بسامد و نقش واژهی “فلک” در مویههای لکی/ کرم دوستی
مویه که در زبان لکی«مور» گفته میشود، غمانگیزترین آوایی است که بیانگر غربت، ترس، دلواپسی و مرگ است. انسان کوهنشین تمام آبرو و حیثیت خود را از قبیلهاش دانسته و وابستگیاش به قبیله تا حدی است که جانباختن در راه آن را بر خود فرض میداند.
بسامد و نقش واژهی فلک در مویههای لکی
کرم دوستی
این نوع از ادبیات غرب کشورمان که خاص زبان لکی است، آنقدر غنی و گویاست که بار معنایی و عاطفی واژگان به کار رفته در متن تکبیتهایش اگر با دقت نظر و دید کارشناسانه مورد کنکاش قرار گیرند، بهترین منبع و پربارترین موضوعی است که در مسائل مردم شناسی میتواند قابل ارجاع باشد. زندگی لکنشینان با توجه به محیط جغرافیاییشان در کوه و دشت و جنگل، با سعهی صدر و مردمداری و تعصب عجین است. زندگی در کوه و دشت یعنی همسایگی انسان با طبیعت بکر و خشن. یعنی دستوپنجه نرم کردن با بلایای طبیعی و هر آن آمادهی بودن در مقابل بینظمی و هرجمرج و بزنبهادری. یعنی اتحاد و انسجام یک قبیله با خواستههای محدود در مقابل دیگر قبایل. به همین دلیل جنگ و دفاع و انتقام جزء لاینفک روحیات و خلقیات نیاکان ما در زمان توسعهنیافتگی و ملوکالطوایفی بوده. زمانی که به گفتهی نوشاد شاعر روشنفکر طرهانی، هر کدخدایی با گردآوردن عدهای سوارکار مهاجم میتوانست قلمرو خود را با ضعیفکشی و قتل و غارت گسترش دهد. در چنین اوضاعی هیچکس و هیچچیز به اندازهی اسب و تفنگ و شمشیر و مردان شجاع و ایلخانان غایتاندیش ارزش ندارد. اگر در مویههای لکی یک مرد جوان رزمآور به ستون چادر، سنگپی ساختمان و یا استخوانبندی بدن تشبیه شده است، نباید این ادعا را اغراقآمیز دانست، زیرا همانگونه که ستون، باعث برپاماندن چادر و سنگپی، متضمن استحکام ساختمان و استخوانبندی سبب انسجام اعضای بدن است، یک جوان شجاع و یک سوارکار ماهر و رزمنده نیز تمام هستی و تمام داشتههای قبیلهاش است و با مرگ او گویی شیرازهی تبارش از هم گسیخته شده. اگر در مویهای میشنویم:
نِمَم یَه کی بی ای تیره شنی
بَردِ بِن چینَم ای ریشه کنی
نباید به صنعت مبالغه در شعر اندیشید، زیرا واقعاً تیر دشمن تنها یک نفر را از پای در نیاورده، بلکه ریزشی در ایل و تبار ایجاد نموده که غیرقابل جبران است.
