سرافرازان لرستانی (بخش اول) / خاطرات و عکس‌هایی از شهید شهرام عباسی

راه شهدا صراط مستقیمی است که گام نهادن در آن همگان را به سوی روشنایی و خوبی‌ها رهنمون می‌سازد، شهدا مشعلان همیشه فروزانی هستند که در گذشته با جان‌فشانی‌هایشان از آرمان و ارزش‌ها پاسداری کردند و امروز راه و مرامشان پاک کننده ی پلیدی‌ و پلشتی‌هاست و  در آینده وجود منورشان تاراننده‌ی تاریکی‌ها خواهد بود. […]

راه شهدا صراط مستقیمی است که گام نهادن در آن همگان را به سوی روشنایی و خوبی‌ها رهنمون می‌سازد، شهدا مشعلان همیشه فروزانی هستند که در گذشته با جان‌فشانی‌هایشان از آرمان و ارزش‌ها پاسداری کردند و امروز راه و مرامشان پاک کننده ی پلیدی‌ و پلشتی‌هاست و  در آینده وجود منورشان تاراننده‌ی تاریکی‌ها خواهد بود. همانگونه که پیشتر گفتیم هرچه از شهدا و آرمان‌هایشان بگویم کم گفته‌ایم، گفتن از آن‌ها هم ادای دینی است به ایثارگری‌ و فداکاری‌هایشان و هم خوشه چینی از خرمن داشته‌های پاک و پالوده‌‌ی آن‌هاست. چنین کارهای بیش از آن‌که به خاطر شهدا باشد به سبب نیاز حیاتی است که خود ما و نسل آسیب‌پذیر و شکننده‌‌ی امروز دارد، می‌باشد.  یکی از نیرومندترین حفاظ‌های امنیتی که نسل نوپای ما را  از چنگ این همه تاریکی و هرزگی از آسیب‌ها مصون بدارد راه و روش شهداست . بدین منظور بنا داریم هر دو هفته یکبار با گشودن پرونده‌ای ویژه برای یکی از شهدای هم‌استانی بدین مهم جامه عمل بپوشانیم. زحمت این کار ارزشمند را خواهر ارجمندمان خانم احمدی پذیرا شده است از ایشان به سبب انجام خالصانه و بی‌چشم‌داشت  این کار سپاسگزاریم.                         سردبیر

 

04 

 

Image0075

 

0060

 

خاطرات ولی الله نادرپور (دوست و همکلاسی شهید):
گاهی به شهرام می گفتیم شهرام تو خانی، ولی خصوصیت خانی نداری. هم خوش اخلاقی، هم خاکی هستی، هم متواضعی و هم با گذشت. از نظر فکری بسیار تیز بود. یادم میاد اون موقع که پایگاه شکاری دزفول بودیم ، می بایست نوبتی می رفتیم آشپزخانه و کار می کردیم. اونجا دست ارتشی ها بود و ما باید کمکشون می کردیم. حقیقتش ما سختمون بود و نمی رفتیم. اولین کسی که داوطلب شد و رفت به آشپزها کمک کرد شهرام بود. ما اون موقع فکر می کردیم کسر شأن است، ولی وقتی شهرام برای کمک رفت، فهمیدیم نه بابا چه اشکالی دارد. بعد از ایشون هم ما رفتیم و بهشون کمک کردیم. در همه مسائل پیشتاز بود.
ما اون موقع تو جبهه به حمام نیاز داشتیم. کسی که پیشنهاد ساخت حمام صحرایی رو داد شهرام بود. در بحث شهرداری تو سنگرها اون همیشه جلوتر از بقیه بود. در همه چیز خط شکن بود.

