چرا و چگونه به بیتفاوتی میرسیم؟/ کرم رضا تاج مهر
وضعیت و شرایطی که مردمان یک سرزمین یا ناحیه در آن به سر میبرند، برآیندی از عملکرد خودِ آنهاست، نه چیز دیگر. این موضع را هم علما و بزرگان دین تأیید میکنند و هم جامعهشناسان و تحلیلگران. از این رو نقش و عملکرد یکایک افراد دارای اهمیت میشود و هیچ کس نمیتواند خود را بَری از نقش و وظیفهای بداند و کناری گیرد.
_____________________
چرا و چگونه به بیتفاوتی میرسیم؟
کرم رضا تاج مهر
____________________
وضعیت و شرایطی که مردمان یک سرزمین یا ناحیه در آن به سر میبرند، برآیندی از عملکرد خودِ آنهاست، نه چیز دیگر. این موضع را هم علما و بزرگان دین تأیید میکنند و هم جامعهشناسان و تحلیلگران. از این رو نقش و عملکرد یکایک افراد دارای اهمیت میشود و هیچ کس نمیتواند خود را بَری از نقش و وظیفهای بداند و کناری گیرد.
حتماً برای شما هم اتفاق افتاده که مثلاً اوضاع و احوال مردمان یک سرزمین آنقدر برایتان جالب و دور از ذهن باشد که برخی مناسباتشان دچار شگفتیتان کند و حتا از سَرِ درد، تلخندی نیز بر لبانتان نقش بنشاند. مثلاً قوانینی که در زمان دیکتاتوری «معمر قذافی» در لیبی حاکم بود و سرمنشأ آنها خود او بود و البته مردمان نیز پذیرفته بودند. یا رُسوم عجیب و غریبی که میان برخی قبایل افریقا یا جنگلهای آمازون وجود دارد و به هیچ عنوان برای انسانی امروزی که مثلاً در اروپا زندگی میکند، قابل درک نیستند.
برخی از این قوانین و رسم و رسوم ناشی از جهل و ناآگاهی و برخی دیگر حاصل زورگویی حاکمان تلقی میشود و البته طبیعی است که نسخهی شفابخش هر کدام متفاوت باشد. اما شاخصی که به هر حال هر دو نسخه باید از آن تبعیت کنند روشنگری برای رسیدن به آگاهی است، تا این آگاهی به خودآگاهی منجر شود و سرآغاز تازهای برای این مردمان باشد.
بنابراین دو عنصر «آگاهی» و «احساس وظیفه» میتوانند دو بال تغییر در جوامع تلقی شوند؛ تغییر در جهت رسیدن به مطلوب و طبیعی است که این «مطلوب» هم شاخصههای خاص خودش را دارد و ممکن است تنها در کلیت بر سرِ آن توافقی باشد و در جزییات نظرها متفاوت باشد؛ و این عنصر دوم است که باعث میشود همواره جوامع متمدن در برخی جزییات با هم تفاوتهایی داشته باشند و هر کدام قوانین خاص خودشان را داشته باشند. مثلاً «حفظ حرمت انسانها» یک کلیت مطلوب است که ممکن است چگونگی حاصل شدن آن در هر جامعهای تابع وضع قوانین خاصی باشد که از دید آن جامعه و مردمانی که در آن زندگی میکنند، محترم و پذیرفته شده باشد.
در هر زمینه به هر حال همواره ممکن است عدهای وجود داشته باشند که تلاش نمایند معیارها و جزییات را به هر منظور بر اساس سلیقهی خودشان تغییر دهند تا به اهدافی نائل شوند که البته اهداف جمعی نیست و مسلماً به بیراهه ختم میشود. در مقابل این وضعیت طبیعی است که از سوی عموم مردمِ آن جامعه واکنشهایی صورت گیرد تا این اتفاق محدودکننده رخ ندهد و حقوق عمومیشان از میان نرود. در این بین آنچه مهم است عنصر «آگاهی» است که باعث میگردد «احساس وظیفه» فعال شود و گامی در جهت رشد آن جامعه برداشته شود. اینکه «آگاهی بخشی» چگونه شکل میگیرد و وظیفهی چه کسانی است و نقش چه گروهی در تحقق آن پُررنگتر است، بحث جداگانهای است که مجال پرداختن به آن در این مقاله نیست.