مویههای لکی عمدتاً بیانگر بینشها و کنشهایی است که در دو حوزهی دین و فرهنگ نمود دارند. در حوزهی فرهنگ از بین همهی مؤلفهها و همهی فاکتورها بیشتر به «باور»های ثابت ِمورد احترام یک قوم و در حوزهی دین که فعالترین و قابل تأملترین پدیدهی اجتماعی در تاریخ بشر به شمار میرود، به ذکر گرهخوردگی و موانست دایمی انسان به عقاید ماوراءالطبیعیاش پرداخته شده است. البته منظور از دین مجموعهی قوانین و دستوراتی نیست که توسط پیامبران از منبع غیب برای ارشاد انسان آمده بلکه هر نوع نگرش به آن سوی طبیعت و هر نوع برداشت در مورد خلقت و خدایان و مرگ و روح و پدیدههای طبیعی و از جمله ستارگان سعد و نحس نیز در این حوزه قرار دارد. وقتی میگوید:
سواری جا گِرت ار پای ای شیشه
وا قضا آمین کَنی اژ ریشه
آسارت لنگه ایمرو راو نکه
هر وَ بیهوده شنگ خراو نکه
اوسا زونِستم آسارم لنگ بی
هم سوار هم اسب زَمدار وَ جنگ بی
مشخص میشود که بیشترین نقش را در بدبیاریها و شکستها، قضا و قدر و ستارگانی که سرنوشت را رقم میزنند، به عهده دارند، زیرا اصالت و دیرینگی باورهایمان در متلها، پاچاها، مثلتها و مویهها به ما آموخته که دشمن را کوچکتر از آن بدانیم که گناه کشته شدن مردان قبیلهمان را به گردن او بیندازیم، زیرا اصطلاحاتی چون «جادار، پدردار، جامال و وجاخ» مشخصهها و وجوه بارزی هستند که نام و نشان و شناسنامهی ما هستند. مردان و زنانی که به این صفات آراستهاند، نباید در بستر مرگ طبیعی بمیرند و هرگاه به طور طبیعی از دنیا رفتهاند، بر بالینشان چنین سرودهاند:
کاشکی جنگ بویا، لاشَت بکفتا
چاو فتح نومَت عالم بشنفتا
یعنی: ای کاش در جنگ کشته میشدی و خبر پیروزیت به گوش تمام دنیا میرسید.
در بینش انسان ایلیاتی کشته شدن در راه آرمانها و باورهای ایل نوعی پیروزی و شهامت است. سند افتخاری است که باید همه بشنوند. اسم چنین نیکنامانی نباید فراموش شود. بلکه باید نسل به نسل استمرار یابد. نوهها باید با نام پدربزرگها و مادربزرگها نامگذاری شوند تا غبار فراموشی بر نیاکان خوشنام و غیور ننشیند. تمام مردان و زنانی که در لکستان«باپیره، باوه کلنگ، و داداوه» نام دارند، اسم واقعیشان در شناسنامه چیز دیگری است یا اسم پدربزرگشان را روی آنها گذاشتهاند و یا مادربزرگشان.
مادرانی که در مویهها منشأزایش، برکت، تولید، زیبایی و با صفت «کرکیت ار مشت، گاخاره ار پشت» ستوده شدهاند یعنی در حالی که نوزادش را بر پشت خود بسته در همان حال با خوش سلیقگی و مهارت تار و پود گلیم را با ضربات دفتین در هم میکوبد. همان مادری که در وصفش چنین ابیاتی سرودهاند:
هر صو وریسیای خِرّ داین وَ تمدار
ار خِّره کَرکیت ایل بی خَوردار
«صبح زود از خواب بیدار میشدی. پای دار قالی مینشستی و با صدای دفتین تو ایل از خواب بیدار میشد.»
دَسِت وَ مجمع عنبر بوه وَ
هاین وَ تیارِک عید نوه وَ
«سینی پر از عود در دست داری و در تدارک عید نوروز میباشی.»
شون دای وَ پورِک هفته رنگه وَ
ماوَرد وَ دیده سرمه سنگه وَ
«به رختخواب هفترنگ گوشه چادر تکیه زده و چشمهایش را با سرمهی سنگ آرایش میکند.»
و پدرانی که شاخ شمشاد، صاحبایل، صیات، «ریشی و رِکمون» یعنی ریشه و آن چه از آن می روید، یعنی چیدمان تمام خوبیها و آرزوها روی هم، یعنی عصارهی افتخارات ایل از اوّل تاکنون. صفات باررزی است که در موردشان کاربرد دارد، با همهی این داشتهها و بی نیازیها باید ستارهی بختشان در مدار سعد بچرخد. فقط کافی است فلک کجمدار یک بار ساز مخالف بزند، در این صورت همه چیز در هم میریزد و از نژاد و تبار و زور و ثروت کاری ساخته نیست.
