سردار كميل/ يادي از شهيد فيروز سرتيپ نيا

 سردار فیروز سرتیپ نیا تاریخ تولد:1340 تاریخ شهادت : 1365 محل شهادت : عملیات کربلای 5، شلمچه ایشان در زمان حیات خود مسؤولیتهای مختلفی رابر عهده داشتند، از جمله فرماندهی گردان کمیل و همچنین معوانت گردان محبین.   متن مصاحبه تلفنی با خانم رشیدی همسر شهید فیروز سرتیپ نیا سه روز قبل از اینکه برای […]

 سردار فیروز سرتیپ نیا

تاریخ تولد:1340

تاریخ شهادت : 1365

محل شهادت : عملیات کربلای 5، شلمچه

ایشان در زمان حیات خود مسؤولیتهای مختلفی رابر عهده داشتند، از جمله فرماندهی گردان کمیل و همچنین معوانت گردان محبین.

 

متن مصاحبه تلفنی با خانم رشیدی همسر شهید فیروز سرتیپ نیا

سه روز قبل از اینکه برای اخرین بار بیاد مرخصی خواب دیدم یه نفر اومد توخونه و گفت توی کوچه خانومی باشما کار داره

من رفتم دم در . خانومی رو دیدم که خیلی نورانی بود . به  من گفت تو هسر فیروز فیروز هستی ؟گفتم بله بفرمایید

گفت می خوام  خبر خوبی بهت بدم. فیروز دانشگاه امام حسین(ع) قبول شده .

بیدار که شدم خیلی خوشحال بودم .خیال می کردم حتما فیروز دانشگاه قبول میشه و ادامه تحصیل میده.

بعد از چند روز فیروز اومد . شب مهمون یکی از دوستان بودیم .خوابم رو برای فیروز تعریف کردم . گونه هاش سرخ شد و خوشحال شد . گفت خدا رو شکر تعبیر این خواب شهادت است. من ناراحت شدم و خیلی گریه کردم. فیروز هم برای این که منو اروم کنه همش میگفت من کیم ؟؟؟؟ من لایق شهادت نیستم شوخی کردم.

شب آخر بود فرداش قرار بود ساعت 8 و 9 برگرده جبهه ، بدون اینکه به من بگه رفتیم خانه اقوام و موقع برگشت منو سوار می کرد و خودش برمیگشت پیششون . بعدها فهمیدم می رفته و حلالیت می طلبیده.

……………………………………………………………………………………………

بعد از عروسی رفتیم مسافرت ، اون موقع ماشین نداشتیم و با عبوری رفتیم. موقع برگشت ماشین کم بود و ماشین گیرمون نمیو مد ، یک تویوتا اومد که یک ارتشی راننده اش بود . فیروز با همون لباس پاسداری اومده بود. فیروز و راننده شروع کردند به صحبت کردن ، فهمیدم که آقای راننده صددر صد مخالف جنگ بود و اصلا دید خوبی نسبت به جنگ نداشت ، ولی فیروز با روز خوش و بشاش باش برخورد و صحبت می کرد .راننده گفت : به به ان دوران بهترین دوران زندگیه

فیروز گفت : بهترین دوران پشت سنگر و جبهه است . خلاصه اونقدر فیروز و راننده با هم صحبت کردند که در نهایت اون آقا گفت من تا حالا جبهه نیومدم ولی حالا داوطلبانه باید برم جبهه.

………………………………………………………………………………………………

وقتی میومد مرخصی بیکار نمی نشست ، خونه به خونه میرفتیم و برا جبهه کمک جمع میکردیم ، تا از جبهه می اوم لباسهاش رو عوض نکرده میرفتیم خونه شهدا و بهشون سر میزدیم ، تو وصیت نامه اش هم نوشته بود از شهدا حمایت کنید.

هیچوقت به من نمیگفت چکاره است ، وقتی شهید شد فهمیدم فرمانده بوده.

 

تصاوير:

 

_____ز_è_ذ ___è_د

 

152

 

146

 

144

 

7