رنجنامه ی سفر به پایتخت
رنجنامه ی سفر به پایتخت مهدی دوست محمدی برای رسیدن به مقصدمان در تهران، بهترین راه استفاده از متروست. به همسفرم می گویم اینطور زودتر می رسیم. می پذیرد. راه می افتیم. همین که سوار قطار می شویم دستفروشان عمدتاً نوجوانی را می بینیم که اتفاقاً از قدرت بیان خوبی بهره مندند. یکی […]
رنجنامه ی سفر به پایتخت
مهدی دوست محمدی
برای رسیدن به مقصدمان در تهران، بهترین راه استفاده از متروست. به همسفرم می گویم اینطور زودتر می رسیم. می پذیرد. راه می افتیم. همین که سوار قطار می شویم دستفروشان عمدتاً نوجوانی را می بینیم که اتفاقاً از قدرت بیان خوبی بهره مندند. یکی از آن ها دفترچه های اسباب بازی مصوری را می فروشد که با گذاشتن یک ورقه ی پلاستیکی تصاویرشان محرک می شود و قیمتشان هزارتومان است. نزدیک ما می آید. اصرار می کند که از او خرید کنیم. با لحنی آمیخته با شوخی و به زبان لکی به همراهم می گویم: ” مَر أَرا وِژمون بِخِریمن!” دستفروش نیز لبخندی می زند و می گوید: هَر إِ کارَ بِکَن! این جمله اولین ضربه از ضربات پتکی ست که بناست طی دو سه روز سفر به تهران مدام بر سرم فرود آید.
به ایستگاه امام خمینی می رسیم. خط مترو را عوض می کنیم. نوجوان دستفروش دیگری مقابلمان ظاهر می شود. با فارسی لهجه داری می گوید: دیگر نگران بوی بد دهان خود نباشید! آدامس های … این جمله و لحن و حالتش موجب خنده ی تمسخرآمیز حاضرین در واگن می شود. از لهجه اش احتمال می دهم او نیز مثل دستفروش اول از هم زبانانم باشد. صدایش می کنم. از او آدرس دیارش را می پرسم. می گوید: “آیل هرسینم.” پس از احوالپرسی از او آدامسی می خرم و با او خداحافظی می کنم. تصویر دمپایی های پلاستیکی و پاره پاره اش هرگز از ذهنم پاک نخواهد شد.
پس از او باز چندین دستفروش دیگر می آیند و می روند در حالی که غالبشان به زبان لکی و تعدادی از آن ها نیز لری، ترکی و … صحبت می کنند. با خود می گویم کاش زودتر به مقصد برسیم، شاید از دیدن این صحنه های غم انگیز رهایی یابم. پس از انجام کارهای روزانه به منزل یکی از اقوام می رویم. تمام شب را به آینده سوزی این جوانان معصوم و رنج ها و مشقت های خود و خانواده هایشان می اندیشم.
صبح روز بعد برای انجام چند کار راهی خیابان پانزده خرداد می شویم. خیابانی قدیمی و شلوغ که دارای چند بازار عمده ی فروش کالاست و جمعیت بسیاری را از فروشنده و خریدارمیزبانی می کند. اما در پیاده روهای این خیابان نیز دستفروشان زیادی که اجناس متنوعی را می فروشند، توجهمان را به خود جلب می کنند. در کمال تعجب این بار می بینم، شمار دستفروشان لک و لرزبان در این نقطه، حتی از تعداد آن ها در واگن ها و ایستگاه های مترو بیشتر است. دستفروشانی که در میان آن ها کودکان نیز مشاهده می شوند. برخی از همین نوجوانان و کودکان لوازم التحریر می فروشند. ابزاری که در شرایط عادی باید خود بی هیچ دغدغه ای در این ایام که اوایل مهر است از آن بهره مند شده و در کلاس های درس حاضر می شدند.
با اندکی گشت و گذار در بازار متوجه می شویم که بخش زیادی از خریداران نیز لک زبان هستند! یکی از دستفروشان که متوجه مکالمه من و همسفرم به زبان لکی شده است، به ما خوش آمد می گوید و با حالتی خندان و خسته می گوید: ” أژ إی تیشرتله بورن، هویچ قابلتون نیری”.