این فلک هیچ شباهتی به خدای رحمان و رحیم ندارد و آن اهورامزدایی نیست که خدایان زایش و رویش و برکت همه فرمانبردار اویند، همه جا ستیزهگر، ستمپیشه، شرور، نامرد و مهاجم است. نه آباد میکند و نه آزاد. لطافت و طراوت و زندگی نمیبخشد. میکشد، خوار میکند و آدمها را عاقبت به شر میخواهد. کسانی را از میان بر میدارد که فقدانشان جبرانناپذیر است. میدانیم که در بینش سرایندگان لک، میدان دفاع از حیثیت قبیله، مسلخ عشق است که در آنجا «روبهصفتان زشتخو را نکشند.» کشتهشدگان در راه آرمانهای هر چند ابتدایی، قبیله شهیدانی هستند که باید شهامت و فداکاریشان در نسلهای بعد استمرار یابد. بسیاری از مویهها در واقع دعوتنامه و فراخوانی است برای دمیدن روح جسارت و تشجیع جوانان برای آراستن خود به صفات بزرگان قبیله، تا خونهای ریخته شده به هدر نرود و بتوانند جانشین خوبی برای رفتگان باشند.
وقتی میگوید:
کی کَل کَل بکی، ار کَّلِ مالان
کی تیر بی ار جَرگ کهنه همالان
کی بِگری ای دس، اَلمانی دَسِت
کی بیو سوار نیله سَرمَسِت
نرکه شیری مای میتی بِمِری
شیربچی نیه جاکِی بگری
و یا در گویش بختیاری میگوید:
کاردِ بورمن دِ غلاف ترسم خورس زنگ
کِنِ دارم بعد ز خوم وِس اکنه جنگ
همهی این مضامین یک سوأل را مطرح میکند و آن این است که «آیا کسی پیدا میشود که جانشین این متوفا شود؟» متوفایی که دیدبان ایل بود، بر جگر دشمنان تیر میزد، اسلحه برنو در دست داشت، بر اسب نیلی سوار بود و شیر بود. آیا شیربچهای پیدا میشود که همچو او مایهی آرامش ایل و تبارش باشد؟
مرگ چنین کسانی یک تراژدی است. در پیدایش این تراژدی هیچ نیروی مادی و جسمانی مقصر نیست. خدای خشم و غضب، مقصر است. ضحاک، آن اهریمن ناپیدا و قاتل. او که با رشد و بالندگی و برازندگی مخالف است و در بینش لکیگویان«فلک» نام دارد.
فلک وَ کیش کیش دامیه توین اِرا
بِردمی وَ جاکی کَس موین اِرا
«توین» به معنی تبیعدشدن، بسیار دورشدن، دکشدن، رفع مزاحمتکردن، از دید همه مخفیشدن.
«کیشکیش» به معنی آرامآرام، با حوصله کاری انجام دادن، انجام کار به مرور زمان و بدون عجله:
بیت میگوید: فلک آرامآرام و بدون سر و صدا مرا تبعید کرد. آنچنان که هیچکس نمیتواند نام و نشانی از من بیابد. «کس موین» یعنی: مخفی از چشم همگان.
فلک دلسی بکیشم جفا
بنیشم و سا دنیای بی صفا
فلک مرا جفاکش میخواهد. دوست ندارد در دنیای بی صفا دست به زانو بنشینم.
میدانیم که در «سایهی چیزی نشستن» کنایه از صبر فراوان برای برآورده شدن یک آرزوست. در زبان لکی بیشتر معنای نتوانستن و ناامیدی و شکست خوردن میدهد. آنجا که میگوید:
ار خلکم نکی ولومه بِسات
کولامی موَست، منیشتم وَ سات
به این معنی است که اگر خلایق نفرینم نکنند، اگر برایم حرف درنیاورند، اگر سرزنشم نکنند، سایبانی میساختم و تمام عمر در سایهی آن چشم به راه تو میماندم. فلک بر سرنوشت این سراینده یا کسی که از زبان او سخن میگوییم، انتظار کشیدن و بیگاری و ولمعطلی رقم زده و این سرنوشت محتومی است که تغییرناپذیر و همیشگی است. در لکستان ضربالمثلی داریم که میگوید:«کچکی بَن ایر ناینی، می بنیشی ای سای» یعنی سنگی که نمیتوانی جابهجایش کنی باید در سایهاش بنشینی. یعنی باید شکست را بپذیری و در برابر آنچه توان انجامش را نداری، تسلیم شوی.