اما از سوی دیگر اگر «احساس وظیفه» در جامعهی فرضی ما به هر دلیل وجود نداشته باشد، آنچه بیش از هر چیز دیگری فراهم میشود، بستری است برای سوءاستفادهی افراد و گروههایی که به دنبال «نفع شخصی» خود هستند و سرنوشت همنوعانشان برایشان مهم نیست، یا دستکم به اندازهی منافع خودشان حائز اهمیت نیست.
همانطور که اشاره شد بخشی از «عدم احساس وظیفه» ناشی از «عدم آگاهی عمومی» است که به هر حال در جای خودش قابل بررسی است که چرا آدمها و گروههایی کارکرد آگاهیبخشیشان را به هر دلیل از دست میدهند و چه عواملی باعث رخ دادن چنین وضعیتی میشود. به صورت کلی میتوان به «سطح عمومی فرهنگ» و همچنین چگونگی «کارکرد عناصر آگاهیبخش» اشاره نمود و همه چیز را در این دو عنصر جستوجو نمود.
اما گذشته از بررسی چرایی این «عدم آگاهیبخشی»، نتیجهی کارکرد غلط عناصر تعیینکننده و دخیل در وضعیت جامعه، ماندن در مردابی است که ریشههای کِشنده و کُشندهاش از سلولهای طرز تفکر افراد آن جامعه تغذیه کرده و میکنند و تنها راه علاج آن، قطع این ریشههاست و دیگر گونه اندیشیدن. در این وضعیت میتوان اینطور استنباط کرد که هر زمان و به هر روش اگر «آگاهیبخشی» به وجود بیاید، منجر به «احساس وظیفه» در تکتک افراد میشود و آنها در راه رسیدن به «شرایط مطلوب» تن به «تغییر» میدهند که آغازش از ذهن خودِ آنهاست و سپس جنبهی بیرونی پیدا میکند و به صورت ملموستری به رخ کشیده میشود. بنابراین در چنین وضعیتی تکلیف همه چیز مشخص است و شما به راحتی بر اساس الگوهایی میتوانید پیشبینی و بررسی نمایید که چه زمانی در چنین جوامعی تغییر حاصل میشود و گام در راه تازه گذاشته میشود. کما اینکه این روزها در بسیاری از جوامع شاهد ملموس شدن جنبهی بیرونی «تغییر» هستیم و سیستمهای قدرتمندی متلاشی شده و به تاریخ پیوستند و ملتهایشان گام در راه تازهای نهادند. بدیهی است که تغییر ذهنی آنها از مدتها پیش آغاز شده بود و بر اساس الگویی که به آن اشاره کردیم، به صورت طبیعی وارد مرحلهی دیگری شد.
در این میان حالت دیگری وجود دارد که میتوان از آن به «بیتفاوتی» تعبیر نمود که شاید بتوان آن را حاصل «ناامیدی» از بروز هر گونه «تغییر مثبت» دانست و اگر عمومیت پیدا کند، علاجاش به سادگی میسر نیست. در توضیح این حالت میتوان گفت در اثر اینکه تلاشها و کارکردها به هر دلیل منتج به نتیجهی دلخواه نمیشوند، مردمان اینگونه جوامع سرخورده شده و امیدشان را برای بهبود شرایط از دست میدهند. در نتیجهی چنین شرایطی؛ بسیاری نه تنها هرگونه فعالیت و تلاش مثبت خود را متوقف میکنند که کلام و نوع برخوردشان به گونهای است که یأس را در میان سایر مردم گسترش میدهد و کارایی و تلاش آنها را هم تحت تأثیر ناامیدی خودشان قرار میدهند. عدهای دیگر اما به نتیجهی خطرناکی میرسند که بر اساس آن علاوه بر بیتفاوتی در قبال سرنوشت عمومی، به مسیر منفعتطلبی شخصی و راههای مشروع و نامشروع رسیدن به خواستههای شخصی میافتند و سرنوشت عمومی و نفع عمومی، کمترین اهمیتی برایشان پیدا نمیکند.
