏خواست کسی او را بشناسد و بداند که با لباس بدل به میان خیمه‏های‏ ترکان رفته است،مشتی بر گردن او می‏زند و او را می‏کشد.خلاصه‏ی ماجرا در نسخه‏ی معتبر مسکو چنین آمده است:
…چو خورشید گشت از جهان ناپدید شب تیره بر دشت لشکر کشید تهمتن بیامد به نزدیک شاه‏ میان بسته جنگ و دل کینه‏خواه‏ که دستور باشد مرا ناجور از ایدر شوم بی‏کلاه و کمر ببینم که این نو جهاندار کیست‏ بزرگان کدام‏اند و سالار کیست‏ بدو گفت کاووس کاین کار توست‏ که بیداردل بادی و تندرست‏ تهمتن یکی جامه‏ی ترکوار بپوشید و آمد دوان تا حصار بیامد چو نزدیکی دژ رسید خروشیدن نوش ترکان شنید بران دژ درون رفت مرد دلیر چنان چون سوی آهوان نرّه شیر چون سهراب را دید بر تخت بزم‏ نشسته به یک دست او ژنده رزم… همی دید رستم مرا او را ز دور نشست و نگه کرد مردان سور به شایسته‏ی کاری برون رفت ژند گوی دید بر سان سرو بلند بدان لشکر اندر چنو کس نبود
بر رستم آمد،بپرسید زود چه مردی بدو گفت با من بگوی‏ سوی روشنی آی و بنمای روی‏ تهمتن یکی مشت بر گردنش‏ بزد تیز و بر شد روان از تنش‏ بدان جایگاه خشک شد ژنده رزم‏ نشد ژنده رزم آن گهی سوی بزم…
(شاهنامه‏ی چاپ روسیه،ج ۲،صص ۹ و ۲۰۸)
در همین نسخه‏ی مسکو-آن هم در انتهای داستان-آن‏گاه که شکم سهراب با خنجر پدر دریده شد و از درد بر خود می‏پیچید و از بخت بد می‏نالید،به‏ فرستاده شدن یک پهلوان از طرف تهمینه‏ جهت معارفه‏ی پدر و پسر اشاره داشته ولی‏ اسم او را ذکر نکرده است.نیز،نه به‏ دایی بودن و قرابت نسبی او با سهراب اشاره‏ کرده و نه به عارضه‏ی لکنت زبان او:
چو برخاست آواز کوس از درم‏ بیامد پر از خون دو رخ مادرم‏ همی جانش از رفتن من بخست‏ یکی مهره بر بازوی من بیست‏ مرا گفت کاین از پدر یادگار بدار و ببین تا کی آید به کار کنون کارگر شد که بیکار گشت‏ پسر پیش چشم پدر خوار گشت‏ همان نیز مادر به روشن روان‏ فرستاد با من یکی پهلوان‏ بدان تا پدر را نماید به من‏ سخن برگشاید به هر انجمن‏ چون آن نامور پهلوان کشته شد مرا نیز هم روز برگشته شد کنون بند بگشای از جوشنم‏ برهنه نگه کن تن روشنم
(همان،ص ۲۳۸)
اما در نسخه‏های دیگر شاهنامه، قرابت نسبی زنده رزم و سهراب تأیید شده‏ است،چنان‏که در ذیل می‏آید.ژول مول‏ فرانسوی نسب دایی بودن زنده رزم را برای‏ سهراب تأیید کرده،ولی به لکنت زبان او اشاره ننموده است:
…بدان گه سهراب آهنگ جنگ‏ نمود گه رفتن آمدش تنگ‏ بخواند مادرش نامور ژنده رزم‏ که او دیده بد پهلوان را به بزم‏ بد او پورشاه سمنگان زمین‏ همان خال سهراب با آفرین‏ بدو گفت کای گرد روشن روان‏ فرستمت همراه این نوجوان‏ که چون نامور سوی ایران رسد به نزدیک شاه دلیران رسد چو تنگ اندرآید سپه روز کین‏ پدر را نمایی به پور گزین
(شاهنامه،نسخه‏ی ژول مول،ج ۱،صص ۱ و ۳۵۰)
ضمنا،بسیاری از نسخه‏های موجود شاهنامه نظیر نسخه‏ی مصحّح‏ ملک الشعرای بهار در این قسمت منطبق با نسخه‏ی ژول مول مشاهده شدند؛چنان‏که‏ از نظر کمیّت،تمام داستان رستم و سهراب‏ در نسخه‏ی ژول مول و ملک الشعرای بهار ۱۴۴۱ بیت است ولی در نسخه‏ی روسیه، ۱۰۵۹ بیت در اصل متن،به علاوه ۱۹۰ بیت در قسمت ملحقات دارد.