فلک وَ گردم گرتیه ستی
سخونل آزام کُل کردیه ریزه
«فلک با من سر ستیزه دارد و استخوانهای سالمم را ریزریز کرده است.»
فلک اشکونی دو تخت ای بالم
هم برام کشتی، هم کوخا مالم
این زبان حال زنی است که هم برادر و هم شوهرش در یک حادثه کشته شدهاند. از دید این زن، فلک «قاتل»است. و برادر و شوهر که به مثابهی دو تخته استخوان او بودند، توسط فلک کجمدار در هم شکسته شدهاند. این فلکِ ناپیدا، خدایی نیست که انسان را دوست دارد و حفظش میکند، خدای مرگ و شرارت است. همان که در سحرگاه چمری، «سازنه» قصد فراری دادنش را دارد و میخواهد او را از اطراف منزل متوفی دور کند تا آزارش به دیگر بازماندگان نرسد.
فلک تخت و بخت کی نشیوانی
شادی کیت نکرد وَ پشیمانی
برای شناختن این «فلک» مورد بحث که شادی را به «پشیمانی» تبدیل میکند، ذکر مویهای دیگر لازم است تا هم معنی بودن فلک با «شیطان» را دریابیم. میگوید:
لعنت صد لعنت ار کار شیطون
اول شادم کرد، بعداً پشیمون
در مییابیم که منظور از «فلک» همهجا شیطان و اهریمن است. در بیت ماقبل «فلک» مناداست و سوأل از او از نوع «استفهام انکاری» است. یعنی «ای فلک! تخت و بخت همه را نابود میکنی و شادیها را به پشیمانی تبدیل میکنی.»
در جای دیگر:
فلک نمیلیم یه سال وَ بی وِی
کشتیم غرق کَردَن وَ دَلیای بی پی
«وِی» یا «واته» به معنای خدای مرگ است. لکزبان وقتی کسی را نفرین میکند و میگوید «بوینه واته» یعنی: با خدای مرگ روبهرو شوی.
بیت میگوید: فلک همه ساله خدای مرگ را به سراغم میفرستد و کشتیام را در دریای کرانه ناپیدا غرق میکند. نقشی که فلک بازی میکند، نقطهی مقابل زندگی و رویش و پویایی است. آورندهی مرگ و زوال است و همواره دریچهای به روی مرگ میگشاید تا وارد شود. میگوید:
مگر کسی بو، کس نمرده بو
فلک رخنه مرگ لیش نکرده بو
آیا کسی پیدا میشود، عزیزانش را از دست نداده باشد و فلک روزنهی مرگ را به رویش نگشاده باشد؟
در یکی از مویههای لکی برای تنها فرزند خانواده دعا شده است. شاعر از خدا خواسته که نگهبان و نگهدار تنها فرزند خانواده باشد. «یگانه فرزند» در لکی «یکله» گفته میشود که چشم و چراغ پدر و مادر است.
بیت میگوید:
یکلهمی داشت وِتِم وَسمه
نزونستم فلک هَر ار قَسِمه
«تنها فرزندی داشتم که با خود گفتم وجودش به تنهایی برایم کافی است، امّا غافل بودم که فلک قصد آزارمان را دارد. این یکله نازکش خانواده است در رثایش گفتهاند:
ار کی بکم ناز، ار کی بکم تور
نازکیش یکی بی، فلک برد وَ زور
«ناز» و «تور» دو واژهی متضادند به معنی نازکردن و قهرکردن. مانند رفتار یک کودک که وقتی از مادرش کتک میخورد و میرنجد، برای تسکین خود فقط یک راه دارد و آن این است که دوباره به سینهی مادر بچسبد. «دردم از دوست است و درمان نیز هم»
این بیت زبان حال پدر و مادری است که فلک تنها نازکش و تنها تکیهگاه، یعنی تنها فرزندشان را به زور از آنها گرفته و بدتر از این ستمی وجود ندارد.
جور فلکه باید نایمه تنگ
ای کل بیتره دل بکیمه سنگ
آنچه بر سرمان آمد از ستمگریهای فلک است. نباید نگران شد. بهتر آن است که دلمان را به سنگ تبدیل کنیم.