آنان که به این مباحث آگاهی دارند به خوبی میدانند که وقتی چنین وضعیتی در جامعه رُخ میدهد سرآغاز وضعیت به مراتب خطرناکتری است که شاید بهترین تعبیر و ترکیب برای تعریف آن «سراشیبی زوال» باشد. زوال همه چیز؛ زوال ارزشها و معنویاتی که تا آن زمان در جامعه ضروریات بودهاند و حالا البته از آنجا که هر کس مسیری برگزیده و نسبت به سرنوشت دیگر همنوعاناش به بیتفاوتی محضی رسیده، دیگر اهمیت گذشته را ندارند. به تعبیری میتوان گفت همهی عوامل بازدارندهی اخلاقی این جور جوامع یکی پس از دیگری کاراییشان را از دست میدهند تا در راه «سقوط ارزشها» هیچ مانع درخوری نباشد.
در مرحلهی بعد همه چیز وارد مبارزهای تمامعیار میشود؛ به هر حال انسانهایی که در چنین جامعهای زندگی میکنند، نفع شخصی اولویت و سرلوحهی زندگیشان است و در مسیری که انتخاب نمودهاند، مبارزه را آغاز میکنند؛ مبارزه با هر کس و هر چیزی که بخواهد تکتک این آدمها را از رسیدن به خواستههای فردیشان بازدارد و در این مسیر طبیعی است که از هیچ کاری رویگردان نباشند. تصور همراهی عدهی بیشماری از این آدمها زیر یک پرچم و تحت یک عنوان، تصور باطلی است که هرگز حاصل نخواهد شد و از آنجا که عمدهترین شاخصهی چنین شرایطی تنوع بسیار زیاد روشها، الگوها و دنیاهاست، پیشبینی گونهای نبرد تنبهتن دور از ذهن نیست؛ البته نه با تصوری که از این واژه در دوران کلاسیک داریم. از این نظر میتوان گفت از آنجا که هر کس به دنبال برتریجویی و قدرت شخصی و به دنبال آن انحصارطلبی است؛ شرایط خاصی حاکم میشود که همه چیز را تحت تأثیر خودش قرار میدهد.
بیگمان همه چیز آینده ریشه در امروز دارد؛ همچنان که امروز برآیندی از تصورات، اندیشهها و عملکرد گذشتهی ماست. بنابراین تصور شکلگیری جامعهای با مشخصات گفتهشدهی بالا، تصور دردناکی است که البته تولدش دور از ذهن نیست. امروز به راحتی میتوان با تعیین زیرساختهایی که ستونهای دنیای آینده میتوان قلمدادشان نمود، از شکلگیری چنین دنیاهای خطرناکی پیشگیری نمود. کافی است در برنامهریزیها و تصمیمگیریها نیمنگاهی به آینده هم داشته باشیم تا ناگزیر از رویارویی با شرایط تلخ و دشوار نباشیم.
برگرفته از : سیمره
كسانيكه از علوم دور و برشان آگاهند احساس مي كنند كه زمين ، دنيا ، تكنولوژي، علوم ، گذران فصول با سرعت و شتاب فزاينده اي در حال حركت است و ذهن و هوشياري آنها هيچگاه به ركود نمي رسد . وقت نواختن ناقوس بيداري گذشته است گوشها خيلي بي خيال شده اند بايد اول فكري به حال اين انجماد يخي كرد . كتاب و كتاب خواني رخت بربسته است … وقتيكه در ژاپن و اروپا به تعداد سوپر ماركتها كتابخانه وجود دارد ، وقتي كه هر شهر ما فقط يك كتابخانه بي نام و نشان وجود دارد وقتي كه حقيقت را از زبان دوست و دشمن فقط در كتاب مي توان يافت بنابراين از گوش بايد گذشت
[پاسخ]