۷٫نبرد رستم و سهراب در مرحله‏ی‏ کشتی،خود سه مرحله به این شرح‏ داشت:در مرحله‏ی اول،سهراب رستم‏ را بر زمین زد و به رسم معمول تن در داد که باید فرصت دیگری به وی بدهد؛با این‏ اعتقاد که اگر در مرحله‏ی دوم رستم پیروز شود،نتیجه یک بر یک است و لا جرم به‏ مرحله‏ی سوم می‏کشد.ضمن آن‏که‏ سهراب اولا مایل نبود او را بکشد زیرا به‏ دلایل عدیده،تقریبا مطمئن بود که او رستم‏ است.ثانیا کوچک‏ترین احتمالی نمی‏داد که مغلوب وی شود.بنابراین،یقین داشت‏ هرچند بار که کشتی بگیرند،او را بر زمین‏ می‏زند.
در مرحله‏ی دوم کشتی،باز هم‏ سهراب رستم را بر زمین زد و این بار تظاهر
رشد آموزش زبان و ادب فارسی » شماره ۸۸ (صفحه ۳۷)
کرد که می‏خواهد سر او را ببرد،ولی رستم‏ پیر جهان دیده،مثل مرحله‏ی قبل به نیرنگ‏ ؟؟؟فریب متوسل شد.به این استدلال که«از قدیم الایام،در تمام شهرها و کشورها و ؟؟؟مختلف تاریخ،رسم و قانون چنین‏ کرده است که کشتی حتما باید به مرحله‏ی‏ شوم برسد.»
ولی برخلاف انتظار،رستم در مرحله‏ی سوم کشتی با پس گرفتن زور ؟؟؟خود از خدا،سهراب را به راحتی بر ؟؟؟زد و بی‏درنگ«برپور بیداردل بر ؟؟؟!»
البته این درست عکس نسخه‏های‏ وجود شاهنامه،مخصوصا چاپ روسیه، است که فقط به دوبار کشتی گرفتن تصریح‏ کرده‏اند.
۸٫رستم آن قدر نیرو و زور فراوان‏ داشت که هر وقت بر روی زمین راه می‏رفت‏ از شدت سنگینی آن همه نیرو،پاهایش تا زانو در زمین فرو می‏رفت و از این جهت در ؟؟؟بود.برای نجات از این معضل،از خدا ؟؟؟بود که مقداری از زور او را به امانت‏ ؟؟؟خود نگه دارد تا در مواقع ضروری آن را خواست نماید.خداوند متعال نیز معادل‏ ؟؟؟چهل گاو نر جوان نیرومند،از نیرو و ؟؟؟به امانت برد.
در نبرد رستم و سهراب،آن‏گاه که در مرحله‏ی دوم کشتی گرفتن،سهراب‏ مجددا رستم را بر زمین زد و رستم با آن‏ بیر و ترفند خود را از مرگ نجات داد،به‏ از چشمه‏ی زلالی رفت و آبی بر سر و صورت خود زد و به مناجات مشغول شد زور چهل گاو نر جوان را که نزد دادن پاک به امانت گذاشته بود،از خدا تقاضا کرد و این بار سهراب را بر زمین زد فورا او را کشت.قابل یادآوری است که‏ ملحقات شاهنامه چاپ مسکو،به این‏ چرا اشاره شده است ولی از مقدار آن‏ معادل زور چهل گاو نر جوان)سخن نرفته‏ است.
۹٫وقتی رستم شکم سهراب را درید و با شنیدن سخنان سهراب،فهمید که‏ فرزند خود را کشته است؛بسیار پشیمان و نالان شد و می‏خواست خود را بکشد. دل سوزان و دانایان به وی گفتند که اگر چهل‏ شبانه‏روز،جسد سهراب را بر کول و پشت‏ خود نگه داری،به طوری که هیچ عضوی‏ از اعضای بدن او با زمین تماس نگیرد، سهراب قطعا از مرگ نجات می‏یابد.رستم‏ نیز برای نجات فرزند،به این کار دشوار مبادرت نمود.متأسفانه در روز سی و نهم،پیرزنی-که بدخواهان رستم او را وادار به این کار کرده بودند.باعث شدن بدن‏ سهراب با زمین تماس بگیرد و به مرگش‏ بینجامد.توضیح این که آن عجوزه در مسیر تردّد رستم،که سراب بر کول در ساحل‏ رودخانه‏ای قدم می‏زد،وانمود کرد که‏ مشغول شستن سیاه چادری(داوار (dawar است که از موی بز بافته شده‏ است.او منسوج سیاه را در آب آن رودخانه‏ انداخته بود و مکّرر با چوب بر آن می‏زد و وانمود می‏کرد که متوجه حضور رستم در آن‏جا نشده است.رستم از او پرسید«چرا با چوب بر آن می‏زنی؟»جواب شنید «می‏خواهم آن را سفید گردانم؛پس آن قدر بر آن می‏زنم تا سفید شود.»رستم به او گفت«؛ای پیرزن نادان،سیاه چگونه سفید می‏شود؟»و پیرزن در جواب گفت«ای‏ رستم نادان،پس جسد مرده چگونه زنده‏ می‏شود؟!»