یعنی هر نوع فکر عاطفی و دلسوزی را از دل برانیم. در مقابل همهی غمها و غصهها، مهربانی و عطوفت و غمخواری نداشته باشیم، زیرا کاری از کسی ساخته نیست. باید بیخیال بود و به خود قبولاند که از جور فلک، گریزی نیست.
فلک چته می اژ حال جَسَم
ناخن داین وَ زام تازه توژ بَسَم
«فلک از حال من، از جسد من چه میخواهی که مرتباً زخمهای بهبود یافتهام را با نوک ناخن تازه میکنی؟»
«توژ» لایهی سفیدرنگی است که روی زخم ایجاد میشود و نشانهی بهبود زخم است. خراشیدن مجدد آن باعث خونریزی و بدتر شدن زخم میشود. دردی پس از درد دیگر و تکرار مصیبت را بیان میکند و همه را از بدمرام بودن فلک میداند.
دوران دورم دا، هجرون پیرم کرد
مّل کوان بیم، فلک ژیرم کرد
«هجرون» در تعبیر لکی کمی فراتر از واژهی هجران است. هجران به معنی دوری، امّا شکل لکی آن که صفت فاعلی است ایجادکنندهی فاصله، دوراندازنده و مانع وصل شدن است. صخرههای صعبالعبور و دیوارمانند را به آن دلیل هجرون گویند که امکان رسیدن«یاری به یاری» را سلب میکنند. در این بیت شاعر میگوید:
«با وجودی که دوراندیده و باتجربه بودم، امّا موانع به هم رسیدن باعث پیریام شد. همچون پرنده در کوههای سیر میکردم، امّا فلک پژمرده و خوارم گردانید.»
فلک هم مِیتی نردی بشانو
کارل ناتموم خجل بمانو
«نرد» به معنی نبرد و البته به معنی نتیجه مثبت و پیروزی در نبرد است. سرایندهی لک با این بیت، مرد جنگاور را راهی میدان میکند:
پا بن وَرکاو، زور بی وَ زانی
بلکم چوی نادر نَردی بشانی
میخواهد جوان ایل پا در رکاب بگذارد. تمام نیرویش را در زانوها متمرکز کند. شاید همچون نادرشاه، پیروز میدان باشد. «نرد» نوعی پیروزی است که تمام قدرت طرف مقابل را آنی و ناگهانی در هم میشکند و با دیگر فتوحات از لحاظ بار معنایی تفاوت ندارد. در پیروزیهای معمولی یک نیروی معمولی شکست میخورد، اما در «نرد» طرف مقابل یک پهلوان، یک قهرمان و یک قَدَرقدرتی است که شکست را برای اولین بار تجربه میکند. مرگ بزرگ و سوگ بزرگی میآفریند که جز واژهی «تراژدی» هیچ کلمهی معادلی از پس توضیح و تفسیر آن بر نمیآید.
فلک بازی هواز، بازی مهوازی
مینا مشکنی، کویزی مسازی
«بازیهواز» هنرمندی است که با رقص و حرکتِ بدن و شیرینکاری، لحظات خوشی را برای حلقهی عشاق میآفریند. این نوع از تولید هنر، زودگذر است و میرا و به محض تمام شدن هیچ اثر مثبتی برای مدتی طولانی در جمع به جا نمیگذارد.
فلک به این دلیل به رقاص تشبیه شده است که زیباییها و شیرینیهایش لحظهای و فریبنده است. همچون مار خوش خطوخالی است که قصد نیش زدن و زهر ریختن دارد. فلک، شکانندهی مینا و سازندهی کوزه است. بهترینها و زیباترینها را از میان برمیدارد تا بدترینها و ناقابلترینها را جایگزین کند. چشم و جان و هستی انسان در مویههای لکی به «مینا» تشبیه شده است. آنجا که میگوید:
هی داد، هی بیداد، کار چیه ژ دس مینای شکسم، نمیو پیوس
مینایی که به دست فلک شکسته میشود، هیچ چینی بندزنی قادر به مرمت آن نیست و این است نقش ویرانگری فلک در مسیر آرزوها و امیال انسانی که در برابر جور او جز تسلیم چارهای ندارد.