به زمان شام نزدیک می شویم. به یکی از رستوران های همین خیابان که در ابتدای یک کوچه دایر شده است می رویم. مدیر رستوران ترک زبان است. یکی از کارگران رستوران با حالی نزار به یکی دیگر از کارگران تازه کار به زبان لری می گوید: “کی اومایه ایچه؟ بچه کوجانی؟” دیگری به زبان لکی می گوید: ” دونه هتمه، آیل کورونیم” هاج و واج به گفتگوی آن ها گوش می دهم. از کارگر لر می پرسم اهل کجاست و چرا حالش خوش نیست؟ می گوید اهل خرم آباد است و امروز با دستفروشان ترکی که مزاحم کار رستوران بوده اند درگیر شده و از ناحیه ی شانه و پشت زخمی شده است.
پس از صرف شام به سمت ایستگاه مترو می رویم. در نزدیکی ایستگاه یکی از مأموران سد معبر با دستفروشی که روسری می فروشد درگیر شده و از او می خواهد بساطش را جمع کند. مأمور سد معبر نیز لک زبان است! در این حال بقیه دست فروشان هم تبار، پا در میانی می کنند و مأمور به انتقال بساط به داخل یکی از کوچه ها رضایت می دهد.
خسته و اندوهناک از احوال کودکان،نوجوانان و جوانان رعنا و رشید سرزمینم که بی آنکه ذره ای از دیگر ساکنان این کشور کم داشته و شایسته ی تحمل این وضع باشند، بار فقر و بیکاری به این حال و روزشان کشانده است، به همراه همسفرم راهی مقصدمان در منطقه ی نازی آباد می شویم و به این موضوع فکر می کنم که به راستی در همین تهران چه سیاسیون، ثروتمندان و عالمان هم تباری دارم که علی رغم آگاهی کامل از وجود بحرانی که هم نوعان و همشهریانشان را احاطه کرده است، هماهنگ با دیگران، همچنان سر در لاک بی توجهی و خودخواهی خود فرو برده اند…
پروردگارا، در دل آنان که به دادگاه بی پرده ی تو ایمان ندارند، یا در گیر و دار تقلا، برای جهان پوشالی شان، فراموشش کرده اند، چراغی بیفروز…
سلام دست مريزاد برادر!
كجايند وجدانهاي بيدار؟ آيا كسي صداي خسته اين مردم مظلوم را ميشنود؟!
يه توصيه به مداحان، محرم نزديك است. جا دارد اين روضههاي جديد در جلسات عزا خوانده شود تا شايد بعضي از مسئولين از خواب خرگوشي بيدار شوند و معناي «كل يوم عاشورا و كل ارض كربلا» را درك كنند.
به خدا قسم! كساني كه بچههاي اين سرزمين را آواره شهر غربت كردند مطمئن باشند فرداي قيامت با يزيديان محشور خواهند شد.
[پاسخ]
درود بر شرف انسانی شما و اینکه توصیه شما جدا در مراسمات روضه خوانی ایام محرم پیاده شود/ و درود بر دوستمحمدی عزیز
[پاسخ]
سلام و سپاس. بسیار دردناک بود و بزرگوارانه و دلسوزانه به تصویر و قلم کشیده اید و … جزاکم الله خیراً
[پاسخ]
دردی است غیر مردن آن را دوا نباشد
پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کن
[پاسخ]
ضمن خسته نباشی خدمت شما آقای دوست محمدی دست شما دردنکنه که به فکر جوانان این شهرستان می باشید.
[پاسخ]
مطلب خوب و مناسبی بود. تشکر از دوست محمدی
[پاسخ]
از دستهای گرم تو کودکان توامان آغوش خویش سخن ها می توانم گفت غم نان اگر بگذارد. شاملو
مهدی جان بسیار زیبا به قلمش کشیده ای آفرین
[پاسخ]
سلام جناب دوست محمدی عزیز
بسیارجالب ودرعین حال دردناک بوداحسنت بروجدان بیداروانسان دوست شما.