رستم که رنج سی و نه شبانه‏روز را به‏ امید زنده ماندن سهراب تحمل کرده بود؛ ناامید و عصبانی،با یک دست سهراب را نگه داشت و با دیگر دست پیرزن را از زمین‏ برداشت و محکم بر آن رودخانه کوبید که‏ در دم باخت؛ولی در همان لحظه یک‏ پای سهراب با زمین تماس حاصل کرد و در حال،مرگش فرا رسید.
زیرنویس
(۱)لک‏ها قومی هستند که در شمال غربی و غرب‏ استان لرستان ساکن‏اند و پیوستگی قومی و جغرافیایی خاصی دارند که آن‏ها را از کردها و لرها متمایز می‏کند.منطقه‏ی محل سکونت و زندگی‏ لک‏ها از مناطق باستانی لرستان است و آثار باستانی به دست آمده از این مناطق،دلیلی بر قدمت و پیشینه‏ی تاریخی این مناطق است.زبان‏ آن‏ها لکی است که زبان واحد و مستقلی است و با لری و کردی تفاوت دارد.
منابع و مآخذ
۱٫حمیدیان،سعید،درآمدی بر اندیشه و هنر فردوسی،نشر مرکز،تهران،چاپ اول،۱۳۷۲
۲٫رستگار فسایی،منصور،فرهنگ‏نامه‏های‏ شاهنامه،مؤسسه‏ی مطالعات و تحقیقات‏ فرهنگی،تهران،چاپ اول،۱۳۷۰
۳٫رضایی،علی عباس،فرهنگ عامه لک،انتشارات‏ افلاک خرم‏آباد(زیر چاپ)
۴٫رودکی سمرقندی،دیوان کامل رودکی سمرقندی، زیر نظری.براگینسکی،ناشر کتاب فروشی فخر رازی،تهران،چاپ دوم،۱۳۶۷
۵٫فردوسی،ابو القاسم،شاهنامه،براساس چاپ‏ مسکو،به کوشش دکتر سعید حمیدیان،۹ جلد، مجلد دوم،نشر قطره،تهران،چاپ اول ۱۳۸۳
۶٫فردوسی،ابو القاسم،شاهنامه،براساس چاپ‏ مسکو،به کوشش نظام الدین نوری،نشر زهره، تهران،چاپ اول ۱۳۷۸
۷٫فردوسی،ابو القاسم،شاهنامه،تصحیح ژول مول‏ فرانسوی،به کوشش پرویز اتابکی،۶ جلد، مجلد اول،انتشارات علمی و فرهنگی،تهران، چاپ دوم ۱۳۷۸
۸٫فردوسی،ابو القاسم شاهنامه‏ی فردوسی، تصحیح ملک الشعرای بهار،انتشارات اشتاد، تهران،چاپ اول،۱۳۸۰
۹٫گلسرخی،ایرج،روایت شاهنامه‏ی به نثر،انتشارات‏ نشر علم،تهران،چاپ اول،۱۳۸۱
۱۰٫مرتضوی،منوچهر،فردوسی و شاهنامه، انتشارات علمی و فرهنگی،تهران،چاپ اول‏ ۱۳۶۹
۸(عضو هیات علمی دانشگاه لرستان)
۱۱٫معین،محمد،فرهنگ معین،انتشارات‏ امیرکبیر،تهران،چاپ هشتم ۱۳۷۱
۱۲٫میرزا عبد الله،ردیف نوازی موسیقی سنتی ایران، با نوازندگی حسین علیزاده،مؤسسه‏ی فرهنگی، هنری ماهور،تهران ۱۳۷۱
۱۳٫مینوی،مجتبی،فردوسی و شعر او،انتشارات‏ توس،تهران،چاپ سوم ۱۳۷۲
۱۴٫مثنوی مولوی،با تصحیح و تحلیل دکتر محمد استعلامی،دفتر چهارم،انتشارات زوار،تهران، چاپ اول،۱۳۶۹
۱۵٫نامه باستان،دکتر میر جلال الدین کزازی، انتشارات سمت،تهران،چاپ اول ۱۳۸۱
۱۶٫واژه‏نامک،عبد الحسین نوشین،انتشارات دنیا، تهران،چاپ سوم ۱۳۶۹

* عضو هیئت علمی دانشگاه لرستان