پریسکه تژگا فلک بی جیا گرون اژ خرمُن زنگونیم نیا
«جرقهای از تنور فلک جدا شد و خرمن زندگیام را سوزاند.»
آنچه را انسان کاشته و درویده و جمع نموده با یک جرقهی فلک فنا میشود. آیا لکزبان حق ندارد در پرانتزها و میانبرهایی که در مویه میسراید، بگوید:«فلک کُر نیاشتیت بمری.»
ای فلک پسری که نداری، بمیرد.
این مطلب در سیمره نیز منتشر شده است.
زنده وسلامت باد جناب دوستی که در این روزگار غبار آلود ،همچون فانوسی مارا به اصل خود رهنمون می سازد
[پاسخ]
از لطف شما ممنونم/
[پاسخ]
آقای دوستی عزیز واقعا با بیان شیوا و رسای خودتان روح در کالبد کم رمق شده زاگرس نشینان و بویژه لک زبانان میدمی سایه ات مستدام باد به شما افتخار می کنیم
[پاسخ]
ااز لطف بي كران شما سپاسگزارم
[پاسخ]
بلاشک آیندگان لکستان به خود می بالند که در گذشته شاعرانی حافظ طریق و سعدی کلام،در کوهدشت بوده اند.
درود و توفیق نثار طبع پاکت استاد دوستی
[پاسخ]
درود بر شاعر جوان و گرامی/از لطف شما سپاس بی کران دارم.
[پاسخ]
هم زبان عزیزم آقای کرم دوستی درود بر شما !
بنده از زمانی که کتاب شعر شما را دیده ام خرسند هستم که داشته های سر به تو برده ی لکستان ، کنار را رها کرده و به میان آمده اند ! درود اهورا مزدا بر شما !
پایدار ، تندرست و توانا باشید !
محمد رضا نظری دارکولی
[پاسخ]
استاد سلام عرض کردیم. انشااله که فلک نازکیش زاگرس نشینان را هیچوقت از لک زبانان نگیرد.
[پاسخ]
یک دنیا ممنون آقای میناپور.
[پاسخ]
سلام جناب آقای نظری/و همچنین درود اهورامزدا بر شما باد.
[پاسخ]
فلک داسر جرگم چن تیر خطر
مسوزان جرگم یک ژ یک بتر
“بژی “
[پاسخ]
سلامت باشي پسر عمو
[پاسخ]
سلام
دوست فاضل و همکار ارجمندم جناب دوستی دست مریزاد خدا قوت بسیار جالب و خواندنی بود
[پاسخ]
درود بر همکار گرانسنگ و استاد ارجمند جناب آقای امرایی/ممنون
[پاسخ]
فلک و فیکه پا پیام کردن
شور و شوق و ذوق زندگانیم سنن
[پاسخ]
از دیدار شما ممنونم.
[پاسخ]
دوستی عزیز
با قلم خود نقشی بی بدیل در ماندگاری کلام لکی زده ای و این نقطه اتصالی می تواند باشد بر دیدگاه های دونسل, نسلی که معتقد به بازیسازی فلک بوده و نسل من و شما !!!
به نظر می رسد در اوصاف واژه “نرد” خوب بود اگر به بازی “تخته نرد” اشاره ای می شد که در ان هم شانس دخیل است و هم شعور “نراد”.
بسیار درود
[پاسخ]
سلامی به گرمی آفتاب /از لطف نظر شما ممنونم جناب آقای شرفی
[پاسخ]
جناب آقای دوستی افتخار شاگردی شمارابه سینه میزنم.
واقعاًهمیشه صحبتهایت درآن زمان حدودسال 1369 خیلی به دلمان می چسبید.
الآن نیزهمکارشماهستم وهمیشه نوشته هایت راباجان ودل مطالعه می کنـــــــــم!
موفق وپیروزباشیــــــــــــد.
[پاسخ]
درود بر جناب بارانی/و من هم به داشتن همکاری چون شما بسی مفتخرم.
[پاسخ]