***

معلمی داشتیم به نام خانم مبین که معلم زیستمون بود. با اینکه حجاب نداشت اما زن متینی بود. روسری نداشت. شهرام بهش تذکر داد. معلم خیلی ناراحت شد. گفت شما همه مثل بچه های من هستید. ولی فردای روزی که شهرام بهش تذکر داد، روسری سرش کرد.
آرزو عباسی(خواهر شهید)

لباس مناسبی تنش کنید
روزی در خانه شهرام بودم.فاطمه (دختر شهید) را که تازه روی پا ایستاده و راه رفتن آموخته بود را حاضر کردم و برتنش یک تاپ و شلوارک پوشاندم تا همراه شهرام که قصد داشت خرید کند، بیرون بروند. فاطمه را به حیاط بردم، شهرام که پشتش به ما بود، برگشت که دست فاطمه را بگیرد؛ ناگهان جا خورد و با حالت عجیبی به من گفت فاطمه را با این لباس بیرون ببرم؟ من او را قانع کردم که فاطمه کودک است و حجاب برایش در این سن معنایی ندارد. فاطمه را تا کنار در برد، در را باز کرد، اما بیرون نرفت. در را بست و برگشت و با لحن مهربان و ملایمش گفت که بهتر است یک بلوز آستین بلند و شلوار راحت تر تنش کنید. لباس های فاطمه را عوض کردیم. آن گاه با خوشحالی او را بیرون برد.
بعد همسرش به من گفت: آرزو، گفتم که شهرام فاطمه را با این لباس ها بیرون نخواهد برد.

وجودش به تمام معنا معنای آرامش بود
شهرام بسیار آرام و متین بود.جوری که آدم وقتی کنار او بود احساس آرامش عجیبی می کرد و اکنون هم یاد او باعث آرامش قلبی ام می شود . چون خود همیشه یاد خدا بود و بسیار مخلص بود یادش قلب را آرام می کند.
***

بار اولی که زخمی شده بود، وقتی به خانه آمد، گاهی من پانسمان زخمهایش را عوض می کردم ولی شهرام با اینکه جراحت سختی برداشته بود، حتی یک آخ هم نمی گفت.به من نگاه کرده و لبخند می زد. من بعد از چند سال(حالا که خودم فرزند جوان دارم) فهمیدم که او چه صبور بوده که آن دردها و زخم های عمیق را بدون کوچکترین شکایت یا بهانه و هیچ ناله ای تحمل می کرد.
***

با توجه به اهمیتی که خودش به واجبات و مستحبات می دادولی هیچ وقت ما را مجبور به انجام دادن عمل واجب ومستحبی نمی کرد.بلکه با رفتارش ما را شیفته خودش می کرد، آنگونه که ما با عشق دوست داشتیم مانند او باشیم.
***

به خدا قسم، به خدا قسم، بنده هیچ گاه عصبانی شدن شهرام را ندیدم. طبیعی و معمولی است که در خانواده ای که چندین فرزند کوچک و بزرگ وجود داشته باشند، گاهی فرزندان با هم جرو بحث یا دعوا کنند اما ما از شهرام جز مهربانی ندیدیم.
***
مادرم همیشه وقتی امتحان داشتیم، شهرام را دیرتر از همه بیدار می کرد.مثلأ اگر ما را دو ساعت قبل از رفتن به جلسه امتحان بیدار می کرد،شهرام را یک ربع قبل از رفتن بیدار می کرد . وقتی به مادر اعتراض می کردیم چرا ما را زودتر بیدار می کنی و شهرام بیشتر می خوابد؟ می گفت، برای شهرام یک ربع ساعت برای مرور درسها کافیست ولی شما باید بیشتر بخوانید
حجت الاسلام والمسلمین رضا مبلغی(دوست شهید)
یادمه نوجوان بودیم. یک روز تو حیاط مسجد جامع نشسته بودیم.وسط حیاط یک حوضی بود.کارگری که خیلی فقیر بود اومد و وضو گرفت. شهید شهرام گفت این خیلی آدم فقیریه. خیلی افسوس خورد که چرا باید در جامعه چنین افرادی باید باشند. اون کارگر نمازش رو خوند و می خواست بره.شهید شهرام گفت دنبالش بریم که خونش رو یاد بگیریم.می خواست بعدا بهش کمک کنه. خلاصه ما دنبال اون بنده خدا راه افتادیم. خونش توی کوچه پس کوچه های حاشیه شهر بود. خیلی رفتیم تا به خونش رسیدیم. بعد شهرام رفت نشست روبروی خونه اون کارگر و شروع کرد به گریه کردن

عکس‌ها و گفت‌گوهای بالا توسط خانم احمدی تهیه شده، و به گونه‌ی اختصاصی در اختیار لکنا گزارده شده‌اند. استفاده از آن‌ها بی ذکر منبع دور از انصاف خواهد بود.