[پاسخ]
جناب دوست محمدی این رنجی که سالهای سال ما بر گرده مان حمل میکنیم بی آنکه کور سو امیدی در کار باشد
کجایند آنهایی که بر شانه من و تو پا گذاشتند و پایتخت نشین شدند اما از جنسی دیگر!!!
[پاسخ]
باید انسان بودن پاک بودن مسئول بودن
و در اندیشه سرنوشت دیگران بودن، وظیفه باشد
بالاتر از ان صفت ادمی باشد
باز هم بالاتر
وجود ادمی باشد…
د.شریعتی
[پاسخ]
فقط گریه کردم.قابل توجه پست بگیران مقیم مرکز.
[پاسخ]
یادش بخیر تهران
[پاسخ]
كو گوش شنوا كو مسؤلين پر ادعا آيا سوار بر ماشين هاي لوكس خود هر روز زنج و غم همشهريان خود را از نزديك نمي بينند اين همه انتصاب به جا و شايسته يك بار هم شده شايستگي خود را به رخ جوانان محروم و تحصيلكرده كوهدشت بكشانند . كافي است سري به مدارس غير انتفاعي شهر بزنيد بيشتر نخبگان شهر كه دانشجوي ارشد و دكتري هستند با دستمزدي بسيار ناچيز كه دور از شان اين عزيزان است مجبور به كار هستند آقاي دوستي عزيز كاش گزارشي از اين نخبگان هم تهييه نماييد.
[پاسخ]
سلام حضور دوستان، بحران بیکاری و نابابری اجتماعی متاسفانه هم زاد جوامع جهان سوم و البته میان این جوامع بیشتر گریبانگیر مناطق حاشیه ای این کشورهاست اما در اینکه همه میخواهند برای کوهدشت کاری بکنند اما نمیشه، عوامل متعددی وجود دارد که یکی از انها، عدم شایسته سالاری در انتخابهاست دقیقا زمانیکه کلانشهرها بفکر توسعه همه جانبه شهرها و استانهای خود هستند ما همگی در گیر جر و بحثهای بی مورد سپس انتخاب نمایندگان مجلسی هستیم که نه به برنامه ی انها بلکه با توصیه های دیگران ، انان را انتخاب میکنیم که نتیجه ی ان را دیده ایم؛ برای محو اینچنین مواردی: دست فروشی، کودکان کار در دیگر شهرها، بیکاری، طلاق، روسپیگری، رشوه و خیلی موارد دیگر بنظر من بایست همه با همت مسئولانه تلاش کنیم (اگر افرادی از دیگر شهرها مهندس و پیمانکار پروژه های بزرگ و ما گارگران ان هستیم ، بپذیریم که انان تلاش مضاعف کرده اند) و مسئولین استانی هم غیرت مسئولیت خود را بیشتر کنن شاید نسلهای اینده ماه به جایگاهی که شایسته این دیار است دست پیدا کنن، تلاش کنیم حتی اگر موفق به ایجاد تغییر نشویم که تلاش بیهوده به از خفتگی پاینده باشید و با تشکر از مولف غم نامه.
[پاسخ]
فقر حاصل جهل مردمانی است که بساط آرزوی پیشرفت شان را بر در خانه ی کسانی پهن می کنند که سودایی بجز بهره کشی از آنها راندارد.(دست مریزاد)
[پاسخ]
مهدي جان خودت هر روز با ديدن همشهريام تو مترو دارم داغون ميشم كه همه اواره شدن دارن دستفروشي ميكنن تهران
[پاسخ]
سلام. درود و سپاس
[پاسخ]
سلام و درود بر آقای دوستی قشنگ بود حیف که سری به بارکشهای مولوی و باربریهای فدائیان نزدی یا میدانهای کارگری همه نقاط تهران( خاک سفید- نظام آباد -افسریه_ باقرآباد _خاوران_) و مسافرکش های شخصی سطح تهران که هر روز قاچاقی مسافر کشی میکنند تازه اون دست فروشا اونای هستند که پارتی دارن
[پاسخ]